عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

دغدغه های من

خدا نیاره اون روزی رو که آدم جلوی غریبه ها سوتی بده!
اون زمونی که فرندفید فیلتر نبود، پاتوق شبانه روزی ما بود، نزدیک به نود درصد افراد رو میشناختم، از همه ی رابطه ها سر در میاوردم، و همه هم من رو میشناختن. اون زمون ها یکی از پسرها عاشق یکی از دخترها شد و قضیه کاملا علنی شد و این دو تا قرار ازدواج گذاشتن! همین موقع ها بود که من دیگه نتونستم مدام برم توی این سایت اجتماعی. از اون دوتا هم خبری نداشتم، تا اینکه یکی از این دو نوگل شکفته رو پیدا کردم، کلی صحبت از این ور و اون ور، بعد خیلی ریلکس از اون یکی طرف پرسیدم و از اینکه رفتن سر خونه زندگیشون یا نه! با کمال تعجب فهمیدم این رابطه بیشتر از یک ماه دووم نیاورده و بهم خورده!!! یه جورایی مطمئنم ناراحتش کردم! ولی خب من از کجا باید میدونستم که رابطه اشون بهم خورده! الان کلی حال طرف رو گرفتم و کلی هم حال خودم گرفته شد.

رویا بهم وی پی ان سه روزه داد که دو روزش گذشته و امروز روز آخرشه و من قصد دارم خودمو خفه کنم باهاش! البته کاملا مجاز! نه مثل بعضی ها که تا میفهمن دوستاشون میتونن چک کنن که چه سایت هایی میرن، رنگ از رخسارشون میپره

چند شب پیش فیلم محاکمه در خیابان رو دیدم! نمیدونم چطوری میتونم توصیفش کنم! دیالوگ های حمید(پولاد) فوق العاده بود! نقش یه داماد غیرتی که خیلی هم بهش میومد. نمیدونم بگم فیلم در مورد چی بود و چی شد یا نه! فقط بگم دقیقا سکانس آخر فیلم، من و مامان و خواهری یهو وا رفتیم! چقدر دلم برای حمید سوخت . زیادن از این آدمها! آدمهایی که نمیدونی بهشون اعتماد کنی یا نه! ولی حمید دو دل بود، میون دوست و رفیق چندین ساله اش و عشقش...

این موقع ها که میشه من میزان خرید خونم میره بالا! امروز صبح داشتم واسه خودم بلند بلند فکر میکردم: اول اون ساعتی رو که دیده بودم و میخواستم برای خودم عیدی بخرم رو میخرم!(البته من وقتی چهارده سالم بود مامانم برای تولدم بهم ساعت داد که هنوزم همونو دستم میکنم) بعد میرم کفش میخرم!( آخرین باری که کفش خریدم اردیبهشته87 بود و هنوزم هر کی کفشم رو میبینه میگه نوه) احتمالا با قیمت های الانه هفت تیر میتونم دو تا مانتو بخرم!( آخرین باری که مانتو خریدم مربوط میشه به اواخر تابستون) یک عدد شال و یک عدد روسری هم میخوام!(آخرین بار هم مربوط میشه به سه ماه پیش) بعد که اینا رو جمع میزنم، میرم سراغ حسابم! میزنم 09622 و موجودی میگیرم. خانومه میگه میزان موجودی شما هفتصد و ... و در این جاست که من می مونم و خرید های توی ذهنم! ساعت رو میزارم کنار، شاید سال دیگه عیدی برای خودم خریدمش؛ مانتو رو هم میزارم کنار، هنوز می تونم از این مانتوم استفاده کنم خب؛ روسری و شال رو هم فاکتور میگیرم؛ میمونه کفش که از همشون مهمتره! پولم فقط به خرید کفش میرسه! یه آه بلند میکشم و برنامه میریزم که کی میتونم برم باغ سپهسالار واسه خرید کفش...(البته کفش هفتاد تومنی نمیگیرم، یه چیزی باید برای ته حسابم بزارم و پول شارژ ای دی اس ال هم هست تازه)


پی نوشت: امروز فهمیدم پسرم(همون که شبیه باباشه) یه همزاد دیگه هم داره! فکر کنم توی بیمارستان این قلش رو فروختن!!!

پی نوشت بعد: فکر کنم تا آخر فروردین مراسم عیدیدنی ها همچنان برپاست.

پی نوشت بعد بعد: بابا میگه خیلی داری توپولی میشی ها! حواست هست!!!

اضافه نوشت: نمی دونم به همراه اول چی باید گفت؛ نه به اینکه یه اس ام اس رو ده بار برای یکی ارسال میکنی، نه به اینکه یک اس ام اس از ده تا اس ام اس برای یکی دیگه ارسال نمیکنی

نظرات 4 + ارسال نظر
سیاوش کسرایی یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:36 ق.ظ

فحش رو به همراه اول نباید بدی! به اون "یکی" باید بدیم ....

اگه منظورت همون یکیه که ده بار ده بار براش اس ام اس میره موافقم باهات!!!
D:

سیاوش کسرایی یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:37 ق.ظ

در ضمن یادم رفت بگم من عاشق پولادم، مخصوصا آراس مشرقی

منم عاشقشم
نقش آراس بی نظیر بود! ظاهرشم که دیگه حرف نداشت

شما برای چی تا این موقع صبح بیداری!!(اسمایلی با چماق وایسادن)
حالا میگیم داشتی فوتبال نگاه میکردی! که اینم تا 3 طول کشیده! ولی این ساعت دیگه قابل قبول نیست
گفتم حواست رو جمع کنی

سعید یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:37 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

متاسفانه آخر بیشتر این عشقهای نتورکی همین جوری میشه، از پشت کامپیوتر که نمیشه طرف رو شناخت.

من که به شخصه، تا حالا سایت خلاف نرفتم

والا تا اونجا که من یادم میاد، هرماه یه دست از اینها می خری

اعلامیه بده روزنامه تا همزاد پسرت رو پیدا کنند، جایزه بذار واسه‌ش

والا دقیقا نمیدونم رابطه اشون در حد نت بوده یا نه! ولی به تفاهم نرسیدن خلاصه
شما منو نگاه کن:|
من بینوا کی رفتم خرید!!!
خودم پیداش کردم، ولی دست یه مرد غریبه است

ندا چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:35 ق.ظ

هر کی سرکار عکستو تو عروسیه مهدیه دید گفت: وای چقدر تپل شده. حواست جمع باشه تپل خانوم

همه همینو میگن!
خب باید برنامه هامو تنظیم کنم برای پیاده روی! ورزش دیگه ای که نمیتونم بکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد