الان دقیقا بیست و چهار روزه که من نیومدم اینجا! شاید بهترین کار همین سکوت بود، سکوت کردنم بهتر از این بود که هر روز و هر ساعت بیام و از اوضاع وحشناک روحی و جسمیم بنویسم، به جرات میتونم بگم بدترین روزهای عمرم رو گذروندم و با جرات بیشتر باید اعتراف کنم در مقابل مشکلاتی که برام پیش میاد بدترین نوع عکس العمل رو نشون میدم، با کوچکترین مشکل خودم رو میبازم؛ توکلم رو از دست میدم . روزها و هفته ها طول میکشه تا با مشکلم کنار بیام! مشکلات هم یه جور امتحانه و من نمیتونم به خوبی از پس این امتحان بر بیام! توی این روزها دوستام و خونواده ام هر کاری از دستشون بر میومد کردن تا روحیه ام رو بدست بیارم، از دلداری هاشون، از ملاقات های غیر منتظره و سفرها و مهمونی های ناگهانی... ازشون ممنونم. توی این مدت همه نوع بیماری عصبی رو تجربه کردم. دقیقا از هفته ی پیش بود که تونستم با این مشکل کنار بیام، من برگشتم، بدون اینکه معجزه ای که منتظرش بودم رخ بده!
پی نوشت: استاد بهم نمره رو نداد، حتی بیست و پنج صدم هم به مقاله هایی که بچه ها با زحمت و هزینه جمع کرده بودن، نداد! این درس رو تونستم ترم تابستون بردارم؛ همین که این درس تابستون ارائه میشه، خودش یه جور معجزه است
پی نوشت بعد: الان روحیه ام مثل قبله
هدر جدید مبارک



چه خوبه که هستی و خوبی !
بنویس
هنوز به دلم نمیشینه
:* چشم
سلام. یادم نمیاد قبلاً این همه مدت نیومده باشی. باز خدا رو شکر که تابستون می تونی تموم کنی



یعنی واقعاً به خاطر نمره ی درست اینجوری شده بودی؟
امیدوارم حالا حالا روحیه ت مثه قبل بمونه
الآن صورتم یه وریه، یه هفته هست که نمی تونم صحبت کنم!
ایشالا که بتونم تمومش کنم
اوهوم
خدا از دهنت بشنوه مادر
واسه چی؟ نمیای توضیح بدی که، فقط نیستی، نمیگی ما این همه سوال ازت داریم؟؟
بهت گفته بودم به این نمی گن مشکل تو زندگی. گفتم هر چی باشه من یه آستین بیشتر از تو پاره کرده کو گوش شنوا
راستشو بگو مطمئنی فقط مشکلت اون نمره ی کذایی بوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منم بهت گفتم که میخواستم بی خیالش شم ولی نمیشد!
فقط فقط همین مشکل رو داشتم