-
تعطیلات دوست داشتنی
یکشنبه 14 مهرماه سال 1387 10:20
جاتون خالی تعطیلات خیلی خوبی بود شب عید که بابا رفت سفر، و ما هم برای هر روز برنامه ریخیتم روز اول رفتیم خرید و بعد همینجوری ولیعصر رو رفتیم بالا تا رسیدیم به ملت، جاتون خالی نهار رو ملت بودیم و همونجا تصمیم گرفتیم فرداش بریم امامزاده صالح، پنجشنبه فک و فامیل رو جمع کردیم و رفتیم امامزاده زیارت، چند وقتی بود با ماشین...
-
شانس
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 17:18
به قول امیرعلی اگه شانس داشتم اسممو میزاشتن شانسوکه! سه ماه پیش (تیر) از یه دکتر فوق العاده خوبه پوست وقت گرفتم، دکترش بی نظیره، اون موقع بهم 16 مهر ساعت 15 وقت داد، دیروز برنامه کلاسهامو گرفتم، اولین جلسه مدیریت تولیدمون سه شنبه16 مهره از ساعت 13 تا 17 خودم یادم رفته بود، از سر کار که اومدم مامان گفت: تو سه شنبه میری...
-
نشونه
یکشنبه 7 مهرماه سال 1387 17:15
مدت مدیدیست(سه چهار هفته) هر روز ماشین های مخصوص حمل جسد رو میبینم! حتی روزی شده دو یا سه تا ماشین مختلف رو دیدم! فکر کنم اینا نشونه است که بگه تو هم خودتو آماده کن" تا نگاه می کنی وقت رفتن است ای..." دلم نمی خواد الان برم، من هنوز جونم! اونوقت رو اعلامیه ام می نویسن "جوان ناکام" مرده شور این کام...
-
دندونپزشکی یا...
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1387 17:09
امروز تولد سه سالگیش بود! وقتی به این مناسبت پست جدید گذاشتم یه حس خاصی بهم دست داد حسی که الانم باهامه! واقعا نمی دونم چه اسمی می شه برای این حس گذاشت، اصلا نمی دونم میشه اسمی براش گذاشت! یه جوری شدم، همراه با همون حس بغض کردم ولی گریه نه! هر چند بعید نبود اگه کسی پیشم نبود گریه هم میکردم!(دوباره نیای بگی باز گریه...
-
فیلم جنجالی
شنبه 30 شهریورماه سال 1387 17:10
میگم خیلی ذهنیت جهان نسبت به ایران خوب بود ، دو روز دیگه که این فیلم سنگسار ثریا بره رو پرده نور علی نور می شه! هفته ی پیش بود که تیزر تبلیغاتیشو توی یوتیوب دیدم و وقتی امروز مصاحبه با بازیگرانش رو دیدم واقعا تاسف خوردم، دقیقا سال پیش این موقع ها بود قضیه سنگسار قزوین رو بورس بود امسالم که فیلمش!!! نمی خوام بگم واقعیت...
-
آب
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1387 18:04
از همون دوران بچگی بهمون میفهمونن که آب مایه حیاته، تو کتاب های درسیمون میخونیم، بدون غذا یک هفته زنده ایم ولی بدون آب فقط سه روز! تو پاییز و زمستون خدا رو شکرمیکنیم به خاطر بارون و برفی که برامون مقدسه و مایه ی رحمته، و تو تابستون به وزارت نیرو فحش میدیم که چرا اینقدر بی عرضه ان (تو زمستون از بس بارون میاد همیشه...
-
بعد از ظهرانه
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1387 18:29
خدایی گریم این فیلم حضرت یوسف خیلی افتضاحه! اصلا مراعات مردم رو نمیکنن، منم که به اسم یوسف حساسم، از اول تا آخر فیلم همش حرص می خورم! چند روز پیش این پسره رو که نقش نوجوونیای حضرت یوسف رو بازی میکنه آورده بودن، دیدین! پسره خیلی نازتر از تو فیلم با اون گریم های مسخره بود، به جای اینکه بیننده جذب فیلم بشه بیشتر خنده اش...
-
یه روز خاص
شنبه 23 شهریورماه سال 1387 17:09
اگه تونستی حدس بزنی چه روزیه؟ نمی تونی! چون تو این دو سال تا حالا در مورد این موضوع ننوشته بودم! سه سال پیش تو یه همچین روزی من با وبلاگ و وبلاگ نویسی آشنا شدم و اولین وبلاگ خودمو ساختم(دروغ چرا من نساختم من فقط می نوشتم) سال 84 بود که تو یه همچین روزی وبلاگ نوشتم و از اون به بعد شدم معتاد وبلاگ! اولشم با بلاگفا شروع...
-
اعتقادات
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1387 11:11
یکی از روم(room) های فرند فید رو خیلی دوست دارم و هر روز میرم ببینم چه چیزهای جدیدی نوشته، از انصاف نگذریم بیشتر روم های فرند فید خوندی و دوست داشتنی هستن امروز که طبق عادت هر روز سایت ها وبلاگ های مورد علاقه ام رو باز کردم ، یه نگاه به سوال های جدید و قدیمیه اون روم خاص کردم، دیشب یه سوالی پرسیده بود و منم جواب دادم...
-
رحمت
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1387 10:22
بارون صبح عجب بارونی بود، از اون بارون های ناگهانی و توپ بود، از همونا که همه رو ذوق زده کرد. کاش اون لحظه بیرون بودم حسابی حال میکردم خوش به حال اونایی که امروز تولدشونه ، چون فکر میکنن به خاطر وجود اوناس که خدا در رحمتشو امروز باز کرد شهریور که می شه از همون اولش تا همون آخرش(31) تولد داریم، اونوقت بعضی از ماه ها...
-
تولد تولد تولدت مبارک
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1387 10:09
به نابودی کشوندیم تا بدونم همه بود و نبود من تو بودی بدونم هر چی باشم بی تو هیچم بدونم فرصت بودن تو بودی همه دنیا بخواد و تو بگی نه نخواد و تو بگی آره... تمومه همین که اول و آخر تو هستی, به محتاج تو محتاجی حرومه پریشون چه چیزا که نبودم دیگه میخوام پریشون تو باشم تویی که زندگیمو آبرومو باید هر لحظه مدیون تو باشم فقط تو...
-
هفته نوشت
جمعه 15 شهریورماه سال 1387 17:28
_تو این یه هفته سیستم تو خونه یه کمی مشکل داشت، طفلک بچه ام بعد از 11 ماه دلش ویندوز جدید می خواست. از وقتی خریده بودمش تا الان فقط یک بار ویندوز نصب کرده بودم، اول فک کردم ویروسها رو بکشم حله، ولی نامردا نمی مردن، مجبور شدم ببرمش کیلینیک تا واکسن بزنه، ولی بازم خوب نشد که نشد، دل رو به دریا زدیم و یه ویندوز جدید...
-
روز وبلاگ
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1387 15:50
روز جهانی وبلاگ رو به همه وبلاگ نویسان، وبلاگ خوانان، اونایی که کارشون وبلاگیه و عاشقان وبلاگ تبریک میگم! امروز روز وبلاگه ولی جای تاسف داره که فقط پرشین بلاگ برای این روز برنامه داشت! پس سرویس های دیگه چی؟!!! شاید هنوز نمی دونن امروز یعنی 31 آگوست روز جهانیه وبلاگه! بی خیال وارد جزئیات نشیم هدف تبریک گفتن بود که...
-
هفته ای به یاد ماندنی
جمعه 8 شهریورماه سال 1387 10:09
تو این هفته پارسی باکس مشکل داشت، ولی قبلا تو پنل مدیریتی این اخطار رو داده بود. به همین خاطر این بار عصبانی نشدم با سپاس فراوان از مدیران به خاطر اطلاع رسانیه به موقع(خدایی قدر دان بودن رو حال می کنی) تو این هفته که نبودم اتفاقات خوب و بد زیادی افتاد از اون هفته های تاریخی بود که تا حالا کم برام پیش اومده بود اتفاقای...
-
عنوان نداره
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1387 18:54
دیروز خیلی ناگهانی دکتر از اتاقش اومد بیرون و گفت : دوستان، امروز از ساعت 6 تا 8 باید تو سازمان بمونید چون آقای ط تشریف میارن بازدید قیافه هامون همه اینجوری شد ، ما کلاس داشتیم، و فکر اینکه بعد از چند ساعت کلاس اجباریه زبان باید دو ساعت دیگه هم تو سازمان بمونیم هم گریه آور بود، چه برسه به اینکه تو نفس کار هم قرار...
-
پیامک های دکتر
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1387 19:46
_امروز تو اتوبوس های بی آر تی بودم و چون خلوت بود کتاب پیامک های دکتر شریعتی رو از تو کیفم در آوردم و شروع کردم به خوندن؛ همینطور داشتم می خوندم و برای خودم تحلیل میکردم که یه صدایی از روبرو شنیدم: "ببخشید خانم"، نا خود آگاه سرم و بلند کردم و دیدم یه آقای با شخصیت خوش پوش پرسید: "می تونم بپرسم چه کتابی...
-
آقای ش
سهشنبه 29 مردادماه سال 1387 19:00
اول از همه باید اعتراف کنم که پی نوشت بعد دو تا پست قبل رو کاملا تکذیب میکنم به اندازه کافی به خاطرش مواخذه شدم! اینجور موقع ها وقتی گوشی رو بر میدارم و فهرستش رو نگاه میکنم کلی اسم میبینم که اینجور وقت ها می تونن آرومم کنن، که اینجور وقت ها تنهام نمی زارن، اینجور وقت ها نصیحتم نمی کنن و اینجور مواقع واقعا می مونم به...
-
دلم گرفت
سهشنبه 29 مردادماه سال 1387 15:13
HTML clipboard دلم میخواد الان برم بغلش کنم و تو بغلش گریه کنم ولی نمی دونم چطوری باید آرومش کنم نمی دونم چی بهش بگم تا آروم شه! تمام مدتی که داشت با تلفن حرف میزد جلوی چشمم بود معنیه واقعیه به پهنای صورت اشک میریزه رو دیدم اگه اون همسر نامردش جلوی دستم بود میدونستم چه کار کنم اول یه سیلی میزدم تو صورتش، بعد هر چی از...
-
عیدی
یکشنبه 27 مردادماه سال 1387 10:42
دیشب عیدیمو گرفتم عیدیه من با بقیه فرق داره، عیدیه من بیشتر شبیه پس گردنیه! همیشه منتظر چنین روزی بودم ولی چرا دیشب! وقتی گفت ازت متنفرم تنها چیزی که گفتم این بود: بهت حق میدم! اگه کسی این همه مدت این کارو با خود من کرده بود چه عکس العملی نشون میدادم کار درستی نکردم ولی کار بدی هم نکرده بودم نمی دونم چی پیش میاد حالم...
-
دنیای مجازی
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1387 12:02
یه بخشی از کارمون مربوط میشه به جامعه های مجازی به خاطر همین تو اکثر جامعه های مجازیه ایرانی عضوم و کلی وقت گذاشتم تا بررسی شون کنم، از حق نگذریم تو ایران کلوب از همه جامعه های مجازیمون کامل تره و پیشنهاد میکنم حتما عضو شید و از کلوب ها لذت ببرید، هر کی خواست بگه تا بهش دعوت نامه بدم( تا اونجایی که میدونم همه تو این...
-
اتفاقات خوشایند
سهشنبه 22 مردادماه سال 1387 19:31
یه سری اتفاقات خوب داره رخ میده که همه رو به فال نیک میگیرم فک میکنم دوشنبه یه روز فوق العاده و رویایی باشه، برای اینکه آقای ش نازنین میاد محل کارمون تا یه جلسه کاری داشته باشیم آقای ی تو این هفته هر وقت ما (من و رویا) رو میدید یاد آقای ش میوفتاد و یاد قولی که داده بود (اینکه دعوتشون کنیم بیان محل کارمون) و از اونجایی...
-
شهر هرت
دوشنبه 21 مردادماه سال 1387 11:10
شهر هرت جایی است که توی فرودگاه برادر و پدرتو می تونی ببوسی اما همسرتو نه... شهر هرت جایی است که همه با هم خواهر برادرن اما این برادرا خواهرا رو که نگاه می کنن یاد تختخواب می افتن شهر هرت جایی است که مردم سوار تاکسی می شن زود برسن سر کار تا کار کنن وپول تاکسیشونو در بیارن شهر هرت جایی است که رنگهای رنگین کمان مکروهند...
-
خرمگس
جمعه 18 مردادماه سال 1387 13:11
"پس من پشه ی خوشبختی هستم" "چه بمونم...چه بمیرم" وقتی آخرین صفحه رو خوندم، مثل تمام کتاب هایی که دوسشون داشتم دلم نمی خواست تموم بشه، ساعت رو نگاه کردم ساعت 4:35 دقیقه بود، انگار همین چند دقیقه پیش بود که بچه ها بعد از دیدن فیلم زلزله تلویزیون رو خاموش کرده بودن. چقدر زمان سریع گذشت ، زمانی که دلم...
-
دوراهی
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1387 20:10
حس خوبی نسیت مثل موندن بین یه دوراهی! تقصیر خودم بود نباید میزاشتم این اتفاق بیوفته به جای اینکه نظرش رو تغییر بدم بدتر ترغیبش کردم الان فقط کافیه حرف های قبل رو بهش بزنم تا یه هفته سر به بیابون بزاره هیچی هم براش مهم نیست نه کارش نه زندگیش نه خانواده اش نمی دونم چه کار کنم؟ یه دوراهی اگه بخوام الان رابطه رو قطع کنم،...
-
روزانه
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1387 19:48
از اونجایی که ما آدم های معروفی بودیم و هستیم و خواهیم بود، امروز تو کل شبکه های تلویزیونی نشونمون داد بازم از اونجایی که خیلی متواضعیم نمی خواستیم جلو دوربین بریم ولی چون دستور رئیس بزرگ بود که هیچ کس تو سازمان نَمونه ما هم مجبور شدیم اطاعت امر کنیم(البته رویا رفته بود امامزاده صالح و کاملا قصر در رفته بود ) کم مونده...
-
بی تو
سهشنبه 15 مردادماه سال 1387 15:42
بی تو نه بوی خاک نجاتم داد نه شمارش ستاره ها تسکینم... چرا صدایم کردی؟ چرا؟؟؟ پی نوشت: به مناسبت سالروز درگذشت حسین پناهی
-
آخر هفته
شنبه 12 مردادماه سال 1387 20:36
مهمترین شاخص این سفر، رفتن به بندر ترکمن بود که تا حالا نرفته بودم و خیلی دلم میخواست برم اونجا رو ببینم مثل تو کتاب ها خانم ها همه لباس محلی تنشون بود ولی مردها نه! قیافه هاشونم همه یه شکل بود دیدن خلیج گرگان خیلی رویایی بود، ولی دریای مازندران و گیلان یه چیز دیگه است نهار خوران واقعا زیبا بود الان که می خوام از این...
-
خدا همه رفته گان رو بیامرزه
شنبه 12 مردادماه سال 1387 20:06
جای همتون خالی، مسافرت خیلی خوبی بود، تو یه پست دیگه میام بیشتر توضیح میدم همین الان با خبر شدم مادر بزرگ یکی از دوستانم فوت کرده، فک کنم چند روزی از فوتشون گذشته خدا رحمتشون کنه، امیدوارم روحشون در آرامش باشه
-
دریا
سهشنبه 8 مردادماه سال 1387 20:32
دلم یه مسافرت هر چند کوتاه می خواد دلم برای دریا یه ذره شده فردا می رم دیدنش امیدوارم منتظرم باشه یه ساله ندیدمش smsنوشت:تمام زندگی را از دریا بیاموز که برای در آغوش کشیدن ساحل آرام و قرار ندارد! پی نوشت بعد: الهی دل همتون مثل این روز های عید، شاد باشه
-
نمی خوام دوست دخترت باشم
دوشنبه 7 مردادماه سال 1387 20:34
هفته پیش با مری دعوام شد سر کلاس زبان مسیج زد که : داره به خیلیا حسودیم میشه می گم مثلا کیا؟ بهم میگه مردم وقتی به دوست دخترشون مسیج میزنن، طرف بیست تا مسیج می کنه ولی من چی؟ از صد تا فحش برام بد تر بود وقتی مسیجشو خودندم داشتم دیوونه می شدم بهش زنگ زدم و گفتم: دست شما درد نکنه ، منو با دوست دختر ا ت که صبح تا شب با...