عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

چند اپیزود


اپیزود اول:
ایتالیایی ها یه ضرب المثل دارن که معنیش میشه مارس دیوانه، مثل ما که میگیم هوای بهار هم آفتابیه هم بارونیه هم ابری.
خیلیا به خاطر این هوا خوابن، خیلیا بی حوصله وکسل؛ خیلیا هم مثل من عاشق میشن به خاطر این هوا
اینم یه عکس بهاری از پنجره اتاق پذیرایی

اپیزود دوم:
سه تا عمو هام خونه ما بودن؛ عمو بزرگه چپ میرفت راست میومد هی ماچم میکرد میگفت مثل بچگیات شدی(به خاطر تغییر موهام) عمو وسطیه میگفت: عمو جون هجده سالته؟ من: نه عمو جون بیست و دو سالمه عمو وسطیه: خیلی خوب موندی عمو من: . عمو کوچیکه نگاه دخترش که الان پنج ماهشه و تو بغلش خوابیده میکنه و میگه: انگار همین دیروز بود همینقدی بودی و تو بغلمون، چقد زود بزرگ شدی، یعنی میشه دختر منم مثل تو بشه!

اپیزود سوم:
خونه دایی اینا موقع رفتن.
زن دایی که همیشه برامون عروسک می خرید امسال زده بود تو لوازم آرایش؛ یه اسپری و یه جعبه سایه 18 رنگ یاردلی گذاشت جلومو گفت کدوم یکی شو دوست داری؟ منم اول اسپری رو بر داشتم و بو کردم، خدایی بوش خیلی خوب بود، گفتم همینو بر میدارم ، بعد سایه ها رو باز کردم عجب رنگایی داشتن، اسپری رو گذاشتم و سایه رو بر داشتم، بعد دوباره یه نگاه به اسپری کردم و شک داشتم کدوم رو بر دارم، که دایی جونم اومد و گفت هر جفتشو بردار منم از خدا خواسته هر دوتاشو برداشتم

اپیزود چهارم:
این روزهای تعطیل هر وقت مسنجرو باز کردم پنج، شش نفر آنلاین بودن.
بعضیا اینقد با شور و هیجان صحبت میکردن که اگه بی حوصله هم باشی وقتی باهاشون حرف می زنی شنگول از پای سیستم میای اینور ولی بعضیا اینقد تخص و بد اخلاق و بی حوصله ان که همون یه ذره شور و هیجان هم که داشته باشی با هم صحبتی اونا از دست می دی

اپیزود پنجم:
از قراره معلوم یکی از دوستای اینترنتیمون که کلی باصفاس میخواد مزدوج بشه(از دستش راحت می شیم) آخه خودش میگه وقتی ازدواج کنه دیگه کاری به نت و بلاگ نداره.
اتفاقا یکی از دوستان وبلاگیم هم وقتی ازدواج کرد وبلاگ نویسی رو بوسید و گذاشت کنار

اپیزود ششم:
صبح یه مسیج داشتم  " در شهر شعر و ادب و عرفان(پایتخت فرهنگی ایران) شیراز، جای شما در کنار ما بینهایت خالیست... اما یاد شما همواره در قلب ماست"  همتون ارسال کننده این مسیج رو میشناسید(آقای ج)

 

پی نوشت:نداریم

خودم با خودم


_ چرا بعضیا اینطورین؟

_ چطورین؟

_ خودشون برای دیگرون تصمیم میگیرن؟

_ یعنی چی؟

_خنگ شدیا!

_  :|

_منظوم اینه که چرا بعضیا به جای دیگرون فکر میکنن و به جای دیگرون تصمیم میگیرن و به جای دیگرون تصمیمشونو عملی میکنن؟!

_شاید چون بعضی ها دیگرون رو دوستدارن!

_ موضوع همینجاست، اینکه چون دوسشون دارن و فکر میکنن به صلاحشونه!

_ منم همینو گفتم!

_ آخه عزیزم اینجوری که نمی شه، پس دیگرون چی؟ نباید بعضیا از دیگرون نظرشونو بخوان؟

_ چی بگم والا!

_ ببین عزیز من!...

_  D:

_ مرض بی جنبه!

_ :(

_ میزاری حرفمو بزنم یا نه!

_ می شنوم..

_ من میگم هر چقد بعضیا دیگرون رو دوست داشته باشن نمی تونن نظر خودشونو تحمیل کنن!نمی تونن به اجبار چیزی رو بخوان!

_خب...

_ شاید به صلاح دیگرون باشه؛ ولی احساس دیگرون چی؟

_ اینم یه حرفیه

_دقیقا گرفتی چی میخواستم بگم؟

_ آره بابا

_خب چی گفتم؟

_ هوم...

_ :)

 

پی نوشت: نگران نباشید! این یه مکالمه خودم با خودم بود
پی نوشت بعدی: مروره یکی از ورق های نوشته شده ی قدیمی!

ایران اهدا

زندگی ، شادی ، غم بگذرد هر چه که هست آنچه باقیست تویی!
تو و یک خاطره ماندنی از چهره تو ... !
نیک می مانی تو نیک می خوانی تو
شعر تو شعر صداقت با ماست

پی نوشت: این شعر رو ایران اهدا برای اعضاش فرستادهبرای منم فرستاده
پی نوشت بعدی: همین الان شنیدم داوود اسدی فوت کرده، اولین حادثه بد سال، بازیشو دوست داشتم،همیشه جز کسایی بود که نقش مرد ایده آل رو بازی می کرد، واقعا حیف شد، خدا رحمتش کنه

 

پست آخر سال

 

خوب من چه کار کنم آقای قرخانلو همیشه برام شعر های فوق العاده قشنگ میفرسته منم دلم میخواد شماها این شعر ها رو بخونید، اون وقت میگن: چرا اینقد شعر های این آقا رو می زاری ، حتما یه چیزی هست، یه رابطه ای هست.
شعر رو بخونید خودتون پی میبرید که نمی شه از این شعر ها گذشت:

زندگی با همه وسعت خویش
محمل ساکت غم خوردن نیست
حـاصلـش تن به قضـا دادن نیست
اضطراب و هوس و دیدن و نادیدن نیست
زندگـی کـوشش و راهـی شدن است
زندگی جوشش و جاری شدن است
از تمـاشـاگـه آغــاز حـیــات
تا به آنجا که خـدا میداند...

دیدین گفتم خیلی قشنگه!

جاتون خالی عروسی دیشب خیلی باحال بود، عروس ماه شب چهارده شده بود، البته خودشم خیلی خوشگل بود، عوضش داماد کچل بود ولی مایه دار بود، یه ربعی که با هم میرقصیدن همینطور تراول پنجاه هزار تومنی بود که به عروس میداد، همرو با هم نداد، اول یه تراول بعد پنج تا پنج هزاری و بعد تراول بعدی حساب که کردیم دوازده تا تراول داد ، به قول بابا بایدم میداد عروسی گیرش اومده بود که تو رویاهاشم نمی دید
من با اصرار پریسا(خواهر عروس) رفتم وسط، داشتم میرقصیدم دیدم یه پنج هزاری اومد جلو چشمم ، منم کلی کیفور گرفتمش بعد نگاه کردم ببینم کی داد، با کمال حیرت دیدم داماد بود، اگه لباسم پوشیده بود برام مهم نبود ولی اون سر و وضعی که من داشتم! خلاصه منم با کمال خونسردی با لبخند ازش تشکر کردم و به کار خودم ادامه دادم، بعد دیدم وجدانم بیشتر از این قبول نمیکنه رفتم سر جام نشستم(خدایی وجدان رو داشتی)
من اعتقاد دارم داماد شب عروسیش به نامحرما هم محرمه!(خودتون مطلب رو بگیرید)

پی نوشت:
فردا عیده، این آخرین پست امساله، برای همه آرزوی سلامتی دارم و امیدوارم سالی سرشار از موفقیت رو پیش رو داشته باشیم، و همچنین امیدوارم پارسی باکس در سال جدید دیگه مشکلی نداشته باشه

smsنوشت: خداوندا! نمی دانم چه تقدیری ما را فرموده ای اما؛ برای مردمان خوب این وادی، عطا فرما 1000 امید، 1300 آگاهی، 1380 بهروزی، 1387 لبخند زیبا را!

ملت

وقتی نتایج رو میخوندم خندم گرفته بود

این نشون میده ملت ما واقعا پشت گوششون مخملیه، یا اینکه فکر میکنن ملت پشت گوششون مخملیه(خودم فهمیدم چی گفتم)