فکر کنم حرفی برای نوشتن ندارم
ولی پی نوشت که دارم
پی نوشت:فکر کنم اولین باره با بابا تبانی کردم؛ خدا کنه مامان بویی نبره
پی نوشت بعد: فکر میکردم اگه کسی چهل و هشت ساعت چیزی جز آب نخوره میمیره؛ ولی من زنده موندم
پی نوشت بعد بعد: فکر کنم این خیلی خوبه که موقع لج کردن فقط به خودم آسیب میرسونم
پی نوشت بعد بعد بعد: فکر کنم بعد از چهل و هشت ساعت جهنمی باز هم شکاک بودنم شروع شده
پی نوشت بعد بعد بعد بعد: فکر کنم این خیلی بده که به همه بد بینم
پی نوشت بعد بعد بعد بعد بعد: باز هم یک مسافرت اجباری
پی نوشت بعد بعد بعد بعد بعد بعد : فکر کنم تو این پست خیلی فکر کردم
اضافه نوشت: خدا جون شکرت، اینقد قشنگ این سفر رو به هم زدی که دیگه نیازی به تبانی من و بابا نداشت(خیلی باحالی خدا)
و اگه بو ببره چه شود؟
بدون غذا تا 52 روز زنده می مونی!
آره خوبه، چون اگه می خواستی به بقیه آسیب برسونی کسی، یه نفر سالم تو این دنیا نمی موند.
فکر نکنم چیزی دستگیرم شده باشه
اوهوم
مسافرت اجباری؟ کی مجبورت کرده؟
6تا الآن فکر کردی، یکیش رو هم قبلاً فکر کرده بودی!
خب اگه مامان بو ببره فکر کنم من و بابا شب رو باید تو پارک بخوابیم
خب من پایه رو گذاشتم رو یه هفته ولی نزاشتن خب
اوهوم، قطعا دنیا رو کن فیکون میکردم
خب اینکه نخوای بری و به زور بگن برای روحیه ات خوبه بیا و تو همسفرات رو هم دوست نداشته باشی و هیچ رقمه خونواده راضی نشن تو بمونی میشه اجباری دیگه
اصولا زیاد فکر میکنم
فکر کنم یادم رفت اسمم رو تو کامنت قبلی بنویسم
اسمتم یادت بره نوع نوشته ات میگه مال دایی سعید خودمونه