عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

زنان سرزمین من

HTML clipboard07:31:58 AM  شنبه 16 tir 1386

چهارشنبه با رئیس قرار گذاشتیم بریم نمایشگاه زنان سرزمین من،اصلا فکر نکنید قضیه رفتن ما به نمایشگاه سفارشی بودا ، نه ، برای خودمون رفتیم که عکساشو داشته باشیمچهارشنبه روز کار من که نبود ولی رئیس قرار شد یه مرخصی سه ساعت و نیمه بگیره ، یعنی از ساعت 9:30 تا 1 بعد از ظهر .خلاصه کله صبح پاشدم ، اول که از خونه زدم بیرون رفتم عابر بانک که یه موجودی بگیرم ، بعد رفتم طلا فروشی تا برای مامانم یه ربع سکه (مایه داریه دیگه) بگیرم که طلا فروشی بسته بود ، رفتم  با تاکسی برم محل کارم که دیدم خیلی فرصت دارم پس ترجیه دادم با اتوبوس برم.همین که رفتم تو اتوبوس فقط صدای سه تا خانم که آخر اتوبوس نشسته بودن میومد ،منم بی دلیل رفتم کنار اونا وایسادمخیلی حرف میزدن و هی برای هم خالی میبستن ، کاملا از صحبتاشون معلوم بود که دارن خالی میبندن ، بعد از خالی بستن هاشون موضوع بحثشون نمیدونم به چه علت رفت سراغ برادران گرامیشون یکیشون هی از داداشش تعریف میکرد ،کاملا مشخص بود منظور دار تعریف میکنه ،منم که ساده اصلا حواسم نبود تا بیشتر گوشامو تیز کنم ، یه دفعه تُن صداشون اومد پایین و چند دقیقه بعد سومیه دستمو گرفت گفت:ببخشید شما چند سالتونه؟من:بیست و یک ،سومیه:نامزد داری؟دستکش دستته نمی تونستم ببینم حلقه دستته یا نه ! من: نه ،چطور مگه؟ ، اولیه: میشه شماره تلفن خونه تونو بدی به من؟  ،من : نه ،دومیه: حالا شماره تلفن یا آدرس کدوم راحت تره بدی؟ من:هیچکدوم  ،اولیه: اینقد سرسخت نباش داداشم خیلی خوبه ، تو شماره بده من میدم خواهر بزرگم با مامانت صحبت کنه،  من: سرسخت نیستم ،اصل منم که میدونم فعلا شرایط ازدواجو ندارم ، اولیه: خوب حالا تلفنی که صحبت کردیم بعدا منم شرایطمونو میگم ،من: دومیه: ببین یه وقت دیدی قسمت هم بودین که همینطور اتفاقی این مورد پیش اومدا! من:(گفتی نیشتو ببند؟ ! ولی نمی دونم چرا خندم گرفته بود ، به جای جواب دادن فقط میخندیدم)سومیه: ببین بگو وگرنه این بنده خدا از کارش میوفته میاد دنبالت، من:منم منحرفش میکنم و از یه مسیر دیگه میرم  ،دومیه: ببین اگه همینجوری سرسخت باشی تو زندگیت مشکل پیش میاد ، دختر خوبی باش شماره خونه تونو بده ،من:اگه خیلی اصرار کنید همین ایستگاه پیاده میشم ،اولیه : نمیخواد به خاطر ما پیاده شی ،اینجا محل کارمونه ما همینجا پیاده میشیم ،(بعد بلند شدن برن) اولیه : مطمئنی نمیخوای شماره بدی؟ من: دومیه:ایشالا خوشبخت بشی ،من: خیلی ممنون ،ایشالا یه دختر خوب پیدا کنید ، سومیه: اینقد سر سخت نباش ،من: چشم ، شده بودم فیلمه اتوبوس همه برگشته بودن منو نگاه میکردن .وقتی رسیدم محل کارم فشارم اومده بود پایین ، یه لیوان آب قند خوردم و برای بچه ها تعریف کردم ، ندا میگفت: بگو یه همکار داری که بیست و سه سالشه و قصد ازدواج دارهولی پشیمون شدم از اینکه چرا عکس داداششو نخواستم!!!!! کاش لا اقل میدیدمش !

با رئیس رفتیم نمایشگاه ،نزدیک بود . از محل کارمون با ماشین 10 دقیقه هم نمیشد.

اون ساعتی که ما رفتیم خیلی خلوت بود و راحت میتونستیم عکس بگیریم ،دلم میخواست شوی لباسشو ببینم که ساعتش بعد از ظهر بودنمایشگاه اونی نبود که فکرشو میکردم ، طبقه ی اول که بیشتر به پوشش استانها پرداخته بود و لباسهای طراحی شده توسط دانشجویان ،طبقه ی پایین هم مثل فروشگاه بود ، از استانهای مختلف اومده بودن و غرفه داشتنتنها چیزی که خریدیم از غرفه ی بم کرمان پیراشکی های محلی بود که بوی خوبی داشت ولی طعمش مثل بوش نبود مدل های روسری هم بود ،آهان اینو بگم ،داشتیم غرفه روسری ها رو نگاه میکردیم من و رئیس ،یه عکاسه هم اومد کنارمون ، من رفته بودم تو نخ یه روسری که چطوری اینو بسته بودن ، هی دولا شدم ببینم چطوری بستنش ، رئیس هم هی دعوام میکرد میگفت بیا اینور بزار این آقا کارشو بکنه ، منم دوباره بر میگشتم به حالت اول که عکاسه هم دوربینشو میاورد پایین ، دوباره تا من میرفتم جلو، دوربینشو میورد بالا عکس بگیره رویا من میکشید عقب ، میگفت بزار عکسشو بگیره ، بعد از چند بار پت و مت بازی رویا به عکاسه گفت :خوب آقا عکستو بگیر ،عکاسه گفت: خوب من میخوام وقتی این خانم روسری رو نگاه میکنه و دستش به روسریه عکس بگیرم که هی شما خراب میکنی سوژه ی منو من و رویارئیس مونده تو حکمت خدا که چرا ما هر جا میریم این جماعت عکاس باشی ما رو ول نمیکنن

ولی فکر میکنم مانتو فروشی ها خیلی خوب فروش کردن ، قیمتشونم با قیمت بیرون از نمایشگاه چندان توفیری نداشت ، فرقش این بود که کلی منت میزاشتن که چون نمایشگاهه دویست و پنجاه تومن تخفیف میدیم

بعد از سه ساعت چرخیدن تو نمایشگاه و گرفتن عکس و اتمام ساعت مرخصی رئیس برگشتیم

پی نوشت: ممنون از لطفت مینو جون ،چون آدرس وبلاگتو نداشتم اینجا ازت تشکر کردم(مرام وبلاگ نویسیه دیگه) Flowers Flowers Flowers 

پی نوشت:از اونجایی که یک ماهه شمارنده یا به قول خودمون آمار بازدید نصب کردم ،کاملا مشخصه که آمار بازدید های قالب های اینجا مشکل دارن و ارقام واقعی رو نشون نمیدن

sms نوشت:امروز ۷/۷/۲۰۰۷ و از اونجایی که عدد هفت مقدسه ،یه آروزی قشنگ و خوب کن ،حتما بر آورده میشه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد