عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

اولین

اهم!
این اولین پست سال جدید میباشد، سالی که شروع خوبی داشت. تا الان ازش راضی بودم، بعد از چند روز برو بیای مداوم، بالاخره یکی دو ساعتی رو گیر آوردم که بیام تو نت و آلبوم تلخ رو که پارسال دانلود کردم رو گوش بدم.
عاشق همین دید و بازدید هام! البته نه همه جا، ولی اینکه در طول این سه چهار روز، اقوام رو بیست بار میبینی خودش حس خوبی رو به آدم القا میکنه.
خیابون ها نسبتا خلوته، خیلی راحت میتونی خیابون ولیعصر رو از اول تا آخرش نیم ساعته بری، بدون ترافیک، بدون طرح، بدون زوج و فرد!
بابا که میخواست سه، چهار روز قبل از عید بره شمال رو تا امروز تو خونه نگه داشتیم و امروز دیگه مامان اجازه رفتنش رو صادر کرد، بابا هم با کلی دار و  درخت که خریده بود راهی شد، الهی سفرش بی خطر،تنها رفت ولی بعید نیست یکی دو روزی ما هم بریم و برگردیم! آخه شمال خیلی سرد شده و مدام بارونه! ما هم که تازه اونجا بودیم؛ این شد که بابا تنها رفت که به قول خودش استراحت کنه.

امسال ترافیک تلفن و اس ام اس خیلی زیاد نبود، ساعت دوازده شنبه همه ی اس ام اس ها به مقصد رسید. شیرینیه این جور تبریک فرستادن ها اینه که به یاد کسایی می افتی که ماه ها به یادشون نبودی. خیلی دلم میخواست از خانم الف بپرسم بالاخره با زندگیش چه کرد؟، از پشت گوشی، لپ نی نی گولوی الهه رو ببوسم، از خانم غ بپرسم بالاخره پایانامه اش تموم شد یا نه؟ یا از نسرین بپرسم دوباره به فکر بچه هست یا نه!. خانوم غ که شماره اش از توی موبایلم پاک شده بود و نمیدونستم کیه، بعد از احوال پرسی و تبریک سال نو ازش پرسیدم شما غ نیستی؟ گفت چرا عزیزم، خوبی؟ برادرت خوبه؟. منم با کلی ذوق و شوق که درست حدس زده بودم جوابش رو دادم. آخر شب که دوباره داشتم اس ام اس هام رو چک میکردم برام خیلی عجیب بود که چرا خانوم غ حال داداشی رو پرسید! همینطور داشتم خاطرات رو مرور میکردم که یهو عینهو خل ها پقی زدم زیر خنده آخه تازه یادم اومد واسه چی خانوم غ حال داداشم رو پرسید! آخرین باری که خانوم غ رو دیده بودم توی مترو کنار خودپرداز بود، تنها نبودم، م هم باهام بود، اون موقع نمیدونم چرا وقتی خانوم غ گفت این آقا کیه، گفتم برادرمه! اون بنده ی خدا هم گفت اصلا شبیه هم نیستین . حالا من موندم چرا گفتم برادرمه! چرا فامیل دیگه ای رو نگفتم خب!!!

خیلی جاها موند که نرفتیم! خیلی جاها رو هم به خاطر اینکه بابا رفت شمال باید کنسل کنیم، خیلی جاها هم باید تنهایی بریم! بابا فکر این روزها رو میکرد که دوباره ماشین خرید برامون


پی نوشت: خوش اومدی 89! الهی تا آخرش خوش باشی

پی نوشت بعد: اوضاع عیدی گرفتن های امسال خیلی توپه ها! ولی عیدی که باید از تو بگیرم یه چیز دیگه است!(تراول نو لای قرآن)

نظرات 1 + ارسال نظر
سعید پنج‌شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ق.ظ http://narkand.blogspot.com

خدا باعث و بانی و نوروز و دید و بازدید عید رو بیامرزه.

از در و دیوار اس‌ام‌اس داشتم امسال.

شاید بنده خدا منظوری داشته از پرسیدن حال داداش؟

خدا رحمت کنه همه رفته گان رو
منم امسال چند برابر سال های پیش اس ام اس داشتم
نه عزیز من، اون بنده ی خدا منظورش فقط احوالپرسی بوده :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد