کلی اتفاقات خوب تو این هفته افتاد و باز قراره بیوفته
اولیش اینکه هوس کرده بودم برم خربد، حالا هر خریدی، همین که چند ساعت بری دنبال چیزی که میخوای خودش کلی لذت بخشه، و این امر تحقق پیدا کرد با خرید گوشی،
بابا گفت گوشیتو بده به من تو برو برای خودت یکی بخر(چون گوشیش از دستش افتاده بود و نابود شده بود) منم از خدا خواسته سریع این کارو کردم تا پشیمون نشده
،گوشیه خودم سونی اریکسون w200 بود، کلی باهاش خاطره های خوب داشتم، گوشیه w880 مد نظرم بود که بعد از کلی گشتن (به خاطر رنگش)به آرزوم رسیدم،
خدایی خیلی خوشگله هم سبکه هم باریکه، مشکی و آجری رنگه، اینم مشخصاتش تو سایت جی اس ام ، بعد از اینکه خریدم با کمال پرویی پیشنهاد دادم این کادوی تولدم باشه و در کمال نا باوری خانواده هم قبول کردن و ما کلی هیجانزده تر شدیم
دومین اتفاق خوبی که افتاد این بود که ما رنو(سپندII) با وفا رو فروختیمو یه پراید مشکی مدل 84 خریدیم، در حال حاضر رفته تعمیر گاه برای سرویس ولی فک کنم ماشینه توپی باشه،ماشینه رضامونه(پسر عمه گرامیم که آذر عروسیش بود)خیلی دلم میخواد باهاش چرخی بزنم(منظورم تو جاده تهران گرمساره)
امروز با بچه ها قرار گذاشتیم رفتیم نمایشگاه کتاب، مسخره کردن مردمو، تو نمایشگاه بین المللی اگرچه مسیرش دور بود ولی همه چیر نظم داشت و سر جای خودش بود، اینجا(مصلی) باید کلی تو راهروها میچرخیدی تا کتابی رو که میخوای پیدا کنی، من که اصلا غر نزدم(چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنی)عینهو بچه های خوب دست بچه ها رو(رویا، ندا، مهدیه) رو گرفتم و هر جا اینا رفتن منم رفتم
تنها کتابی که من خریدم پیشگویی های نستراداموس بود که گرفتم،
رفتم جلوی غرفه با هیجان گفتم: خانم این کامله؟
فروشنده: بله ولی فک کنم در حد فهم تو نیست، پیشنهاد میکنم این یکی رو بر داری خیلی شیرین تره!
من:
فروشنده: خودت میدونی ولی مفاهیمش سنگینه تازه این هزار و هشتصد تومنه ولی این یکی پنج تومنه
من: (خر شدم بلا نسبت) باشه همین خلاصه شده رو میبرم
وقتی رفتم پیش بچه ها رای منو زدن و بهم دلداری دادن که تو خیلی هم میفهمی ،منم سریع برگشتمو اون کامله رو خریدم
کتاب پیامک های دکتر شریعتی هم خریدم که خیلی جمله های جالبی داره
داشتیم توی راهرو ها میگشتیم این مهدیه گفت: آخ جون فرقه نمی دونم چی چی نقره ای! از اونجایی که غرفه آرایی قشنگی داشت منم با هاش رفتم ، نمی دونم چی شد که من افتادم جلوی مهدیه ، و یه دفعه ازدهام جمعیت شد و احساس له شدن و..... بهم دست داد، یه آن برگشتم دنبال مهدیه دیدم مهدیه نیست، بماند چه بلایی سرم اومداومدم دیدم دارن دنبال من میگردن، منم هر چی از دهنم در اومد به مهدیه گفتم
آخه جایز نیست تشریح کنم وقایع اتفاقیه رو
ولی خدایی نمایشگاه بین المللی یه چیز دیگه بود
فردا هم قراره صبح با ندا و سمیرا بریم امامزاده صالح، شب هم کلی مهمون داریم، پنجشنبه یعنی تولدم میخوایم بریم کاشان، تو برنامه نیاسر و ابیانه حالا نمی دونم اینجا ها رو میریم با نه
خسته شدم اینقد نوشتم
sms نوشت:عشق یک فریب بزرگ است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی و بی انتها(دکتر شریعتی)
پنجشنبه سه جا باید برم، کلی سرم شلوغه
اول باید بریم خونه سمیه اینا چون از مکه اومده، دوم باید میرفتیم خونه الهه اینا(نهار دعوت بودیم ولی الان کنسل شد)، سوم با بچه های دانشگاه قرار گذاشتیم که بریم گلاب دره آخرشم فکر کنم بشینم خونه کار های عقب افتاده ام رو انجام بدم
یه اتفاق بد هم افتاده، پریروز تقویمم رو تو اوتوبوس جا گذاشتمآخره تقویم هم دفتر تلفن بود
کلی شماره داشتم، بعضی از تلفن ها رو دیگه نمی تونم طرفش رو پیدا کنم،کلی از تلفن ها رو یواشکی کش رفتم
کلی اطلاعات محرمانه داشتم
تاریخ تولد دوستامو توش داشتم، تاریخ کلاس ها مو توش داشتم، تاریخ امتحاناتم رو توش داشتم و....که همه رو دوباره باید در بیارم
امروز رفتم تو مبدا ایستگاه ولی اونجا چیزی نیاوردن، بعد از ظهر هم میرم مقصد ایستگاه، شاید به اونجا داده باشن
فکر نمی کنم دیگه آدم های بیکار پیدا بشن که بخوان مزاحم تلفنی بشن،با این حال به همه سپردم که من دفترچه ام رو گم کردم
شعر نوشت:ساعت به وقت عشق یک لحظه مانده است/ساعت هزار سال در این لحظه مانده است
smsنوشت: لره می خواسته بره خواستگاری به خانواده اش میگه اگه خانواده دختره زرزر کردن هیچ کس حق گوه خوردن نداره جز آقام(با عرض پوزش از اینکه یه ذره بی ادب بود
)
شنیدین میگن خونه ای اومد داره یا اینکه دستش خوبه؟!
خونه ی ما برای جک و جونور اومد داره، از قناری و کبوتر و یاکریم بگیر تا لاک پشت، هر چی بیاد خونمون چند سالی مهمونمونه
چند سال پیش رفته بودیم شمال، تو ساحل یه لاک پشت کوچولو از تخم در اومد و داشت میرفت کنار دریا که ما گرفتیمو اوردیمش خونمون، اینقده با مزه بود، بعد از چند سال دیگه از دستش خسته شدیم ، چون آقا(خانم) فقط پشه و مگس میخورد، به خاطر همین بردیمش تو حوض پارک انداختیمش
امسال دوباره زدیم تو کار لاک پشت برای عید یه دونه زشتشو خریدیم، اسمش الکسه(Alex) ولی غضنفر صداش میکنیم
یه موجود بسیار چندش که صلاح داداشیمه برای ترسوندن ما
اینم عکسش
زشت بود؟!
ولی شیطونه، از ظرفش رفته بود بیرون بعد از چندین ساعت از زیر میز تلویزیون اومد بیرون
این از غضنفرمون، بریم سر قناری هامون، سال پیش بابا یه جفت قناری گرفت،قناری نر زرده(از اون زرد قناری ها) ماشالا خوش تیپ خوش هیکل، ماده هم بانمکه دو رنگه، وقتی این دو تا تو یه قفس بود به قصد کشت با هم دعوا میکردن
اینقد که اعصاب همه رو خورد میکردن،ولی بعد از یک سال با هم به تفاهم رسیدن و رفتن سر یه خونه و زندگی و به سلامتی بچه دار هم شدن،
سه تا قناریه با حال که از مامان وباباشون بزرگترن، مامانم که اینا رو مثل بچه هاش میدونه و اینقد بهشون میرسه که یکی از بچه ها که هنوز دو ماهش نشده مثل باباش میخونه و کلی حالشو میبریم
این عکس زمانه بچگیاشون کنار مادرشون
اینم زمانی که دیگه برای خودشون خانم و آقایی شدن
اینم نمونه تخم قناری
حالا بعد از اینکه اینا رفتن سر خونه و زندگیشون بازم اینا تصمیم گرفتن بچه دار بشن و اینم عکس بچه های نسل دوم که هفته پیش به دنیا اومدن
ما الان داریم جوجه کشی راه میندازیم، البته قبلا تقریبا شش یا هفت سال پیش هم یه همچین موردی داشتیم که وقتی تعدادشون به بیست و چهار تا قناری رسید و دیگه هیچ کدوممون تحملشونو نداشتیم همه رو یک جا دادیم به یکی
خوبن ولی نگهداری و تمیز کردنشون مشکله، فقط کافیه یک روز تمیز نشن تا کل خونه رو بو بگیره
آره خلاصه داشتم اینو میگفتم که خونه ی ما هم برای جونورا اومد داشت!
بهار را در چشم تو دیدم...
آنگاه که باران شیشه ی دلم را شست!
اینم یه بازی وبلاگی که تو وبلاگ سعید دیدم و دوست داشتم انجامش بدم، بازی از این قراره که با چند تا کلمه شعر بگی فرقی هم نمی کنه چه نوع شعری باشه. هر کی دوست داشت این شعر رو با کلمه های بهار،چشم و شیشه انجام بده
بعد از دیدن فیلم خز جشنواره بازم از رو نمی ریم و قراره فیلم پا برهنه در بهشت رو هم ببینیم
چند تا همکار جدید داریم ،همکار که نه کارآموزن، هر جفتشونم بچه ان،یکی شون 66 یکیشون 68 ،کلی ذوق مرگن از اینکه تو جایی کار میکنن که هشتاد درصدشون دخترن، به خاطره بچه بودنشون کاری بهشون نداشتیم و هر چی می گفتن بهشون میخندیدم ولی الان همچین پسر خاله شدن که بیا و ببین، به خاطر همینم تصمیم گرفتیم حالشونو بگیریم
smsنوشت: باز بوی بهار نارنج مستم میکند... به حقیقت که بهشت روی زمین است اردیبهشت!(امروز روز اول اردیبهشته و به عقیده من اردیبهشت قلبه بهاره)
اعتراف نوشت: یه چیزی بگم؟! این شعره که اول پستم نوشتم در واقع بازیه وبلاگی بود و باید خودم مینوشتما، من ننوشتم، دادم ندا نوشت، خوب شما بودین این کارو نمی کردین؟ تا وقتی یه کارشناس ادبیات که خودش یه پا شاعر تشریف داره کنارتونه، خودتون که هیچ مهارتی ندارید می نوشتید؟! اس ام اس نوشتم بازم از کارهای سرکار ندا خانم بود(قربونت برم)
پی نوشت: مشکلمو که پست قبل در موردش نوشتم یادتونه؟ اگه خدا بخواد اون طور که من فکر میکردم نبوده و حل شد!(خدا رو شکر)
پی نوشت بعد: یک سال پیش تو همچین روزی یعنی اول اردیبهشت من شاغل شدم
دیروز بعد از عمری رفتیم سینما، اونم با ارازل و اوباش محل کارمون
من، ندا، مهدیه، سمیرا، الهه و وجیه چند روز پیش قرار گذاشتیم بریم ولی چون الهه مهمون داشت با ما نیومد و ما پنج نفری به این تفریح مفرح رفتیم
سینمای مورد نظر سینما سپیده بود، من و سمیرا اصرار داشتیم بریم مجنون لیلی یا دایره زنگی ولی این ندا و مهدیه مخالفت شدید کردنچون از گلزار خوششون نمیاد
من و سمیرا هم مجبور شدیم فیلم خَزِ به همین سادگی رو تماشا کنیم، البته ما که تا آخر فیلم فقط خندیدم،به قول سمیرا دو فیلم با یه بلیط بود
تو سالن فقط دو تا آقا دیده میشد بقیه از خانمهای محترم بودن چون فیلمی بود که از حوصله آقایون خارج بود
آقایونی هم که بودن با نامزدشون(فکر نکنید محرم نبودنا) دنبال یه جایی می گشتن که کسی بهشون گیر نده و به همین خاطر سینما رو انتخاب کردن
از اونجایی که یکی از این زوج های خوشبخت دو ردیف جلوتر از ما بودن و تو دید رس، ما با یه تیر دو نشون زدیم
اینا که نزاشتن تخمه ببریم ولی یه بستنی نسکافه ای دادن به خوردمون منم که بی جنبه هر کاری کردم تا آخرشو بخورم نتونستم
آخرشم دیگه حالت تهوع گرفتم(گلاب به روتون)
ولی کلا من پیشنهاد میکنم کسانی که ازدواج کردن یا قصد ازدواج دارن با طرف(منظورم فرد مذکره) این فیلم رو ببینن که یه چیزایی رو بفهمن
پی نوشت: امروز تولد آقا محسن خودمونهمحسن عزیز از همینجا پیام تبریک ما را پذیرا باش،امیدوارم همیشه بهاری باشی
پی نوشت: درگیره یه مشکلم،مشکلم یه ذره پیچیده اس به خاطر همین به هیچ کس نمی تونم چیزی بگم، امیدوارم اونطور که من فکر میکنم نباشه که اگه اینطور باشه واقعا نمی دونم چی می خواد پیش بیاد، فقط اینکه برام دعا کنید، دعا کنید اونطور که من فکر میکنم نباشه، خالصانه و صادقانه برام دعا کنید، این چند وقته اینقدر فکرای جورواجور کردم که تمام بدنم مخصوصا صورتم جوش زده، همشم جوش های عصبی، نمی دونم باید چه کار کنم،چه کار میتونم بکنم! بازم باید خودمو بزنم به بی خیالی و جلوی بقیه لااقل ظاهرمو حفظ کنم که چیزی ازم نپرسن!