عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

انقضا

خبر می دادید اسفند دود کنیم
بسی شادمیانیم از اینکه سرویس درست شده

من میگم:
"بعضی از حرف ها مثل مواد غذایی میمونن، یه تاریخ انقضایی دارن، اگه تا قبل از تاریخ انقضاشون زده بشن که زده شدن، ولی اگه بعد از تاریخ انقضا گفته بشن هیچ ارزشی ندارن"
اون میگه:
"ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه اس، حرف حرفه دیگه، هر وقت گفته بشه ارزش داره"
من میگم:
"اصلا حرفت رو قبول ندارم، ولی اون بالا قبلش نوشتم که بعضی از حرف ها نه همشون"
اون میگه:
" از بس لجبازی"
من میگم:
""

پی نوشت: پست های کوتاه مینویسم چون دارم درس میخونم

یه هفته تعطیلی

هیچ وقت خدا از این تعطیلات خرداد خوشم نمیاد
همیشه یا وسط امتحانام بوده یا مثل الان نزدیک امتحانام بوده، دروغ نگم چند سال پیش یعنی دقیقا ۸۴ بود که این تعطیلات بهم خوش گذشت ولی بازم استرس کنکور رو داشتم ، با این حال رفتیم کاشان . فقط همینو یادمه که ازش حسابی استفاده کردم
خودمونیما اسمیلی های پارسی باکس یه چیز دیگه اس ولی حالا که همش حال گیری کرده
از یه منبع موثق فهمیدم که فردا درست میشه(الهی آمین)
یه هفته تعطیلی، خدا کنه  به همه مون خوش بگذره
یه خبرای بدی هم دارم اول اینکه غضنفرمون مُردمن خیلی باهاش صحبت میکردم، سمیرا میگه از بس تو باهاش حرف زدی غمباد گرفته و مردهرفتم کنار ظرفش و داشتم باهاش حرف میزدم دیدم تکون نمیخوره، لاکشو با دستم تکون دادم که دیدم دست و پاهاش هر کاری میکنم لخت میوفته، یه حس چندشی بود که نگو، تو همون روز نسل سوم قناری هامون تازه اولیش از تخم اومده بود بیرون که همون روز اول مردرویا میگه چشم خوردن، نمی دونم والا
تو این چند روزه جای غضنفر خیلی خالیه


پی نوشت: این دیتا سنتزه که منفجر شده نصف بیشتره سایت های مفید رو هم با خودش تعطیل کرد

smsنوشت: لیکن اینطور نباشد که ما ارتحال کنیم و شما عشق و حال/ پنج روز تعطیل شید برید پی کیف و حال(امام خمینی)   *happy ertehallidays*

آرومترم


به عرض انور حضرات برسونم که تقریبا آرومتر شدم ولی از حرفم در مورد آقایون بر نگشتم و فکر هم نمیکنم بر گردم
بیشتر عصبانیتم هم به خاطر سرو کله زدن با آقا مُری بود و گرنه من با کسی کاری ندارم، از اون روز تا حالا هم یعنی سه چهار روزه یه مزاحم تلفنی دارم که همش رو اعصابمه؛ خدایی شما بودید با این اوصاف میتونستید تمرکز کنید و دو کلوم درس بخونید؟!!جوش های عصبیه صورتم هم هر روز بیشتر میشه، ولی از حق نگذریم من مقاوم تر از این حرفام(باور نکنید)هر کی دیگه جای من بود تا حالا قاطی کرده بود ولی من هنوز اونطوری که باید، قاطی نکردم
نتیجه بحثمون با آقا مری هم هیچ چیز تازه ای تو خودش نداشت، و همش حرف های تکراری، اون کار خودشو میکنه و منم همچنان کار خودمو، ولی اینقد خوشم اومد از خودم؛ وقتی در مورد رویاهاش حرف میزد گفتم : شماها زیاد شعار میدید ولی هیچ کدومتون مرد عمل نیستیداز پشت تلفن میخواست منو بزنه(دروغ گفتم!!)یه چیز دیگه هم بهش گفتم نمی دونم چی بود ولی وقتی اونو هم گفتم خیلی از خودم خوشم اومدانگار نه انگار دو ساعت براش روزه خونده بودم؛ دوباره نصفه شب اس ام اس فرستاد
میگفت: بهم بگو برو بمیر حاضرم ولی هیچ وقت ازم نخواه فراموشت کنم؛
میگفت: تو اگه هزار بارم ازدواج کنی و هزار بار طلاق(اوا ،خدا نکنه)بگیری من همینجوری که الان دوست دارم اونموقع هم دوست دارم(خدایی انگار همشون یه کتاب رو حفظ کردن)؛
میگفت: شب تا صبح بیدار می مونم و به تو فکر میکنم و بعد از نماز صبح می خوابم(خدایی اصلا اهل نماز نبود ولی خدا رو شکر به خاطر اینکه به خواسته اش برسه نماز خون شده، باز خدا رو شکر یه فایده ای داشتم)؛
میگفت: من مَردم،مردها هر کاری میکنن تا به خواستشون برسن، حتی اگه تو این راه جونشون رو از دست بدن(ما که ندیدیم)؛
میگفت: برات آرزوی خوشبختی میکنم، امیدوارم با هر کی ازدواج میکنی خوشبخت بشی ولی یادتم نره یکی هست که دوست داره(هزار بار اینو از هزار نفر شنفتم)؛
میگفت:مطمئن باش با هیچ کس ازدواج نمی کنم(از اون شعار ها بودا)
خیلی چیزا گفت ، اینا رو یادم بود، منم خیلی چیزا گفتم در واقع هر چی گفت منم خلافشو گفتم
آهان میگفت هر روز صبح میرم پیشه مشاور؛ اون میخواست باهات حرف بزنه، میخواست تو رو در جریان وضعیت وحشتناکه من قرار بده ولی چون یه پسره جوون بود غیرتم اجازه نداد شماره تلفنتو بهش بدم 
از بحث آقا مُری بیایم بیرون، امروز یکی از دوستان اینترنتی و یکی از دوستانی که پارسال تو نمایشگاه رسانه های دیجیتالی دیده بودیم اومد محل کارمون، آدم شوخ طبعیه ، تو جشنواره همش با خانومش و پسر کوچولوش بودن، پسر با مزه ای داشت عینهو خودش؛ اومده بود بستنیه تولد رویا رو بخوره و برهیاد روزهای نمایشگاه کردیم(واقعا یادش بخیر)احتمالا امسال مهر ماه برگزار میشه،فکر نکنم امسال شرکت کنیمعجب روزهایی بودا،آقای الف،آقای عکاس باشی،آقای شیرازی و ....
تو این چند وقته هر وقت بارون اومد رفتم زیر بارون، لذتش غیر قابله وصفه،آقای نوری نگهبان سازمانمون میگفت بارون ندیده ها.
بزن باران به نام هرچه خوبیست...



جک نوشت: دختر خوشگلی با مادر بزرگش رفت تو مغازه مانتو فروشی و گفت: قیمت این مانتو چنده؟ فروشنده گفت: ده تا بوسه؛ دختره مانتو رو برداشت و گفت:مادر بزرگم حساب میکنه

sms نوشت:
                  :friendship means
                 - u happy, i happy
                 - u sad, i sad
                 - u cry, i cry  
                 - u laugh, i laugh
                 - u jump down from building, i continue to laugh 
 

عنوان ندارد

از فرط عصبانیت تمام صورتم قرمز شده
گُر گرفتم
به کسی بر نخوره ولی بی شعور تر و احمق تر از مرد ها فقط خودشونن
این چند وقته کم از دستشون نکشیدم
هر بار هم که کشیدم از اون ضربه های کاری بوده
خدایا بهم آرامش بده که فعلا از نون شب هم برام واجب تره 

امتحانام نزدیکه

امتحانام نزدیکه
مثلا دارم درس میخونم(البته مثلا)همه کاری میکنم الا درس خودن، بیشتر دارم با آقا مری کلنجار میرم که حرفمو به کرسی بنشونم ولی اونم عین خودم لجبازه
شبا تا صبح نمی خوابه ، بیداره و هی مسیج میفرسته، کلافه ام کرده، امروز قرار شد فردا زنگ بزنه تا با هم اساسی حرف بزنیم، دعا کنید فردا بتونم قانعش کنم
دیروز که رفته بودم دانشگاه کلی صفا کردیم، آقای کیانی معاون دانشگاه می خواست مسئول نمی دونم چی چی شده بود و رای کم آورده بود، به خاطر همین ما رو با یه ناهار خرید، خیلی باحال بود، تازه برامون یه اتوبوس در بست گرفت تا تهران بیایم ولی چون مینا با محمد قرار داشت ما تا ساعت4 موندیم تا مینا تنها نباشه خوبیت نداره با یه پسره غریبه بر گرده(خدایی معرفت رو داشتین)
برام دعا کنید
خیلی زیاد