عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

تولدانه

دیروز از ساعت شش صبح کار و فعالیت خطیر این جانب که شامل جواب تلفن و اس ام اس بود شروع شد! معصومه از بچه های دانشگاه اولی بود، حول و حوش ساعت 9 پیک اس ام اس و تلفن بود! اینقد اس ام اس ریپلای کردم و جواب دادم که وقتی همراه اول اس ام اس تبریک فرستاد هم اس ام اسش رو ریپلای کردم  و داشتم دنبال متن میگشتم برای عرض تشکر که تازه دوزاریه کجمان افتاد. خاله جان ها هم که انگار برنامه ریزی کرده بودن و به ترتیب از اولی تا سومی پشت سر هم تبریک فرستادن! ولی موقع تبریکات تلفنی از آخر شروع کردن به اول. تلفن تمام طول روز و شب کنار من بود و وقتی زنگ میخورد، مامان میگفت بردار با تو کار دارن!!! روز تولدت که میشه، منتظر یه سری از دوستاتی که مطمئنی حتما زنگ میزنن! و اگه زنگ نزنن کلی آخر شب میتوپی بهشون! دقیقا کاری که دیشب با دوست گرامی کردم! البته به خاطر مشکلاتی که این چند هفته داشتیم با هم سر سنگین بودیم ولی نه دیگه روز تولد! البته هر کی دیگه بود کاری باهاش نداشتم ولی دوستیه ما بر میگرده به شونزده هفده سال پیش! دوستان جان هم زنگ زدن که بعد از ظهر بیان خونه مون ولی برای سارا یه مشکلی پیش اومد که نشد بیاد و قرارمون افتاد چهارشنبه بعد از ظهر! مریم هم هدیه اشو پنجشنبه داده بود،خاله جان کوچیکه هم برام یه اسپری خوشبو خریده بود، مامان هم برام یه روسری خرید(بعدا عکس هدیه ها رو میزام) و بابا هم پریشب بردمون دربند. چندین سال بود که نرفته بودیم و نشستن روی تختی که توی آب بود واقعا دلپذیر بود! چه رستوران هایی زده بودن. هر کدوم برای جلب مشتری یه آبشار گذاشته بود توی رستورانش، ولی هیچکدوم اون رستوران ساده و معمولی که تخت هاش توی آب بود نمیشد!
دیشب موقع خواب موبایلمو گرفتم دستمو دوباره اس ام اس های تبریک رو خوندم و توی دفتر حضور و غیاب خودم، تیک میزدم! آخرین سری اس ام اس ها که حدود هشت نه تایی میشد از طرف م بود! همه ی اس ام اسا یه طرف و این هفت هشت تا یه طرف دیگه!چرا! چون م خط های تلفنش قط بود و به خاطر اینکه روز تولدم رو بهم تبریک بگه، رفته بود و یه سیم کارت خریده بود. و خب این برام خیلی ارزش داشت البته همه ی اس ام اسا(یعنی فرستنده هاس اس ام اس) برام عزیز بود ولی خب اینا با بقیه فرق داشت.
تبریکات مجازی هم از نظر تعداد و اندازه کمتر از تلفن ها و اس ام اسا نبود! سعید یه کارت تبریک فلش برام فرستاد و توی گودرش کیک و کادو شیر کرد، فاطیما و نرگس هم همینطور، و تبریکات فیس بوکی همچنان ادامه داره
از همه ی دوستان و عزیزایی که به یادم بودن واقعا ممنون، ایشالا تولداتون جبران کنم


پی نوشت: دیروز در یک عملیات انتهاری، عموی مامانم که در ایتالیا به سر میبرند، اینجانب رو در صفحه ی فیس بوکش ادد کرد! از اونجایی که عمو جان بسیار حساس میباشند نمیدونم چه کار کنم! دقیقا پروفایل تک تک دوستان رو چک خواهند کرد و کلی نصیحتمان! الان منتظر ایمیل نصیحتشان میباشم
پی نوشت بعد: به یاد قدیما از اون پست های پر اسمایلی نوشتما! خدایی اسمایلی ها رو حال کردی
پی نوشت بعد بعد: دوباره فرم مرحله دو رو برام فرستادن و نوشتن تا الان فرم به دست ما نرسیده تا بیست و یکم مهلت داری بفرستی! حالا اینا ول کن نیستن


اضافه نوشت: با دوست جون های همکار قبلی فردا میرم نمایشگاه! نمایشگاه نطلبیده مراده

نظرات 2 + ارسال نظر
ندا سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:57 ب.ظ

خیلی امروز خوش گذشت....
خیلی دوست دارم.....
خیلی تولدت مبارک...
خیلی آرزو می کنم به همه ی آرزوهات برسی

الهی قربونت برم من
خیلی امروز زحمت کشیدید
:*

سعید شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ق.ظ http://narkand.blogspot.com

چه دیر شد اومدنم ایندفعه

چه پست شادی بود، وسطاش که رسیدم می‌خواستم بگم دوباره زدی تو خط اسمایلی که آخرش خودت گفتی

ایشالله همیشه به خوشی

شما هر وقت بیای قبوله
:D
یهو یاد قدیما افتادم هویجوری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد