فکر کنم بعد از مدت های مدید، همه چیز دست به دست هم داد تا من نتونم یه ده روزی پست بنویسم! این یعنی کلی حرف روی دل مونده، کلی حس که خالی نشده، کلی خشم که فرو کش نکرده، کلی وراجی های حوصله سر بر، این ها یعنی فاجعه!
چه لحظه هایی بود توی این چند روز که دوست داشتم فقط برای چند دقیقه ای بیام و بنویسم ولی اصلا ممکن نبود!
دیروز یکی از بدترین روزهای زندگیم بود! روزی که هیچ وقت فراموشش نمیکنم! روزی که خیلی براش نقشه داشتم و فکر میکردم پر از انرژیه! روزی که فکر میکردم نفس راحت میکشم و موقع برگشت، سه چهار تا بسته از همون آلوچه های همیشگی میخرم و با لذت تموم میخورمش! فکر میکردم موقع برگشت هدفونم رو میزارم توی گوشم و چشمام رو میبندم و بدون اینکه به چیزی فکر کنم، تمام راه رو به آهنگ های مورد علاقه ام گوش میدم! فکر میکردم پر از خنده باشم و پر از انرژی!!!!
همه چیز برعکس شد! همه چیز با شروع یک صبح مزخرف خراب شد! همیشه موقع امتحانا با تاکسی میریم، دیروز هم مثل همیشه رفتم ایستگاه تاکسی، چیزی که میدیدم باور نمیکردم! یعنی سه سال بود که دیگه همچین صحنه ای رو ندیده بودم! دقیقا از وقتی ایستگاه ساماندهی شده بود ندیده بودم! بیرون از ایستگاه هفت هشت نفری ایستاده بودن، وقتی در رو باز کردم و رفتم تو، دیدم هیچ صندلی خالی دیده نمیشه، وقتی با اضطراب رفتم اسم بنویسم، مردک گفت دیگه اسم نمینویسم، هفت تا ماشین اسم نوشتم ولی مبینید که حتی یه ماشین هم نداریم! توی دلم خالی شد! ساعت شش و نیم بود، یعنی چقد باید صبر میکردم تا ماشین ها برسن؟ زنگ زدم به مریم و گفتم من میرم ایستگاه ماشین های شخصی تو بیا ایستگاه تاکسی! هیچی بدتر از اون نبود که توی ایستگاه ماشین های شخصی هم ماشین نباشه! ساعت یک ربع به هفت بود و من توی این ایستگاه و مریم توی اون ایستگاه! همینطور نا امید نشسته بودم و حرص میخوردم که یهو یه تاکسی بوق زد و صدام کرد، رفتم پیشش گفت بابا جون با این ماشین ها نرو، بیا خودم ببرمت ایستگاه تاکسی. براش توضیح دادم که چی شده و گفت نگران نباش ما پنج تا ماشین بودیم که با هم اومدیم، بارقه های امید توی دلم روشن شد و سوار ماشین شدم و تا ایستگاه تاکسی رفتم، ساعت دقیقا هفت سوار ماشین شدیم و به طرف دانشگاه رفتیم، ساعت هشت و ده دقیقه رسیدیم یونی، با هول و اضطرابی که داشتم نمیدونم چطور داشتم تست میزدم، هنوز به نیمه هاش نرسیده بودم که گفت وقت تستی تمومه! تا حالا توی هیچ امتحانی این لحظه رو تجربه نکرده بودم! کم مونده بود همون وسط بشینم کف سالن و گریه کنم! کلی التماس به مراقب کردم که پنج دقیقه بهم وقت بده، اونم دید وضعیتم خیلی خرابه و قبول کرد! خلاصه توی اون پنج دقیقه تونستم سه چهار تا تست دیگه بزنم! تشریحی هم همین مشکل رو داشتم و مجبور شدم دو تا سوالی که بارم یک نمره ای داشت رو حل نکنم و به جاش یک و نیمی و دو نمره ها رو حل کنم! بعد از امتحان هنوز توی اون حال و هوای استرس زا بودم که یه نگاه به فرمول های امتحان بعدی که یک ربع بعدش شروع میشد انداختم! هیچ کدومش یادم نمونده بود و جالبه نمیدونستم هر کدوم به چه دردی میخورن! چند تاشو که انگار تازه به چشمم خورده بود! امتحان دوم هم شروع شد، وقتش خوب بود ولی هیچ کدوم از چیزایی که در میاوردم توی گزینه ها نبود! سر این امتحان هم نزدیک بود بغضی که از صبح توی گلوم بود رو خالی کنم که دیدم صدای همه ی بچه ها در اومد! فهمیدم که گزینه ها اشکال دارن و فقط من نیستم، سوالای تشریحی هم دو تا بود! دو تا سه و نیم نمره! اولیش رو بلد بودم ولی یکی از اطلاعات خیلی مهمش نبود! از مراقب سوال کردم، گفت همه بچه ها دارن اینو میگن، میخوای توضیحشو بنویس! با شناختی که از استادش داشتم بعدی میدونم به توضیحات نمره بده و فقط دنبال جواب آخره! سوال دوم رو هم بلد نبودم! دختره که کنارم نشسته بود به مراقبه التماس میکرد که لااقل سوال دوم رو بهش بگه! دختره ده پونزده تا ورقه دستش بود، بازشون کرد ، رو به دختره گفت نگاه کن، ده تا ورقه دست منه ولی هیچ کس این سوال رو جواب نداده!!! اینم از امتحان آخر!
اینقد حالم بد بود و گرفته بود که وقتی ساعت چهار و نیم رسیدم خونه، مامان گفت ناهار چی خوردی! تازه یادم اومد ویفره شکلاتی رو که بهم داده بود بین دو تا امتحانم بخوردم رو هم نخورده بودم چه برسه به ناهار! مامان گفت حالا تو بشینی غصه بخوری نمره بهت میدن؟؟؟ فدای سرت فوقش یه بار دیگه امتحان میدی!!! گفتنش راحته ولی کی میخواد دوباره اینا رو بخونه! فقط یه معجزه میتونه همه چیز رو درست کنه! فقط یه معجزه!!!
پی نوشت: الان دیگه حالم خوبه! دیگه بهش فکر نمیکنم! هر چی میخواد بشه،
بشــــــــه!
پی نوشت بعد: دیشب بعد از این همه بازی، اولین بازی که نگاه کردم آلمان و انگلیس بود، آی
حال کردم این انگلیسی ها باختن!
پی نوشت بعد بعد: همه میدونستن امتحان دارم و نیستم ولی بازم یک نفر جیمیل زد و گفت "اتفاقی افتاده؟ چرا چند روزه شیر آیتم ندارین؟؟؟"
پی نوشت بعد بعد بعد: از صبح توی اینترنتم و دارم آیتم میخونم ولی هنوز از +1000 خارج نشده، گمونم باید مارک از رید بزنم!
پی نوشت بعد بعد بعد بعد: دو تا از امتحانام اومد! اون اولیه تستی هاش 9 نمره داشت که شدم 6.2، اون یکی هم که تمام تستی بود و شدم 17!( میدونید توی پیام نور وقتی از ورقه هفت بگیرین قبولین؟ یعنی من اگه از تشریحی یک و نیم هم بگیرم قبولم)
وای، مث اینکه ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار بودن تا به موقع به جلسه نرسی، بیشتر شبیه تو فیلمها بود، این همه بدبیاری تو یه روز؟

ایشالله که قبول میشی، من ته دلم روشنه. عوضش من که خیلی خوشحالم که برگشتی، جات خیلی خالی بود، همه جا!
به غیر از تو و چند نفر دیگه که تمام آیتمهاشون رو میخونم، هر روز دارم آل از رید میزنم
دقیقا به خاطر همینه که میگم بدترین روز عمرم بود
خودم میدونم جام خالی بود :D
معلومه خیلی سرت شلوغه ولی جواب منو ندادی
جواب چیو ندادم بهار؟
به جیمیلت مراجعه کن
چندتا غلط املایی داشتی. خودت که می دونی به خاطر سوگندی که خوردم باید تذکر بدم
ولی ایشالله قبول می شی.
حالم از انگلیس و آلمان بهم می خوره تو دو راهی بدی گیر کرده بودم
جون ندا اگه چند تا غلط املایی نداشته باشم بهم نمیچسبه!
خیلی دعا و نزر کردم
من که فقط طرفدار ایتالیا بودم ولی الان دیگه امیدم به اسپانیاس! از بازی المان هم بدم نیومد.
سینا طرفدار چه تیمیه؟