تا حالا یه عالمه جمله های خوب و بد از بخشش شنیدم. خیلی ها بودن توی زندگیم که گفتم نمیبخشمشون و با شنیدن اون جمله ها بخشیدمشون، ولی چند نفر رو هیچ وقت نمیبخشم!
یکیش دبیر دینی سال اول راهنماییمه، سر کلاس همه آدامس میخوردیم و بین لپمون قایم میکردیم، نمیدونم چی شد که یهو سرفه ام گرفت و مجبور شدم آدمس رو جابه جا کنم، همون موقع دبیرمون منو دید و ازم پرسید که آدمس توی دهنته؟ خیلی راحت میتونستم بهش دروغ بگم و آدمس رو قورت بدم، ولی گفتم بزار راستشو بگم کاری نمیکنه که! منم از روی سادگی گفتم بله و اون سرم داد زد و از کلاس انداختم بیرون، اون دبیر احمق هیچ وقت نفهمید چه درسی به من داد! درسی که از همون موقع یاد گرفتم این بود که به دبیرها دروغ بگم!
دو تا از همکارام هم گفتم هیچ وقت نمیبخشم، به خاطر یه مسائلی و اینا! اون که بچه تر بود و گول خورده بود، بعد از یک سال ازم معذرت خواهی کرد و همون موقع بخشیدمش، ولی اون یکی رو هیچ وقت نمیبخشم! ابله تر و بی ارزش تر از اون حرفاس که بخوام در موردش حرفی بزنم!
چند ماهه که یه حس غیر قابل بخشش از یه نفر توی وجودمه که نمیدونم چرا هر کاری میکنم نمیتونم ببخشمش! آخرین باری هم که بهش اس ام اس زدم، بهش گفتم که تقاص پس میده و منتظرم اون روز برسه!
نفر بعدی... نمیدونم باید بگم نمیبخشمش یا نه!
کلا آدما اون کسایی رو نمیبخشن که در مقابلشون پاک و بی آلایش بودن! صادقانه ترین لحظه ها رو باهاشون سپری کردن و در آخر و در کمال ناباوری، دیدن که این صداقت کاملا یک طرفه بوده! اینه که آدم رو میچزونه و هیچ رقمه حاضر نیست دلشو نصبت به اونا صاف کنه!
دیدی آدم یه جمله میشنوه و با همون یه جمله قلبش مچاله میشه!
دیدی آدم یه بغض رو به زور توی گلوش نگه میداره و خیلی تلاش میکنه تا نترکه
ولی با یه جمله، چنان بغضش میترکه که خودشم تصور نمیکرد! دیدی یه جمله هست
که همه ی زندگی یه نفر رو توصیف میکنه! دیدی یه جمله هست که تازه عمق
فاجعه رو بهت نشون میده! یه جمله که وقتی میشنوی از یک نفر متنفر میشی!
وقتی میشنوی به فکر ویروون شدن یه نفر می افتی! وقتی میشنوی نمیدونی به حال
کی گریه کنی! وقتی میشنوی نمیتونی باور کنی عزیزترین کست وسط این جمله
است! اصلا لال میشی و نمیتونی حرفی بزنی! همه ی روزهای پشت سرت مثل یه فیلم
از جلوی چشمات میگذره! فقط به این فکر میکنی که چرا همه ی پسرا اینقدر کم
ظرفیتن! چرا نباید به عشق و دوست داشتنشون پایبند باشن! چرا خوب خوبشون هم
بعد از چند سال کم میاره! یک عالمه چراهای دیگه. لااقل اینقدر مرد باش که
نخوای فیلم بازی کنی و رودست بخوری! کاش بفهمی طلاق توافقی یعنی چی! که
مطمئنم حالا حالاها معنیشو نمیفهمی!
پی نوشت:خیلی سخته، خیلی سخت، اینکه ببینی عزیزترین دوستت داره ذره ذره نابود میشه و تو نتونی کاری براش انجام بدی، میفهمی چی میگم؟
پی نوشت بعد: دیروز با یکی که تا حدودی میشناختت حرف زدم، مطمئن شدم که تصمیمم درسته!
مامان و دوستش داشتن حرف میزدن که من از نیمه هاش رسیدم پیششون، دوستش داشت میگفت "من اینقد این پسر رو دوست دارم که نگو، اصلا هر وقت میبینمش دوست دارم بهش بگم چقدر آقاس، دیروز که رفته بودم پیشش یه پیرزنه اومده بود با یه شیشه ترشی، اون دختره گفت پیرزنه عاشق دکتره و هر چند وقت یکبار واسش یه چیزی میاره." گفتم کدوم دکتر، گفت دکتر علیرضا دیگه! گفتم وای منم عاشقشم، گفت مگه تو رو هم جراحی کرده؟ گفتم ای بابا من اصلا به عشق اون جراحی کردم وگرنه من کجا و جرات جراحی کجا!
پی نوشت: امروز اولین برف رو دیدم
پی نوشت بعد: امروز تولد باباییم بود و در همین روز باباییم پنجاه ساله شد
دیشب باز هم اون خوابی که همیشه میدیدم رو دیدم، اینبار دیگه وحشت کردم جون خودم!
به محض اینکه پا شدم، اس ام اس زدم اون جایی که تعبیر خواب داشت، چون توی کتاب تعبیر خواب خودمون چیزی ندیدم، حالا نمیدونم کی خوابمو تعبیر میکنن! این وحشتناکه که آدم یه همچین خوابی رو هر ماه ببینه! نمیگم چی دیدم تا تعبیرشو بدونم! ولی یه جایی لای کتاب تعبیر خواب خودمون خوندم که نوشته بود، اگه کسی این خواب رو ببینه نشون از گناه کردن مردم اون سرزمینه! البته این تعبیر خواب من نبود ولی تعبیر خوابی مشابه خواب من بود!
خلاصه که حواسمون باشه که طوفان نزدیکه!
پی نوشت: به نوشته های عاشقانه که میرسم، هنوز دوکلمه نخونده چشمام رو میبندم و بقیه اش رو نمیخونم! اینجوری راحت ترم!
پی نوشت بعد :یعنی من شد یه بار قهوه ترک بخورم و بعدش همه جا تا چند ساعت دور سرم نچرخه؟؟!!!
پی نوشت بعد بعد: از ترسم آواتارمو که عوض کردم بهش سریع اس ام اس زدم و اجازه نامه کتبی گرفتم! همچین رفیقای با غیرتی دارم من!
برگ اول: دو هفته پیش به سرم زد که دیگه بریم واسه مدرکمون اقدام کنم، به مریم زنگ زدم، بعد از چهل و پنج دقیقه صحبت، رفتم سراغ حرف اصلی، مریم گفت، چند روز پیش صفری زنگ زده بود و کتاب میخواسته، گفتم از دانشگاه چه خبر، گفته نمیدونی چه خر تو خریه، دو ماهه رئیس دانشگاه گذاشته رفته و هیچ کس کاری انجام نمیده! سایت هم انگار تعطیله! کلاس ها هم یک در میون کنسله! خلاصه اینکه فعلا بیخیال مدرک!
برگ دوم: دیشب نزدیک غروب ، من و خاله وسطی رفتیم خرید کنیم واسه مادری که این دو سه روزه خودش نخواد بره بیرون خرید( تنظیمات پی تیش بهم خورده و بینیش دو روزه خونریزی داره و هنوز قطع نشده) بعد از خرید خواستیم برگردیم که یهو هوا عینهو شب تار شد، داشتیم میرفتیم توی کوچه ای که ازش اومدیم، که یهو هر جفتمون وایسادیم، کوچه باریک و وحشتناک تاریک، وسط کوچه داشتن بنایی میکردن و یهو سه تا کارگر برگشتن ما رو نگاه کردن، ما هم هر دو ترسو، برگشتیم که از خیابون اصلی بریم، همین که برگشتیم، یهو یه پیرمرد زحمتکش پیچید توی کوچه، گفتم بدو با این پیرمرده بریم توی کوچه، بی صدا سرمونو انداختیم پایین و پشت پیرمرد راه افتادیم، هنوز به وسط کوچه و برادران زحمتکش افغان نرسیده بودیم که پیرمرد وایساد جلوی در خونه ای و کلید انداخت توی در حیاط و رفت تو، ما دو که نزدیک بود همون وسط بزنیم زیر گریه، سلانه سلانه برادران افغان رو رد کردیم و یهو هر دو شروع کردیم به دویدن، لامصب کوچه مگه تموم میشد، وقتی رسیدیم به آخر کوچه، برگشتم و پشت سرمونو نگاه کردم، بنده های خدا اون برادران افغان هنوز روی ما هنگ بودن! نمیدونم پیش خودشون چی فکر کردن در مورد ما دو تا، ولی احتمالا اونا میدونن ما چی فکر کردیم در مورد اونا!!!
برگ سوم: چند روز پیش رفتم داروخونه تا صابون بخرم، یه پسره هم اونجا بود! حالا دیگه توضیح نمیدم چی میخواست بخره، ولی حرفم الان اینه! برادر من وقتی میخوای خرید کنی، یه کم حیا داشته باش، وقتی میبینی فروشنده خانومه، در مورد اسانس بحث نکن و به خاطر قیمتش چونه نزن تا اون دختره بیچاره مدام لبشو گاز نگیره و بیخودی چشم نگردونه! تازه آخرش از این یارانه ای ها خرید که فکر کنم ده بیست تاش بیشتر از پونصد تومن نمیشه و مطمئنن چهار پنج تاش سوراخ از آب در میاد
پی نوشت: به افراد زیر بیست سال توصیه نمیکنم کتاب صد سال تنهایی رو بخونن خب!