12:14:05 PM سهشنبه 22 aban 1386
خوب با یه پست معلوم شد کی فمنیسته
خیلی دیروز تحویلمون گرفتن، از سوپری سر کوچه گرفته تا نگهبان سازمانمون همینجور تبریک بود که از اینور و اونور میومداینقدر تبریک میگفتن که نمیدونستیم کدوم یکیشونو جواب بدیم
خلاصه اینکه دیروز به غیر از خانواده و دوستان کسی تحویلمون نگرفت
حالا تا بیاد جو سازی بشه خیلی طول میکشه
این پسره که تو چارخونه خاطره تعریف میکنه خیلی باحاله، مرده ی خاطره تعریف کردنشم، مخصوصا پریروز که سیندرلا عاشقش شده بود
بابا جلالم(بابای مامانم) بیمارستان بستریه، فردا قراره آنژیو بشه، خدا کنه با آنژیو جواب بده و به عمل باز نکشه،بابا جلال خیلی شکموهه به خاطر همین بهش بد میگذره، یه سره زنگ میزنه میگه "برام غذا درست و حسابی بیارین، اینجا مردم از گشنگی"البته من مردی ندیدم به غیر از بابایی خودم که شکمو نباشهبابا جلال قندشم خیلی بالاس اصلا نمیتونه شیرینی نخوره،به خاطر همین سال پیش تاری دید پیدا کرده بود که زود جلوشو گرفتن وگرنه خدایی نکرده یه بلایی سرش میومد، بابا جلالم از اون آدمای باحال روزگاره، از اونا که هنوز به دیوار می گه دیفال،نصف دنیا رو هم گشته، تازه قراره بعد از اینکه خوب شدن بره ایتالیا پیش داداشش
میخواد بره ونیز رو از نزدیک ببینه
دلِ خوشی داره.ایشالا همیشه هم سالم و سر خوش باشه، کلی هم منو تحویل میگیره، چون نوه، نتیجه،نویره و ندیده بزرگه تو خاندانشون هستم
کلی مقام دارم اینور، از طرف بابا اینا هم کلی تحویلم میگیرن، چون اولین نوه پسریشونم
خلاصه که همه چشم امیدشون به منه(این الان همون خود تحویل گیریه مزمنه بودا
)
عزیز دلم آتنا ، این عکس رو هفته ی پیش خونه ی بابا جلال اینا ازش گرفتم
دیروز پله های آپارتمانشونوشسته بودن، داشته میرفته بالا که با صورت میخوره زمینهنوز ندیدمش، خاله ام میگه خیلی وحشتناک شده ، کل صورتش زخمیه، خاله کوچیکه میگه، اینقد قیافش وحشتناک شده که دیروز وقتی دیدنش هیچ کدوم نتوسته بودن غذا بخورن
ولی خدا رو شکر دکتر گفته هیچ چیش نیست، فقط باید صبر کنن زخما خوب شه
sms نوشت: شرمنده دخترونس جلو آقایون خوبیت نداره