گاهی وقتا یه کاری میخوای انجام بدی که از چند روز یا چند هفته شایدم چند ماه قبلش فکرتو درگیر خودش میکنه
اینقد درگیر میشی که لحظه لحظه ی زندگیتو تحت تاثیر قرار میده. توی روز همش به این فکر میکنی که اوضاع همونطور که تو دوست داری پیش بره و شبا خوابش رو میبینی که همه چیز همونطور که خواستی انجام شده! خدا رحم کرده کار خاصی نمیخوای بکنی که اینطور پریشون میشی! ملت چه کارایی که نمیکنن، ککشونم نمیگزه اونوقت تو، به خاطر یه کار ساده همش تو هول و ولایی!
من هی میگم کار خاصی قرار نیست بیوفته ولی یکی میگه باید کاری کنی که کار خاصی بیوفته وگرنه فایده نداره! خب من اینو نمیخوام!
این اتفاقم یه اتفاق ساده اس مثل هزاران اتفاقی که تو زندگیت میوفته و تو خیلی راحت باهاش کنار میای. از وقتی با اون یکی در مورد این اتفاق حرف زدم بیشتر پریشون شدم! میگه باید کاری کنی که این اتفاق خاص بشه وگرنه ادامه اش فایده ای نداره.....
از همون اولش همه چیز رو سپردم به کسی که باید میسپردم! اون خودش میدونه چه کار باید بکنه! میدونه خاصش کنه یا نه! میدونه ازش خواستم در صورتی خاص بشه که به صلاح باشه!(مگه نه خدا جون)
اصلا ولش کن این نسخه موبایلی وبلاگمو بچسب. اگه آخر آدرس وبلاگم یه اسلش ام، بزاری میشه نسخه موبایلش و اونوقت خیلی زودتر از اون چه که فک کنی با موبایل و اینترنتش میتونی وبلاگمو ببینی
دیروزم امتحانمو بدک ندادم! تستیاشو خوب زدم ولی تشریحیاشو نه. من هر جور تقلب کنما این که با موبایل تقلب کنم رو بلد نیستم یعنی جراتشو ندارم. ولی این دختر عمه ام که دیروز امتحانش با امتحان من یکی بود و تقریبا چند تا صندلی با هم فاصله داشتیم عینهو آب خوردن موبایلشو در آورد و همه ی سوالای تستی رو اس ام اس کرد به دوستاش! من موندم چرا این مراقب ها نمی بیننش؟؟!!! دیروز من به جای اون حرص میخوردم که الانه که بگیرنش و صورت جلسه کنن و بقیه ماجرا ولی مثل اینکه خوش شانس تر از این حرفاس(حالا چشمش کنم از ترم بعد بگیرنش)
سه شنبه هفته ی پیش بعد از اذان ظهر دو تا ماشین شدیم و رفتیم شمال، اگه امتحان من نبود حتما ده روز رو میموندیم تا روزه هامونو کامل بگیریم ولی متاسفانه نشد و سه روزی مسافر بودیم! خدایی در حد لالیگا عذاب وجدان داشتم واسه اینکه نتونستم روزه بگیرم ولی خب صداشو در نیاوردم و ساکت مثل بقیه بودم. بماند که یه نفرمون کشت ما رو اینقد که تظاهر به مقید بودنش کرد! من موندم کسی که تا به حال نماز خوندنشو ندیدم چطور اینقد خودشو مقید به روزه گرفتن میدونه؟؟ نه وجدانن موندم چند نفری که فقط ماه رمضون یادشون میوفته باید روزه بگیرن و به اجبار اون روزه گرفتن نمازشونو میخونن، خودشون رو مقید میدونن؟؟؟ نمی خوام تظاهر کنم اصلانم معتقد نیستم که دارم ریا میکنم ولی تو هر شرایطی بودم نمازم رو ترک نکردم، حتی اون روزهایی که رو تخت بودم و تکون نمیخوردم ، با یه لیوان آب وضو میگرفتم و خوابیده نمازمو میخوندم! ولی اون چی؟ مسافر بودی روزه ات صحیح نیست درست ولی نمازت چی؟
اصلا به من و تو چه باز خون خودمو کثیف کردم! این روزا فقط صبح تشنه ام میشه و سر ظهر گرسنه، ساعت از پنج هم که میگذره دیگه صدایی ازم در نمیاد. فکرشو بکن دو شب قبل یعنی شنبه و یکشنبه با زبون روزه از صبح تا یک ربع به هشت درس میخوندم! هرچند هر شبش با پدر گرامی دعوامون میشد سر همین روزه گرفتناش! آخرشم برگشت گفت من که راضی نیستم حالا تو بگیر! منم که لجباز، گفتم باشه شما راضی نباش ولی من میگیرم. دیروزم گرفتم چون بعد از اذان صبح رفتم و تا قبل از اذان ظهر برگشتم. ایشالا نماز و روزه های همه امون قبول باشه
پی نوشت: دلم واسه بعضی وختا تنگ میشه!
پی نوشت بعد: شنبه هم امتحان دارما!
شعر نوشت: نه
هرگز شب را باور نکردم
چرا که در فراسوهای دهلیزش
به امید دریچه ای دلبسته بودم.
شکوهی در جانم تنوره می کشد
گویی از پاک ترین هوای کوهستانی
لبالب قدحی در کشیده ام.
در فرصت میان ستاره ها
شلنگ انداز رقصی می کنم ،
دیوانه
به تماشای من بیا!(شاملو)
سلام. نماز و روزههات قبول. ایشالله امتحان شنبهت رو قبول میشی.


بعضیها روزه هم که میگیرن، نماز نمیخونند
زبون روزه تقلب میکنی؟
نه والا
اینبار اینقد از بقیه دور بودم که شرایط تقلب محیا نبود، مثال زدم دایی سعید
سلام بهار جان !
خوبی ؟
تو رو خدا ؛
شما که روزه میگیری ، ما رو دعا کن ...
خوش بهحالت !
موقع ، سحر و افطار منو حتمن ، یاد کن !
انشاءالله ، تو همه امتحانای زندگیت موفق باشی آبجی !
نیمهشب بخیر !
ما هم خود محتاج دعاییم!