امروز زنگ زده بود و میگفت تا میتونید این یکی دو هفته دعا کنید! مامان از صبح تسبیح گرفته دستش، میگه نمک نذر کردم که ببرم توی امام زاده صالح پخش کنم! میگم خب منم نون و پنیر و سبزی نذر میکنم که توی شاه عبدالعظیم بدم. مامان میخنده میگه ببینیم کدومشون زودتر حاجت میدن! خودشون راضین به خواست خدا، ولی اصرار مادرهاشون نمیزاره راحت زندگیشون رو بکنن، خدا رو شکر اینقد همدیگه رو دوست دارن و به هم علاقه دارن که نبودن بچه کمبود زیادی توی زندگیشون نبوده، اینا تازه هشت ساله از ازدواجشون میگذره و بابا همیشه میگه اینا جونن، هنوز وقت دارن! قرار نیست همه بچه داشته باشن که! حتما صلاح نبوده خب!
پی نوشت: امروز لاک بادمجونی خریدم، وقتی زدم روی ناخونم این رنگی شد، مامان میگه انگار ناخونات چرکن!!!(این برای توضیحات اضافی)
sms نوشت: از عطر نگاه باغ ها دانستم، نام دگر بهار، لبخند خداست... (یعنی یه همچین اس ام اس هایی دارم من!)
سلام
منم که عاشق نون و پنیر و سبزی
پس برات دعا میکنم حاجت بگیری
شاید اون بامجونی نیست و کمی روشنتره!!
ممنون، وقتی خواستم نذرم رو ادا کنم، میگم بیای شاه عبدالعظیم
والا همه فکر میکردن لاکش مشکیه از بس پر رنگ بود! ولی من عاشق این جور رنگام
سلام دوست عزیز دوباره به وبلاگ شما اومدم وبلاگ شما واقعا زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما
:) خیلی ممنون
دقت کردی هر پستی میزارم شما اولین یا دومین کامنتی
امان از مامان باباهایی که دلسوزی بیموردشون میشه قصهی کاسهی داغتر از آش
گفتم مامانت هم از فیله دفاع میکنه D:
میبینم که اسم مستعار هم داری!
امان
شما منو نگا کن!
:D
این کجاش بادمجونیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
باز ماجرای رستوران شانلیه٬ حرف حرفه خودته
یه کاری میکنی پاشم از خودش هم عکس بگیرم تا باور کنیدا!!!!
اونو که نگووووو :)))))))))
شخصی از بهلول پرسید:
می توانی بگویی زندگی آدمیان مانند چیست ؟
بهلول جواب داد: زندگی مردم مانند نردبان دو طرفه است که از یک طرفش سن آنها بالا می رود و از طرف دیگر زندگی آنها پائین می آید .
باشد که زندگی و آداب بزرگان راه زندگی ما بنده گان حقیر گردد
گرشبی میهمان جانات کنند
گول نعمت را مخور مشغول صاحب خانه باش
سلام وعرض ادب واحترام به شما دوست بزرگوار
درود