امروز چند ساعت وحشتناک رو سپری کردم
صبح حدود ساعت ۷ بود که بهشون اس زدم و گفتم اگه رفتین، دم پر گلوله نرینا! ولی غافل از اینکه موبایل ها به باقالی پیوسته اند. تا اینجاش تنشی در کار نبود و فقط براشون دعا کردم که اگه میرن سالم برگردن
ساعت حدود نه بود که برآن شدیم ماجرای امروز رو از طریق نت دنبال کنیم، یهوو سر و کله داداشی پیدا شد که بازم از مدرسه اومده خونه(دو هفته اس دو روزم نرفته) و به بهانه ی مریضی یک ساعتی رو با حسان سپری کردیم، بالاخره ساعت10 رفتیم سراغ نت، تلاش بی فایده بود و نه مسنجر باز شد نه جیمیل!
در این موقع با فیلتر شکن توئیتر رو باز کردم و همینطور که توئیت به توئیت میخوندم یهو یه دلشوره بدی افتاد به جونم، خدایا یعنی اینا هم جزوشونن؟!! برآن شدیم بریم فرندفید رو هم شخم بزنیم که متوجه شدیم قضایا واقعیت دارن! کلی هم فحش دادم به این نرم افزارهای فیلتر شکن که مرده شور برده ها هیچ سایتی رو باز نکردن!
خبرها هاکی از این بود که درگیری و بگیر و ببند هم شده،در این هنگام یاد اترین افتادم و حسابی عذاب وجدان گرفتم، طفلک دیشب حلالیت طلبید و من کلی سر به سرش گذاشتم(باتوم هم نوش جان کردن)
تا ساعت یک من هی گوشی به دست، به این زنگ بزن و به اون یکی زنگ بزن ولی فایده نداشت، هیچکس جواب نمیداد، این موقع ها بود که از فید های رویا فهمیدم هنوز بر نگشتن، وقتی هم با صدای لرزون بهم زنگ زد، دیگه گفتم اینا برگشتنی نیستن، چون تا اون موقع دیگه همه متفرق شده بودن، نزدیک بود دوتایی بشینیم و گریه کنیم که پیداشون شد، فرار کرده بودن.
بازم در این موقع بود که از اترین هم خبر گرفتم و خیالم راحت شد برگشته، به همه دوستانی هم که فکر میکردم رفتن اس ام اس زدم و الان دیگه مطمئنم همشون به آغوش گرم خانواده بر گشتن!
موندم اون موقع ها زمان جنگ چطور تحمل میکردن؟ اون موقع که خبری از موبایل نبوده! من اگه جای مادران و همسرایی بودم که بچه ها و همسرشون رو راهی میکردن، همون یکی دو روز اول دق میکردم! هر چیزی جنبه میخواد خب
اضافه نوشت: اوضاع نت و سایت ها خیلی داغون و بی سامونه! دوس ندارم این وضعشو
ای خدا ما رو نجات بده
زمان جنگ هیچ امکاناتی نبود واسه همین همسرا با خیال آسوده دور هم جمع می شدن و غیبت می کردن بلکن غم فضولیشون یکم فروکش کنه
از شما که امروز باتوم خوردی بعیده این حرفا
ببین یه روز دلم براتون سوخته ها
سلام. دیدی برگشتم...
به هرحال آزادی چیزی نیست که رایگان به دست بیاد! باید خون دل داد و خون دل خورد.
اوضاع چی به سامونه که اوضاع نتش باشه!
داشتیم کم کم نگران میشدیم
اوهوم
سلام قربونت برم
انقدر دعا ژشت سرمون بود که بالاخره برگشتیم البته با کمی جراحات سطحی. یا باتوم خوردیم یا وقتی داشتیم فرار می کردیم همش خوردیم به این ماشینا.
خدا ازشون نگذره این سری از دفعه های قبل وحشی تر شده بودن.
سلام قربونت برم
:(