خوشحالم که بالاخره توی این چهار سال یه تصمیم درست گرفت! قبلا هم گفته بودم از این پسره که باهاش دوسته اصلا خوشم نمیاد، یه جورایی همه ی خط قرمزها رو شکونده بود، پسری که هی امروز و فردا میکرد! ازش نپرسیدم چی شد که به هم زدن، یا اینکه چند وقته به هم زدن، فقط دعواش کردم که چرا اینقدر زود میخواد با خواستگار جدیدش عقد کنه! از روزی که اونا اومدن تا الان، فقط سه هفته گذشته و همین چهارشنبه عقد میکنن!به نظر من یه کم زود بود واسه تصمیم جدی گرفتن، خودش میگه آشنا بوده و قبلا میشناختنش، به خاطر همین اینقدر زود قراره مراسم برگزار شه، ولی بازم به نظر من این دلیل خوبی نیست، الهی که خوشبخت شن ! همین ماه هم قرارداد رسمی بسته با محل کاری که دوسال اونجا کار میکرد، خدا رو شکر با حقوق بالا! ماه خوبی بود براش این ماه
امروز بین یه دوراهی گیر کرده بودم، دوراهی ای که تا نیمه ی یک راهش رو رفتم ولی دوباره برگشتم و از اون یکی راه رفتم، شرایط من و مرجان یکی بود، هیچ کدوممون تا حالا توی بیمه کار نکردیم، تنها نکته ی مثبت من این بود که کار کردن با کامپیوترم از مرجان بهتره، این شد که حمیده من رو معرفی کرد و بعد از صحبت های اولیه قرار شد فردا برم! من از صبح نشستم و فکر کردم، به مرجان زنگ زدم و گفتم که قراره فردا برم، برام آرزوی موفقیت کرد ولی من لحن و نگاه دوستام رو بهتر میشناسم، دقیقا بعد از قط کردن تلفنم با مرجان، تصمیمم جدی شد واسه سپردن این کار به مرجان، این شد که یکی دو ساعت بعد دوباره بهش زنگ زدم و گفتم من نمیتونم برم، و این یک ماه برام خیلی ارزشمنده و نمیتونم، روی کار دیگه غیر از درسم تمرکز کنم، اونم خوشحال شد و قبول کرد فردا به جای من بره!
پی نوشت بعد: الان خیلی خوشحالم! بدون درد وجدان
سلام دوستم گلم خوبی حالت چطوره میخواستم بگم به من هم سر بزن من کد نویسی اهنگ میکنم و هر اهنگی دوست داری از وبلاگم بردار
چاکرتم نیای حرومت نمیکنم
راستی از کد اهنگ رپ میخوای تو وبم ریخته
هوم؟
اگه روزن های دلشو فهمیده باشه و پر شدنش رو با او مطمئن شده باشه خوشبختی اونقدر دنبالش می کنه تا بهش برسه و دست از سرشون بر نمی داره.
خیلی فیلسوفانه بودا
جالب مینویسی! خوشم اومد!
راستی حمیدش کودوم تبلیغ بود!
همون تبرک که میگفت حمیــــــــــــــــــــــــــــــــد؟
با نمک
اون حمید رو اصلا نشون میده؟
بهار تو فوق العاده ای ! رفیق به تو می گن اصن !
من شخصا به دوستی با تو افتخار می کنم بی شوخی !
شاید هرکی دیگه جات بود اینکارو نمی کرد ..
اوا فاطیما من الا کلی خجالت زده شدم خب
منم به خودم افتخار میکنم
ممنون از دستورالعمل اسنک
نوش جونت
ووو، چقد کامنت
آی لاو یو فرند!
ایشالله خوشبخت بشن، عقد تو ماه رمضون هم مزه میده ها :)
آخی، داستان تو رو هم باید به کتاب فارسی دبستان اضافه کنن، یه جور فداکاری که نه شبیه داستان پترس نه ریزعلی خواجوی، آخرش هم طرف نمیفهمه
داستان این آواتاره چیه این بالا؟
حسودیت شد؟
ایشالا! عمه ی منم ماه رمضون عقد کردن
بهار فداکار! بهار دختر با سلیقه و خراب رفیقی بود! ...
توی ورد پرس که میری بدون اینکه تو اسمی بنویسی خودش عکست رو بر اساس همون عکس و ایمیلی که به سایت گراواتار دادی، میاره! این همونه، یعنی بلاگ اسکای هم به این سایت متصل شده و کلی رفته روی کلاسش