با رئیس رفتیم نمایشگاه ،نزدیک بود . از محل کارمون با ماشین 10 دقیقه هم نمیشد. اون ساعتی که ما رفتیم خیلی خلوت بود و راحت میتونستیم عکس بگیریم ،دلم میخواست شوی لباسشو ببینم که ساعتش بعد از ظهر بودنمایشگاه اونی نبود که فکرشو میکردم ، طبقه ی اول که بیشتر به پوشش استانها پرداخته بود و لباسهای طراحی شده توسط دانشجویان ،طبقه ی پایین هم مثل فروشگاه بود ، از استانهای مختلف اومده بودن و غرفه داشتنتنها چیزی که خریدیم از غرفه ی بم کرمان پیراشکی های محلی بود که بوی خوبی داشت ولی طعمش مثل بوش نبود مدل های روسری هم بود ،آهان اینو بگم ،داشتیم غرفه روسری ها رو نگاه میکردیم من و رئیس ،یه عکاسه هم اومد کنارمون ، من رفته بودم تو نخ یه روسری که چطوری اینو بسته بودن ، هی دولا شدم ببینم چطوری بستنش ، رئیس هم هی دعوام میکرد میگفت بیا اینور بزار این آقا کارشو بکنه ، منم دوباره بر میگشتم به حالت اول که عکاسه هم دوربینشو میاورد پایین ، دوباره تا من میرفتم جلو، دوربینشو میورد بالا عکس بگیره رویا من میکشید عقب ، میگفت بزار عکسشو بگیره ، بعد از چند بار پت و مت بازی رویا به عکاسه گفت :خوب آقا عکستو بگیر ،عکاسه گفت: خوب من میخوام وقتی این خانم روسری رو نگاه میکنه و دستش به روسریه عکس بگیرم که هی شما خراب میکنی سوژه ی منو من و رویارئیس مونده تو حکمت خدا که چرا ما هر جا میریم این جماعت عکاس باشی ما رو ول نمیکنن ولی فکر میکنم مانتو فروشی ها خیلی خوب فروش کردن ، قیمتشونم با قیمت بیرون از نمایشگاه چندان توفیری نداشت ، فرقش این بود که کلی منت میزاشتن که چون نمایشگاهه دویست و پنجاه تومن تخفیف میدیم بعد از سه ساعت چرخیدن تو نمایشگاه و گرفتن عکس و اتمام ساعت مرخصی رئیس برگشتیم پی نوشت: ممنون از لطفت مینو جون ،چون آدرس وبلاگتو نداشتم اینجا ازت تشکر کردم(مرام وبلاگ نویسیه دیگه) پی نوشت:از اونجایی که یک ماهه شمارنده یا به قول خودمون آمار بازدید نصب کردم ،کاملا مشخصه که آمار بازدید های قالب های اینجا مشکل دارن و ارقام واقعی رو نشون نمیدن sms نوشت:امروز ۷/۷/۲۰۰۷ و از اونجایی که عدد هفت مقدسه ،یه آروزی قشنگ و خوب کن ،حتما بر آورده میشه