دوستای قدیمی بدون اینکه به من بگن، دیروز برنامه ریخته بودن واسه دور هم بودن، درسته به من نگفته بودن ولی برنامه رو برای بعد از امتحانای من گذاشتن، این شد که دیروز به طور غافلگیرانه ای زدیم بیرون! اول من و مرجان و سارا رفتیم خرید! یه خورده خرت و پرت واسه سمیه خریدیم و رفتیم خونه اشون، محیا هم اونجا بود، اصلا ازش خوشم نمیاد، یعنی از اول خوشم نمیومد، اول دبیرستان با ما بود ولی از اونجایی که عین ما نبود خیلی باهاش حال نمیکردیم، الان غریق نجات شده بود. فیلم و عکس های نامزدی سمیه رو داشتیم نگاه میکردیم، بهش گفتم سمیه(البته اسمش رو چند سالی هست عوض کرده ولی ما هنوز بهش میگیم سمیه) واسه روز مرد چی برای محمد خریدی؟ همراه با سارا و مرجان چشم دوخته بودیم به سمیه تا ببینیم چی میگه، اونم با حرارت خاصی گفت پیراهن!!! ماها که دوستاش بودیم همچین وا رفتیم که نگو! وای به حال همسرش!!! من که چیزی نگفتم ولی سارا شروع کرد به غر زدن. حق هم داشت، آخه برای اولین بار، کادوی روز مرد پیرهن میخرن!( این دقیقا عینهو همون مسئله ی لوازم آرایش خریدن میمونه ها) به نظر این جانب کادوی روز مرد اونم برای اولین بار، باس خاص باشه! نمی دونم چی باید گرفت همه چی بستگی به مردش داره ولی باس خاص باشه! کلا جا افتاده که کادوی روز مرد لباس زیر و جورابه، حالا من میخوام بدونم کدوم مردی امسال اینا رو گرفته؟ هان؟ نه من میخوام روشن شم، اینقد که کادوی روز مرد سنگین در میاد، کادوی روز زن سنگین در نمیاد! والا ما خودمون کادوی روز پدرمون صدو سی و شش تومن واسمون تموم شد! بگذریم، خود سمیه هم از کاری که کرده بود پشیمون شد، میکس فیلمشم افتضاح بود! انگار فیلم هندی بود؛ یعنی مراسم های من بشه و فیلم بردار بگه از این هندی بازی ها در بیارم، خودم میرم دوربین رو ازش میگیرم و از خودم و آقامون فیلم میگیرم! آخه کدوم دختری رو دیدی که وقتی شوهرش میاد آرایشگاه دنبالش، پیشونی شوهرش رو ببوسه!!!! بهش میگم سمیه تو خودت نگفتی خانوم اشتباه میکنی، این محمده که باید الان پیشونی منو ببوسه!!! اگه بخوام مورد به مورد بگم که خیلی میشه، چیزی جز حرص خوردن واسه ما نداشت! تازه ماشین رو هم گل زده بودن، هم روی کاپوت رو هم روی صندوق عقب رو!!! آخه کی نامزدی به ماشینش گل میزنه!!! خلاصه بعد از خوردن حرص و خوردن تنقلات و عصرونه و اینا، زدیم بیرون! مرجان رو رسوندیم پیش دوستش، من و سارا هم حرکت کردیم سمت خونه! سارا همینطور داشت درد دل میکرد که حسین بهش زنگ زد و گفت که خونه ای که فکر میکردن تا چند روز دیگه میرن توش، به هم خورده! یعنی اجاره اش ششصد بوده که اینا فقط میتونن پونصد تومنش رو بدن! سارا هم کم مونده بود گریه کنه! حق داره! از صبح تا شب ساعت یک و دو توی خونه تنهاس، هیچ کس هم دور و برش نیستن، باز اگه تهران بود یه چیزی! ولی تنهایی کرج، خیلی براش سخت شده! این شد که راه رو دور کردم تا سارا قشنگ درد و دلش رو بکنه و بعد برسیم خونه! همیشه من و مرجان رو نصیحت میکنه که کار و شغل مرد خیلی مهمه و من و مرجان هم برای اینکه حرصش رو دربیاریم میگیم واسه ما فخط عشخه که مهمه! طفلک خیلی توی این چند ماهی که حسین بیکار بود سختی کشید! خانواده اش چیزی نمیدونن و فقط ما دوستاش از قضیه ی بیکار بودن حسین اطلاع داریم! الان نزدیک به شش ماهه که حسین بیکاره! ولی قراره یه کارهایی بکنن! بعد از درد و دل کردن و اینا؛ رسوندمش دم خونه ی مامانش اینا که فقط چند تا خونه با ما فاصله داره و یه بعد از ظهر دوست داشتنیه تلخ و شیرین هم تموم شد
پی نوشت: پسرهام که الان دیگه هفت تا شدن و ماشالا دارن به سن بلوغ میرسن، کم کم دارن زرد رنگ میشن! اون موقع که گل داده بودن، من هاگ و مادگی هاش رو انگولک میکرم تا گرده افشانی کنن! الان جواب داده و توی گلدون سه تا جونه ی کوچیک زدن، نمیدونم کی باید جاشون رو عوض کنم و بزارمشون توی گلدون دیگه!(عکس مربوطه)
پی نوشت بعد:دیروز مامان سمیه میگفت صورتت تپل شده چه خوشگل تر شدی!!! تکلیف منو روشن نمیکنن که! نمیدونم لاغر شم، نشم! خب من وقتی لاغر میشم اول صورتم کوچولو میشه!
پی نوشت بعد بعد: دیروز محیا به من میگفت چه لب های باریکی داری!!!!!! یعنی رسما یا چشماش مشکل داشت یا خودش!
آخ گفتی انقدر حرصم در میاد می گن هدیه ی روز مرد جوراب و ... از این حرفاست ما که از این چیزا ندیدیم نه برای بابای محترم نه همسر عزیز.
بی خودی جو نگیرتت باید لاغر شی
والا! واسه آقاتون چی خریدی؟
جون ندا غذا نمیخورم که! یه کف دست همش میخورم
مسابقهی آپ کردنه یا اینترنت مجانی شده؟
طفلی ما مردا، 136 تومن هم شد پول؟ سر تا پای ما مردا رو باید طلا گرفت.
مسابقه اس خب
ایشششش
باید یه دو سه ماه ببندیمت به تخت هیچی بهت ندیم بخوری تا لاغر شی
:|