عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

خونه ی مادر بزرگه

شب جمعه توی حیاط خونه ی مامان بزرگ، روی چهارپایه بودم و داشتم دنبال یه خوشه ی پربار، میگشتم واسه کندن. ما نوه ها مجازیم یه خوشه غوره بکنیم، نه بیشر. مامان بزرگ این قانون رو گذاشته که به همه ی نوه ها و نتیجه هاش، غوره برسه! اصولا دو سه تا خوشه بیشتر انگور نمیشه ، چون ما نوه ها اجازه نمیدیم غوره های خوشمزه بالغ بشن و بعد بکنیمشون! دو سه سال پیش که بابا بزرگ فوت کرد، درخت مو خشک شد، هیچکس فکرشو نمیکرد اون درخت خشک شده یه روزی دوباره پر از میوه بشه! پارسال یه کم برگ مو درآورد ولی بدون ثمر، امسال خدا رو شکر پر بار بود. داشتم میگفتم، لای درخت توت داشتم دنبال خوشه  میگشتم، آخه این شاخه های موی رونده همچین با شاخه های درخت توت گره خورده که حتی روی بلندترین شاخه ی توت که به بلندای دو طبقه ساختمونه، خوشه های انگور آویزونه! وقتی درشت ترینشون رو سوا کردم و داشتم قیچی میکردم، صدای در اومد، من همینطور آویزون از شاخه های توت بودم که دیدم دختر گل به سر خانوم اومد توی حیاط و با حالت پریشون میگفت مریم خانوم مریم خانوم آریا نیست، همه جا رو دنبالش گشتم، نیست که نیست! نزدیک بود همون وسط گریه کنه! یهو دیدم یه پسر بچه ی کوچولو( یک سال و سه ماهش بود) دوون دوون از توی اتاق عمو اومد بیرون و تا مامانش رو دید، پرید بغل مامانش و رفت خونه اشون! حالا من آویزون از شاخه ی درخت، توی ذهنم داشتم فکر میکردم! به اینکه این دیگه چه مادریه! به اینکه این بچه که همسن عرشیاس، چطوری تونسته از خونه ی خودشون بیاد بیرون و بیاد خونه ی مامان بزرگ و بره پیش عمو!!! به اینکه چطوری این بچه در رو باز کرده بوده! به اینکه... یهو مامان بزرگ گفت تو مگه خوشه ات رو نکندی؟ اون بالا چه کار میکنی؟؟؟ این شد که اومدم پایین و همه ی سوال هام رو ازش پرسیدم! گویا این بچه ، هفت ماهگی راه افتاده و ماشالا مچ پاش اندازه ی مچ پای بچه ی شش ساله بود! این دختر گل به سر خانوم هر روز خونه ی مامانشه! آریا هم بعد از ظهر ها میاد اتاق عموم و با محیا بازی میکنه! اون روز هم عموم داشته قلاب ماهیگیریش رو تعمیر میکرده و این پسر نشسته کنار عمو و بدون اینکه گذر زمان رو احساس کنه و یا گشنه اش بشه! ساعت نه و نیم بود! از ساعت هفت و هشت، این بچه خونه نبوده! اونوقت مامانش تازه اون موقع یاد بچه اش افتاده!!! چه مادرهایی پیدا میشن!!!


پی نوشت: برزیل در کمال ناباوری باخت.

نظرات 2 + ارسال نظر
ندا یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:06 ب.ظ

تیمای مورد علاقه ام حذف شدن
برزیل و آرژانتین

حالا اسپانیا رو بچسب

سعید یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:36 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

آره دیگه، همه که مثه شما نمی‌شن که شب تا صبح به بچه‌هاشون برسن، آبشون بدن، با هاگدونیشون ور برن

نگو که دلم واسه برزیلم کبابه

والا همه که عینهو من مادر نمیشن که!

حقت بود! غرور سر تا پات رو گرفته بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد