عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

بعد از عروسی

عروسی مهدیه هم تموم شد! آروزیی جز خوشبختیشون نداریم. از قرار معلوم وقتی من ازدواج کردم و بچه ام رفت مدرسه، عروسی ندا و صالح رو هم میبینم!
عروس کلی خوشگل شده بود، ولی کلا از عروسی هایی که عین مهمونی برگزار میشه خیلی خوشم نمیاد، ولی این عروسی خوبیش به این بود که دوستایی رو که نزدیک به یک سال بود ندیده بودم، رو دیدم. البته با همون قاشق زدن روی گالن هم رفتم و با عروس رقصیدم. آخر شب هم نسرین رو بردیم رسوندیم خونشون، آقای غ رو هم دیدم، قبلا دیده بودمش قبل از اینکه با نسرین ازدواج کنن، ولی اینبار از نزدیک دیدمش، فکر کنم حیف نسرین!
وقتی توی آرایشگاه داشت به موهام اسپری میزد و آماده اش میکرد برای فر کردن، زهرا خانوم گفت، دختر تو که موهات درست کرده ی خدایی هست اینجا برای چی اومدی!(همین چیزا رو میگن آدم خر کیف میشه دیگه) تازه گفت تو هر خواستگاری که اومد، موهات رو براش باز کن و سرت رو براش تکون بده، پسره به چیزای دیگه کار نداره
اون شب عروسی هم ندا قرار شد یه کیس مناسب برام پیدا کنه که نکرد! این یادم میمونه! البته دوستان داماد سنشون زیاد بود خب. بودن مهدی و دیدنش هم خاطره انگیز بود، وقتی کنار مهدیه ایستاد و داشتن عکس مینداختن، یه جورایی همه با غرور بهش نگاه میکردن.
چهارشنبه حمیده اومد پیشم و گفت موهام رو درست کن میخوام برم عروسی، منم نامردی نکردم و موهاش رو عین موهای خودم درست کردم، وقتی تموم شد و رفت، خواهرش بهم اس ام اس زد تا مطمئن شه من درستش کردم و نرفته آرایشگاه!!! پا شم برم یه دیپلم آرایشگری هم بگیرم

پنجشنبه هم کله صبح رفتم یونی، اولین جلسه کلاس بود، استادمون خیلی باحال بود و خیلی تیز بین، همه ی دانشگاه ها اطراف هم درس میده! تهران و حسن آباد و ورامین و پاکدشت و قزوین و... معلوماتشم بالاس! توی کلاس فقط من و مریم بودیم که ترم آخری بودیم و استاد گفت خیالتون راحت، هواتونو دارم.
بعد از یونی و برگشتن به وطن با م رفتیم کافه گودو! الحق که آب پرتقال های هیچ کافه ای مثل آب پرتقال های گودو پدر مادر دار نیست!
بعد از یک روز طولانی وقتی رسیدم خونه دیدم مهمون داریم، خدا رو شکر زود رفتن و شیرینی این روز دوست داشتنی با اومدن بابا هم شیرین تر شد. خودشم دلش برامون تنگ شده بود.


پی نوشت:اینقد کیف میده وقتی یه کی بهت میگه بهم اس ام اس نزن، چون اس ام اس ات تمومی نداره و آخریش تا یک هفته هر چند ساعت تکرار میشه و میاد، و اونوقت تو هی بهش اس ام اس بزنی

پی نوشت بعد:توی گودر این جمله رو شیر کردم ولی دوست دارم اینجا هم بنویسمش، با کمی ادیت

                    " دلم نمیداند تند تند بزند یا آرام بگیرد وقتی در کنار تو هستم"

نظرات 5 + ارسال نظر
مهدی جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:15 ب.ظ http://spantman.blogsky.com

ای وللا همیشه به عروسی و شادی و خنده
دعا می کنم خدا یه بخت خوب واست بندازه جلوی راه زندگیت

ممنون
:)

سعید جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 06:43 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

چه پست خانومی ای بود

گفتم آفتاب از کدوم طرف در اومده از استاده تعریف کردی ها، قراره نمره بده

عزیزم، تو از هر انگشتت صدتا هنر میریزه، کیه که قدر بدونه؟!!!

منم دوست می داشتم این جمله آخری رو اینجا هم بخونم

;;)
نه کلا استاده خوبی بود :D
والا ! آخرشم میرم پناهنده میشم از بس اینجا هیشکی قدرمو نمیدونه

3>

سیاوش کسرایی شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:02 ق.ظ

به دلت صابون نزن عروسی بی عروسی! چه برسه به بچه!!!!

امضا
بابای بچه ها

بابای بچه ها گوش به فرمان مامان بچه هاس آقا

سیاوش کسرایی شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ق.ظ

آپ پرتغال پدر مادر دار نخوردی جونم!

خوشمزه تر خوردم ولی بزرگتر از اون نخورده بودم

ندا شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 ق.ظ

اون کافه گودورو آتیش می زنم

هم دانشکده ای های خودت میسوزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد