از این هفته مهمونی های دوره ای شروع میشه!
سه شنبه با بچه های دانشگاه میریم سینما، پنجشنبه هم دربند که احتمالا من نمیرم!
جمعه این هفته نه هفته ی آینده هم جشن نامزدی دختر دایی مامان! بعدشم تولد آتنا ، خونه مرجان هم میخوام برم، بعدشم همچنان پیشنهاد کاری پابرجاست...
چه دغدغه هایی دارم من!
پریروز داشتم آشپزی میکردم که دو تا از انگشتامو سوزوندم. انگشت انگشتر و انگشت کوچیکه دست راستمو همراه با سیب زمینی ها کردم تو روغن داغ، الان تاول زدن به اندازه ی درازای دستم! عملا هیچ کاری با این دستم نمیتونم بکنم!
اصولا یه روز نمیتونم سالم بشینم!
به اون نوشت: الان تارک دنیا شدن و از خونه بیرون نیومدن باعث میشه پدرت برگرده؟
به اون نوشت بعدی: کاش منم میتونستم ندا برم اونجایی که تو بودی
پی نوشت:منم بلدم پست های کوتاه بنویسما
sms نوشت: ای تو روحشون که سرگرمی مثبت ملت رو ازشون گرفتن
یکی از زیباترین لذتهای دنیا برای من خوردن سیب زمینی سرخ کرده می باشد!


اینجوری نگام می کنی؟!! خب چی بگم دیگه! آهان ... موافقم، تو روحشون (!)
همین!
چرا
خودم عاشق سیب زمینی سرخ کرده ام! اینقد وحشتناک میخورم که یکی از همکاران قدیمی همیشه نصیحت میکرد اینقد نخورید سرطان زاست ولی کیه که گوش کنه!
صد دفعه بهت گفتم عزیز دلم تو رو چه به آشپزی
به ! خبر نداری! یکی بهم گفت تو بهترین آشپز دنیایی!