دو روزه تا صفحه ی بلاگ اسکای رو باز میکنم و میخوام یه چیزی بنویسم یه اتفاقی می افته و مجبور میشم ببندمش. دو روز توی گودر نبودم و مجبور شدم بیشتر وقتم رو برای صفر کردنش بزارم.
اگه خدا قسمت کنه دیگه میخوام شروع کنم به درس خوندن، دیروز رفتم کتاب هام رو خریدم، بماند که جزیره سرگردانی و قلعه حیوانات رو اشانتیون واسه خودم گرفتم! سر راه هم رفتم محل کار سابق و کارت عروسی پس فردا رو گرفتم، عروس زنگ زد میخواست بیاره دم خونه، گفتم تو نمیخواد بیاری من خودم میام میبرم( خدایی آخر مرامم). مهدیه پشت کارتش نوشته دوست خوبم و استاد گرامی، کلی خر کیف شدم! آخه بهش وبلاگ نویسی یاد دادم، بخاطر همین بهم میگه استاد!
دیروز رفتم لباس خریدم! البته داشتما، ولی از اونجایی که همه قراره سنگین و خانوم بیان و من لباس سنگین نداشتم، کل پول توی جیبیم رو دادم برای لباس و دامن و ساق!!! هدیه عروسی هم رفتم سکه پارسیان خریدم، زنگ زدم آرایشگاه هم وقت گرفتم! لامصب توی سال جدید قیمتش رو دو برابر کرده! خوبیه لباسی که گرفتم به اینه که هفته ی دیگه تولد مرجان میتونم بپوشم!
توی ایام عید رفتم علاءالدین برای مامانی یه سیم کارت ایرانسل خریدم که وقتی میره دکتر، بتونیم به راحتی پیداش کنیم. عجب نامردایی اند این ایرانسلی ها! چرا بی خودی میگن با پنج تومن میشه سیم کارت خرید؟؟؟ من وقتی رفتم توی مغازه، فروشنده گفت از هفت تومن داریم تا بالا! تازه میخواست کلی خرم کنه و از اون سیم کارت های رندش بده بهم و سر کیسه ام کنه! بعد گفت بزار دوازده فروردین فعالش کن تا دو تومن شارژ اضافه بهت بدن! من هم بچه گی کردم و به حرفش گوش دادم! بعد حالا روز 12 فروردین حتی یه دونه از امور مشترکین ها یا نمایندگی های ایرانسل باز نبود! خب که چی !!! خوشتون میاد ملت رو اذیت کنید؟؟؟!
دیروز خاله ام زنگ زد و گفت نگار دندون در آورده، کلی ذوق زده شدیم امروز( دو ساعت پیش) که اومد خونه بابا جلال اینا، من سریع رفتم و یه قاشق دادم دستشو صدای دندونش رو شنیدم (قربونت برم من)
پی نوشت:امروز 12 روزه بابا رو ندیدم، دلم تنگ شده براش خب
باورت نمی شه همونی که گفتی شد. پس از رفتن به مفتح٬ ولیعصر٬ ونک٬ بوستان٬ تیراژه عاقبت از طرف خودمون لباس خریدم
بازم خدا رو شکر خریدی! وگرنه وای به حال صالح :D
تا باشه تولد و عروسی و بزن و بکوب و بخند!


چشمم آب نمی خوره سرکار خانم دل به درس بدی، اون هم از حالا!!! به حق چیزهای ندیده و نشنیده!
قلعه حیوانات کتاب خیلی قشنگیه. لذت می بری از خوندش، به خصوص که نمونه عینیش رو تو ایران دیدی.
بهونه نیار لباس نداشتم، شما خانمها عادت دارین، اگر نه یه چادر گلدار سرت می کردی می رفتی عروسی، سنگین هم بود
اون زمان که ما ایرانسل خریدیم یکیش رو 15 تومن دادن بهمون
ایشالا
خودمم چشمم آب نمیخوره، از اول اردیبهشت شروع کنم بهتره
نصفشو خوندم، واقعا جالب بود
نه خب این یکی از خصلت های خانوم هاس که عوض بشو هم نیست، اتفاقا فامیلهاشون از اونایی هستن که تا دوماد میاد همه چادر سر میکنن، من هم میخواستم همرنگ جماعت شم ولی نزاشتن خب
نامردا!!!
بسوزه پدر عاشقی که هوش و حواس واسه آدم نمیزاه، اسم و آدرس یادم رفت
نسوزه دل عاشق
تو نمینوشتی هم من میفهمیدم خودتی