عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

هفته نوشت


_تو این یه هفته سیستم تو خونه یه کمی مشکل داشت، طفلک بچه ام بعد از 11 ماه دلش ویندوز جدید می خواست.
از وقتی خریده بودمش تا الان فقط یک بار ویندوز نصب کرده بودم، اول فک کردم ویروسها رو بکشم حله، ولی نامردا نمی مردن، مجبور شدم ببرمش کیلینیک تا واکسن بزنه، ولی بازم خوب نشد که نشد، دل رو به دریا زدیم و یه ویندوز جدید نصبیدیم!
بعد از مشورت های مکرر با آقای م تصمیم گرفتم همون ویستا نصب کنم بره!
چند هفته پیش تمام اطلاعات سیستم رو دادم به آقای م تا ببینم سیستم ظرفیت ویستا رو داره یا نه! وقتی اوکی رو داد سیستم رو مهیا کردم برای ویستا ولی هنوز چند روز نگذشته بود که آقای م گفت فعلا دست نگه دار! منم حرف گوش کن قبول کردم تا وقتی اوشون دوباره اوکی بده!


_یه مورد از اتفاقات بد هفته ی گذشته رو جا انداختم بگم !

دوشنبه اون هفته ساعت 7:30 رسیدم خونه، مهمون داشتیم ! برای اینکه کاری کرده باشم مامان گفت تو سیب زمینی سرخ کن(می دونست چون دوست دارم با رغبت تمام این کارو انجام میدم) وقتی بعد از یه ربع درِ سرخ کن رو باز کردم تا ببینم سیب زمینی ها سرخ شدن یا نه ، نمی دونم این ادیسون از کجا پیداش شد و دستمو گرفت، عینهو تو فیلما فقط میلرزیدم، هیچی نمی دیدم و هیچی نمی شنیدم، فقط تمام انرژیمو جمع کردم تا جیغ بزنم، چون تو آشپزخونه تنها بودم، نمی دونم چطوری ادیسون ولم کرد، ولی همینطور که میلرزیدم و گریه می کردم بابا پرید بغلم کرد، یه ده دقیقه ای بغل بابا گریه کردم بعد نوبت مامان رسید یه نیم ساعتم بغل مامان گریه کردم. تو اون حالت وحشتناک، زن عمو سریع انگشتراشو درآورد و انداخت تو لیوان آب و زورکی داد به خوردم، فک کن! من با گریه میگیم نمی خورم! میگه نه باید بخوری حتما یه چیزی هست که قدیمی ها می گن آب طلا خوبه! بازم فک کن! اون آب رو من خوردم!
بعد از این که یه دور کل فامیل بغلم کردن، بابا فازمتر رو برداشت و کل سرخ کن رو وارسی کرد، فقط روی سرخ کن که آهنی نبود چراغ فاز متر روشن نشد!
تجربه ی خیلی بدی بود، تا دو روز دستام تا آرنج می سوخت!
فقط کسانی که این تجربه رو داشتن می تونن بفهمن من تو اون ده پانزده ثانیه چی کشیدم!



_شنبه سوار اتوبوس های بی آر تی خوشگل و روبان زده، که پشتشم بزرگ نوشته اهدایی شهرداری شدم، چون خسته بودم رفتم رو صندلی بشینم، یه دختره اومد، قیافه اش خیلی خسته تر از من بود، بهش تعارف کردم که بشینه گفت" نه خواهش میکنم شما بشینید"، گفتم: "خسته نیستم"؛ گفت:" نه شما چادر سرتونه سخته سر پا وایسین!"
(خدایی معرفت رو حال کردین) داشتیم بحث میکردیم که صندلی کنار اون صندلی خالی هم خالی شد؛ با هم نشستیم و کلی گپ زدیم


_تو اتوبوس نشسته بودم(بی آر تی نبود) تو خیابون طالقانی یه خانمه با 4 تا بچه اومد بالا ، و پشت سر من اون ردیف آخر نشستن، من که اصلا هواسم تو اتوبوس نبودم و بیرون رو نگاه میکردم(به ظاهر نگاه میکردم
)یه لحظه دیدم همه دارن من رو نگاه میکنن! همون لحظه که خانمه داشت می اومد بالا دست یکی از بچه ها یه بطری دوغ کوچیک دیدم....
درست حدس زدی! همین که اتوبوس ترمز میکنه بچه دوغ رو خالی میکنه رو سر من!
نمی تونی تصور کنی چطوری تا خونه رفتم!


_ماه رمضون امسال قرار نبود روزه بگیرم، ولی وقتی به خانم دکتر گفتم چند ماهه مشکلی ندارم قبول کرد روزه بگیرم به شرطی که اگه کوچکترین مشکلی پیش اومد روزه ام رو بخورم!
مطمئنم خود خدا یه کاری میکنه که تا آخرش بگیرم و اگرهم مشکلی بخواد پیش بیاد ماله بعد از ماه رمضونه!
به خاطر اینکه امسال روزه ام رو بگیرم حتی یک روز هم شیفت کاری تو نمایشگاه قرآن  نگرفتم! خیلی سخته! بچه ها تا ساعت 12 تو نمایشگاهن و صبح روز بعدش میان سر کار!(اجرتون محفوظه)
حالا قراره یه روز با دُکی بریم پیش بچه ها


_ماه رمضونه و سریالاش!
ملت از وقتی افطار میکنن تا 12 می شینن پای تلویزیون هاشون! امسالم سریال هاش مثل سال های قبل دیدنیه! مخصوصا فیلم خوابزده یا همون روز حسرت! بازیه پور سرخ رو دوست دارم چون اونم یه جاهایی رو مثل فروتن با صداش بازی میکنه. دقت کردین چقد صداش شبیه فروتنه!
دیشب خونه خاله اینا، دایی جون: "خاک بر سرش چقد خنگه این پسره مسعود! اصلا بلد نیست بپیچونه!" من: " دایی جون مشکوک حرف میزنیا! " دایی چشم غره ای رفت و فهمیدم زن دایی داره نگاه میکنه! فک میکردم رفته نماز بخونه! سریع پریدم بغل داییم و بوسش کردم و  گفتم: "مگه من چند تا دایی دارم که اونم از دستم ناراحت میشه! قربونت برم من که میدونم از این عرضه ها نداری!" حالا من بدو دایی بدو....


_سه شنبه تو اتوبوس
(خوب چه کار کنم بیشتر مسیرها رو با اتوبوس میرم)  از خونه تا محل کار موبایلمو از تو کیف در آوردم تا دعای افتتاح رو بخونم(مهم خوندنشه، روز و شب نداره!) هیچ وقت تو جاهای عمومی موبایل در نمیارم، وقتی از ماشین پیاده شدم، یه دفعه یه خانمه اومد سمت من(حالت پریشونی داشت، مثل لباس های تنش)!. گفت" خانم میشه موبایلتونو بدین یه زنگ بزنم به گوشیم، نمی دونم کجا انداختمش" یه برق خاصی تو چشماش دیدم ، نمی دونم چرا چیزی که ازم خواست رو بهش ندادم! ولی بهش گفتم" کارت تلفن دارم اینجا هم یه تلفن همگانی هست، می خوای بریم از اونجا یه زنگ بزن"  گفت"خیلی ممنون" و رفت! تو چی فک میکنی؟!!! کارم درست نبود؟!


_خسته نباشی! من که خسته شدم اینقد نوشتم، بقیه اش رو یه نیم ساعت دیگه مینوسم، می خوای تو هم اگه خسته شدی بقیه اش رو بعدا بخون!



_از موبایل نوشتم یا همون تلفن همراه! خیلی بدم میاد از اینایی که زنگ میزنی و گوشی رو بر نمی دارن! نه اینکه بدم بیاد نه! بیشتر نگران میشم!

ولی خودم از اون دسته افرادی هستم که تا میرسن خونه گوشی رو میزارن توکیفشونو تا فردا صبح بهش کاری ندارن؛ همیشه هم تو این مورد مواخذه شدم ولی بازم از رو نمی رم! یعنی تا حدودی از رو رفته ام؛ چون هر دو سه ساعت یه بار چکش میکنم!
شب ها هم همیشه رو میز عسلیه کنار تختمه و رو ویبره است که اگه نصفه شب کار مهمی باهام داشتن در دسترس باشم!
 گفتم کار مهم! وقتی شب گوشی میلرزه، اول به اسم تماس گیرنده یا اس ام اس فرستنده نگاه میکنم! اگه دفعه اولش باشه جواب میدم وگرنه...
تازه به این خاطر هم کنارم نمی زارم؛ بیشتر به خاطر اینکه صبح از خواب بیدارم کنه گوشی رو میزارم کنارم! فک میکنی با این کارم به کسی بی احترامی میکنم؟!!


_تو این چند هفته حسابی خط ها خراب بود، و پاک کُفر همه رو درآورده بود!
شب با دُکی در مورد مسئله ی مهمی وارد بحث میشیم (اس ام اسی) به جاهای داغش که میرسی دیگه جوابی از طرف نمی شنوی(اصطلاحه، دریافت نمی کنی درسته)! بی خیال همه چی می شی؛ فردا ظهرش کلی اس ام اس میرسه به دستت، که وقتی دیتیلشو میبینی ، میفهمی که اینا ادامه ی بحث دیشبته که الان به دستت رسیده!
وقتی هم به یه مناسبتی یا همینجوری برای چندین نفر مسیج میفرستی، بعد از چند دقیقه نود درصد مسیجات نات دلیور میشه!
به مکان هم کاری نداره! چه اون سره ایران باشه چه دو تا کوچه با شما فاصله داشته باشه!!!!


_یکی دو مورد دیگه هم هست که میزارم بعدا چون دیگه کشش ندارم!



 

تجربه نوشت: زود قضاوت نکن! حتی اگه مطمئن بودی که تو قضاوتت شک نداری، یک درصد احتمال بده شاید قضیه اینطوری نبوده که تو فک میکردی!
جک نوشت: وقتی برق می ره فامیل های دو نفر میاد جلوی چشمت، اول پدر و مادر ادیسون، بعد خواهر و مادر ا...د


نظرات 1 + ارسال نظر
سعید شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:25 ب.ظ http://www.ofogheakhar.blogfa.com

سلام
من بازم به این وبلاگ اومدم؟
نه؟
یه حسی بهم میگه....
خواهش که ازت دارم اینه که محمد رضا فروتن رو با پوریا پور سرخ مقایسه نکن
ژور سرخ اصلا بازیگر خوبی نیست
البته ببخشیدا
اصلا به من چه ربطی داره
نظره هر کس برا خودش محترمه
یه خواهش دیگه...
جان سعید کوتاهتر بنویس آدم بتونه بخونه
البته بازم به من ربطی نداره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد