عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

:(

http://friendfeed.s3.amazonaws.com/409e61da8d06d494b3fe525bb8fcb8e83227f093

 

پی نوشت: سیستمم تو خونه داغون شده، معلوم نیست کی درس شه
پی نوشت بعد: مامـــــــــــــــــــان؛ من سیستمم رو میخوام

پی نوشت بعد بعد: همین که قصد کردم تند تند بنویسم اینجوری شد

 

آدمک

 

آدمک آخر دنیاست بخند، آدمک مرگ همینجاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد، شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی، کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی ،بخدا مثل تو تنهاست بخند


پی نوشت: به شدت دارم با آدمک همزادپنداری میکنم!
پی نوشت بعد: دلم میخواست الان بهمن بود، یعنی آبان و آذر و دی تموم شده بود، از این ماه ها خاطره های خوبی ندارم، دلم میخواست چشمامو باز میکردم و فردا اول بهمن بود.



قسمت


امروز به خودم قول دادم که هر وقت تونستم هر چند کوتاه بنویسم!!! تجربه ثابت کرده موقعی که درس دارم میخونم بیشتر آپ میکنم
همچین هوا سرد شده؛ شبا فکر میکنی عنقریبه که برف بیاد
پنجشنبه هفته پیش که از خواب پا شدم از صب دلم شور میزد، بی خودی دلهره داشتم! وقتی مامان گفت بعد از ظهر بریم بهش زهرا دلم هُری ریخت پایین! ولی بعد گفتم زیارت اهل قبور خودش آرامش داره؛ به مامان گفتم ماشین روبراهه؟ گفت آره فقط بنزین نداره! خیالم از بابت ماشین راحت شد ولی بازم دلشوره داشتم.داداشیم هر پنجشنبه ساعت 1 یا 2 خونه اس ولی اون هفته ساعت هنوز نیومده بود! ما هم با مامانی و بابا جلال ساعت 2:30 قرار داشتیم! گفتم مامان قسمت نیس بریم، گفت نه الان حسان میاد میریم؛ خلاصه حسان ساعت سه وربع اومد، بعد آماده شدیم که بریم بنزین بزنیم دیدم کارت بنزینمون نیس، حالا اینور و بگرد اونور رو بگرد؛ کاشف به عمل اومد که بابا اشتباهی با خودش برده و فکر کرده کارت خودشه! تا حالا سابقه نداشت این اتفاق بیوفته! خلاصه تا 4 وایسادیم تا بابا خودشو رسوند و کارت رو گرفتیم رفتیم سمت پمپ بنزین، که باز از شانس ما بسته بود و داشتن درستش میکردن، رفتیم یه پمپ بنزینه دیگه اونجا هم بسته، سر راه یه پمپ بنزین خیلی شلوغ پیدا کردیم، نزدیک غروب بود دیگه، هنوز چند متر از پمپ بنزین اونطرف تر نرفته بودیم که متوجه شدم کلاج ندارم!!! به سرعت برق و باد ماشینو کنار خیابون نگه داشتم و زنگیدم به بابا؛ بابا هم بعد از کلی سوال و جواب  به این نتیجه رسید که سیم کلاج قطع شده، بابایی هم خودشو سریع به ما رسوند و ماشین روونه تعمیر گاه شد، کمپلت سیم های کلاجش تعویض شد، الان دیگه ساعت 6 شده و هوا تاریک، و اینگونه بود که ما نرفتیم بهشت زهرا و همچنین اینگونه بود خدا با نشونه های فراوون هر کاری کرد که ما بفهمیم نباید بریم! و باز اینگونه بود ما نفهمیدیم چی در انتظار ما بوده که اینجوری شد!
این داستانکی بود در رابطه با قسمت!


این هفته یک عدد نشست داشتیم که مسئولیتش با ما بود! تا حالا اینجوری با طراح و چاپگر و .. سرو کله نزده بودم! ولی خدا رو شکر بخیر گذشت! امروز صبح هم تو یکی از شبکه ها عکس های نشستمون رو نشون داد!

پریشب برای دومین بار ساعت 6 از محل کار زدم بیرون، چون دیر وقت بود گفتم با بی آر تی برم تا زودتر برسم، تا حالا بزن بزن آقایون رو تو اتوبوس ندیده بودم، در حد کشتن همدیگه پیش رفتن، فک کن ما جا نداشتیم نفس بکشیم اونوخ آقایون واسه خودشون دعوا راه انداختن!
فک نکنین درس نمی خونما، تمام تلاش خود را در پیش گرفته ام تا هر روز حداقل چهار صفحه بخونم!
به چبز جالب توجه اینه که همه پسرای کوچیکه فامیل دارن زن میگیرن! اون از علی که تو 23 سالگی دومین بار عقد کرد، دیروز فهمیدم که مسعودمون که همسن منه زن گرفته، یکی دیگه از فامیلای دورمونم زن گرفته که فک کنم اون 24 سالشه، حالا خوبه زن بگیرن ولی از اون طرف پسرای سی، سی و دو، سی و یک، بیست و نه، بیست و هشت(2تا) ساله داریم که هنوز قصد ازدواج ندارن!


پی نوشت: نداریم! 


تولدت مبارک ضامن آهو


 

 http://usera.imagecave.com/baharan/mahdavi/cbb9bdb98604655435b8ecade366d2a02bf4afd9.jpeg

پی نوشت: عیدتون مبارک
پی نوشت بعد: هر کاری کردم دلم راضی نشد برای فردا چیزی ننویسم!

 


دانشجویی درس خون


می دونی چند وقته میخوام بیام بنویسم هی نمی شه!

اصلا دلم تنگ شده بود برای اینجا! از وقتی روزها کوتاه شده احساس میکنم همش وقت کم میارم؛ تا میرسم خونه شبه و همین که یک ساعت در کنار خانواده باشی هم خودش کلیه! فک کنم همین چهار شنبه پنچشنبه ها بتونم آپ کنم!
اصلا فک نکنید که هر هفته دارم کلاس هامو دودر میکنما!!!! بازم اصلا فکر نکنید فردا هم کلاس صبح و بعد و ظهر رو پیچوندم، و آخریش اینکه اصلا فکر نکنین نقشه کشیدم کلاس شنبه رو هم ....
حالا کلاسا یه طرف امتحانای نیم ترم که از هفته ی دیگه شروع میشه یه طرف دیگه!!!
همه ی اینا یه طرف این فک و فامیل یه طرف که هی میگن، ترم دیگه تموم میکنی؟ هفت ترمه نتونستی تموم کنی؟ چرا ارشد شرکت نکردی؟ پس چرا اینقد طولش دادی؟....
یکی نیس بگه بابا من پیام نوریم!! پیام نور هم یعنی نه ترمه! تازه این نه ترمه برای بچه درس خوناس که هر ترم هجده یا بیست واحد بر میداشتن نه من که در طول عمر تحصیلم این ترم دومین باره که 16 واحد بر داشتم!!!(چیه؟ بچه درس خون ندیدی؟)

اینم بگم من به دُکی قول دادم که با هم درسمونو تموم کنیم، اون که دکتره 7 سال طول میکشه! منم باید یه جوری خودمو بهش برسونم!!!
تو این هفته اتفاقای خوبی نیوفتاد، خیلی از حرمت ها شکسته شد، فک نمی کردم آدم کینه ای باشم، ولی الان فهمیدم گاهی فقط انتقام میتونه بعضی از عطش ها رو بخوابونه!!!(خطر ناک شدم)
از اون موقعی که با مری دعوا کردم( یک ماهی میشه. یادم رفت تعریف کنم، سر قضیه ی خواستگاری بود) امروز خیلی ناگهانی زنگ زد، کلی ذوق و شوق تو صداش بود که حسابی ضایع اش کردم
می گفت: اداره ای؟ گفتم نه، گفت پس کجایی؟ گفتم سازمانمونگفت: مزاحم شدم؟ گفتم : آره خیلی کار داشتمخودمم دلم سوخت ولی می دونه همین که جواب تلفنشو دادم کلی بهش لطف کردم! آخه دعوای دفعه ی قبل خیلی جدی بود! یکاره زنگ زده بود میگفت دیشب با مامان حرف زدم و قراره فردا بیام با دایی حرف بزنم! گفتم که چی بشه؟ گفت: که کارو یه سره کنم، بیام خواستگاری! منم همون موقع تلفن و قطع کردم و کلی بهش فحش دادم! پسره ی نفهم میدونه من راضی نیستم بازم حرفای خودش رو میزد! دوباره زنگ زد بر داشتم با عصبانیت گفتم دیگه چیه؟ گفت میخوام با دایی حرف بزنم! گفتم بابا راضی نیس! گفت من راضیش میکنم، قضیه ی ز یادت نیست اون موقع هم راضی نبود(عمه کوچیکه رو میگف) گفتم اون موقع هر دو نفرشون هم دیگه رو میخواستن ولی الان فرق میکنه، اینبار اون گوشی رو قطع کرد، اینقد ادامه پیدا کرد تا به فحش و بد و بیراه در حد مودبانه رسید، بعد قرار شد همه چیز رو تموم کنیم و بهش گفتم حق نداری به من زنگ بزنی، و خداییش هم نزد تا همین روز دختر، وقتی بهم تبریک گفت یه اس ام اس براش زدم فقط نوشتم "مرسی" همین یه کلمه رو که دیده فک کرده دوباره همه چی مثل روز اول شده!
خلاصه تا این پسر زن نگیره من با این مشکلات همچنان باید دست و پنجه نرم کنم!
دلم میخواد بازم بارون بیاد"بزن باران به نام هر چه خوبیست"




به خدا نوشت: خدا جون من دیشب این همه باهات حرف زدم و امروز... چی بگم! چی میشد ما حکمت کارهات رو هم میدونستیم

sms نوشت:یکی قشنگیه منظره رو میبینه یکی کثیفیه ی پنجره!این تویی که تصمیم میگیری چی ببینی! امیدوارم همیشه قشنگ ببینی؛ حتی از پشت یه پنجره کثیف


جک نوشت:ترکه به م ا نژاد میگه تو واقعا این شکلی هستی یا ما رو سر کار گذاشتی؟!!