عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

چندش

خدایا موجودی زشت تر، کریه تر، چندش تر، آلوده تر ، ایکبیری تر و.... از سوسک آفریدی؟

دیشب مثل هر شب، شبخیر گفتم و رفتم بخوابم، برای اینکه برم تو اتاق خواب بایداز تو حیاط میگذشتم، همیشه وقتی میخوام برم بخوابم اول آسمان و ستاره ها رو نگاه میکنم ، کلی از دیدنشون لذت می برم،چند بار هم شهاب دیدم بعد از اینکه گفتگوم با آسمون تموم شد سرمو آوردم پایین تا از پله ها رد بشم ، دیدم توی حیاط یه چیز های سیاهی ریخته رو زمین استپی ریخته بود، فکر کردم بارون اومده و اینم قطره های درشت بارونه دوباره به آسمون نگاه کردم و خبری از ابر نبود، برق تو حیاط از این کم مصرف هاس و چند دقیقه طول میکشه تا روشن شه وقتی خوب دقت کردم دیدم نقطه های سیاه دارن حرکت می کنن، منو میگی تازه دوزاریم افتاد ، کولی بازیی در آوردم که بیا و ببین اینقد جیغ و داد کردم که نگو، بابا اومد میگه: چیه؟؛ میگم: ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــوســـــــــــــــــــــــــــــــــک. بابا میگه: کوش؟ بکشمش؛ میگم: یه نگاه به حیاط بنداز(داشتم با جیغ و هوار اینا رو میگفت). بابا وقتی حیاط رو دید ترسید و پرید بیرون ،یکی یکی میکشتشون، جون نداشتن، داشتن میمیردن ولی سابقه نداشت اینهمه سوسک یه دفعه ظاهر بشه، بعد از یه شک بد روحی با خیال اینکه تموم شد و حالا برم بخوابم  وقتی پام رو گذاشتم رو اولین پله تا برم پایین تو اتاقم دوباره با صحنه ای وحشتناکتر از قبل مواجه شدم، و دوباره جیغ و پریدم تو اتاق بالا، رو هر پله پنچ شش تا سوسک بود(الان تموم تنم مور مور شد)خدا رو شکر تو یه عملیات یک ساعته بابا هر چی سوسک جلوی چشم بود رو نابود کرد ، بازم خدا رو شکر توی اتاق هامون اثری ازشون نبود و فقط تو حیاط بودن، ولی با این حال هر نیم ساعت از خواب میپریدم و احساس میکردم یه چیز سیاه زشت داره از کناره های تخت میاد بالا
خیلی شب وحشتناکی بود، بابا میگه گمون کنم یکی سم پاشی کرده اینا هم هجوم آوردن تو حیاط ما، یا شایدم این همسایه امون که دو ساله داره بنایی میکنه به چاهی چیزی بر خوردن و خیلی فرضیه های دیگه که هیچ کدوم رد نشدن و هیچ کدوم هم تائید نشدن
از این موجودات زشت و بد ترکیب بگذریم

امروز همچین دلم حوسه این لواشک های خوشمزه و خوشگل و خوشرنگ مغازه سر وصال رو کرده بود که نگو، هیچ کدوم از همکاران همکاری نکردن که برم بخرم خوبه تا محل کارمون پنج دقیقه راه هم نیست ، و من بر هوای نفس خود غلبه کردم البته تا فردا صبح که سر راه برم بخرم و دلی از عزا در بیارم(بیاریم)


پی نوشت:دارم درس میخونما

نظرات 2 + ارسال نظر
مهرناز یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:06 ب.ظ http://beautifulsmile.blogsky.com

سلام
خوشمزه می نویسید.
اگه موافقید تبادل لینک کنیم.
?OK

قربونت برم
لینک دونی ندارم

مهرناز یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:07 ب.ظ

راستی یادم رفت
سوسک آنقدر ها هم چندش نیستا!
یه جورایی خوشگله.
من دوستش دارم!

:S

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد