-
کاملم کن
شنبه 3 مردادماه سال 1388 17:33
پی نوشت: خب همینطوری برا خوشگلیش گذاشتم!
-
تکرار
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1388 19:29
دیروز حمیده اومد خونمون، سه چهار ساعتی با هم حرف زدیم. از همه چی و همه جا و همه دری حرف زدیم. دیروز وقتی حمیده داشت برام تعریف میکرد یاد خودم افتادم! یه روز ندا در مورد همین موضوع مشابه باهام حرف زد و قانعم کرد و دیروز من جای ندا و حمیده جای من! تک تک جمله هایی رو که ندا بهم گفته بود رو به خاطر داشتم و به حمیده...
-
تابستانه
یکشنبه 28 تیرماه سال 1388 19:12
یادش بخیر اون روزایی که با آقا مری دعوا میکردم شده بود خوراک هر روزه دعوا کردن با اون، تقصیر خودش بود که حرف گوش نمیداد، وگرنه من که باهاش پدر کشتگی نداشتم . چقدر گریه کردم چقد گریه کرد! آخرشم شد همونکه من میخواستم . من که هنوز خانمش رو ندیدم .آخی یه ساعت قبل از اینکه بره خواستگاری زنگ زد به من که مثلا اتمام حجت کنه!...
-
خوب فکر کن
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1388 15:32
شما یه دختر دم بختی! یک خانواده متشخص میان خواستگاری. تو هم از داماد بدت نمیاد، پسر خوبیم هست، قبول میکنی و چند روز بعد میرین آزمایش، چند روز بعدش بهت زنگ میزنن که جواب آزمایشتون اومده بیاین اینجا، آزمایشگاه خلوته و یک پرستار میاد جواب آزمایشتونو بهت میده و میگه یه مشکل کوچیک هست ولی چیز مهمی نیست برید به سلامت. شما...
-
تعطیلات
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 14:55
جای همه خالی شمال بسی خوش گذشت تو جاده چالوس هنوز حال و هوای انتخابات بود! از اول جاده تا آخر جاده همه طرفداران بهم علامت پیروزی نشون میدادن! بازار های ترکمن هم که دیگه غوغا کرده بود همه جا بودن با اون روسری های خوشگلشون، اینبار مانتو هم داشتن با قیمت باور نکردنی ده تومن، حیف که از این مانتو های جینگولو نمیپوشم وگرنه...
-
مرد باش بعد برو جلو
سهشنبه 16 تیرماه سال 1388 16:31
میگم چشمش زدیم این اس ام اسا رو ها! حالا خدا میدونی چند روز بعد از وقایع هجده تیر دوباره این تکنولوژی قرن بیست و یک رو راه بندازن میخواستم کوبنده شروع کنم ولی این اس ام اسا نزاشت! عزیز من وقتی کله ات بو قرمه سبزی میده و مامانت باید شیرت بده خب نرو خواستگاری! وقتی میبینی نمی تونی وابستگیت رو از مامانت کم کنی نرو...
-
sms
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1388 16:30
یادش بخیر اون قدیما هر وقت موبایلتو نگاه میکردی عکس یه پاکت خوشگل رو صفحه اش دیده میشد! زنگشو بگو! وقتی درینگ صداش در میومد بیشتر از صدای زنگ موبایل خوشحال میشدیم! یادش بخیر وقتی اس ام اس بود هر ساعت از شبانه روز و تو هر شرایطی می تونستی با هرکی بخوای گفتمان داشته باشی! یادش بخیر اون قدیما وقتی ساعت ۱۲ شب میشد تازه اس...
-
دغدغه های الکی
یکشنبه 7 تیرماه سال 1388 13:07
از این هفته مهمونی های دوره ای شروع میشه! سه شنبه با بچه های دانشگاه میریم سینما، پنجشنبه هم دربند که احتمالا من نمیرم! جمعه این هفته نه هفته ی آینده هم جشن نامزدی دختر دایی مامان! بعدشم تولد آتنا ، خونه مرجان هم میخوام برم، بعدشم همچنان پیشنهاد کاری پابرجاست... چه دغدغه هایی دارم من! پریروز داشتم آشپزی میکردم که دو...
-
لیل الرغائب
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1388 15:32
یکی از قشنگ ترین شب ها همین شب آرزوهاست! از دیروز تا حالا هی میگم میخوام روزه بگیریم هی دوباره خانواده مخالفت میکنن، من که آخرش میگیرم! مامان میگه دارو میخوری نمی خواد بگیری! ولی داروهای این دوره من همش ویتامینه! چند روز پیش دوباره وقت دکتر داشتم، وقتی من میرم، دکتر اینقد ذوق میکنه. طفلک همه مریضاش پیر و مسنن یکی مثل...
-
بازی وبلاگی
یکشنبه 31 خردادماه سال 1388 17:23
قبلنا سعید خودش بازی وبلاگی میساخت ولی از وقتی ارشد قبول شد دیگه از صرافتش(سرافت ثرافت) افتاده! خدایی بازی های خودش با حال تر بود و راحت تر! این بازی های اخیر خیلی سخته و آدم باید تو همه جای زندگیش سرک بکشه تا جواب این سوالا رو بده اسم بازی ۳در ۳ بعلاوه ۱ یکم: سه تصویر ماندگاری که در فوتبال و یا فیلم دیده اید و در...
-
تعطیلات تابستان
جمعه 29 خردادماه سال 1388 11:12
اونایی که امتحان دارن دلشون بسوزه چون من امتحانام تموم شد و در حال سپری کردن تعطیلات تابستان خود میباشم دیشب بعد از چندین هفته یه خواب راحت کردم، چون امتحاناتمان فشرده بود مجبور بودم همه رو قاطی کنم من اینجا جون میکندم همین که میرفتم سر جلسه همه رو یادم میرفت دومین امتحانم مالی بود بیشرفا اینقد سخت داده بودن که نگو!...
-
گل و بلبل
دوشنبه 25 خردادماه سال 1388 16:22
اس ام اسا که از پنجشنبه غروب تعطیل همه ی سایت های اجتماعی تعطیل همه جامعه های مجازی تعطیل میدون ولیعصر منطقه خطر کلا تردد در خیابون ولیعصر ممنون کلا هر جا تنها میخوای بری با سلام و صلوات باید بری ملت دقیقا دو دسته شدن همه به هم بد و بیراه میگن به قول اینا گروهک ها آشوب به پا کردن، هر چی دستشون میاد یا آتیش میزنن یا...
-
تسلیت به یک دوست
یکشنبه 10 خردادماه سال 1388 09:41
هیچی بدتر از این نیست که اس ام اس بزنی به دوستت حالشو بپرسی و اون در جواب بگه دیشب پدرم فوت کرد و امروز مراسم خاکسپاریش بود درست مثل خالی کردن یه سطل آب یخ رو سرته! از صبح دلم شور میزد و اینجور مواقع تقریبا از همه دوستام یه خبری میگیرم! نمیدونم چرا دیشب آخرین نفر حال اونو پرسیدم وقتی فهمیدم، واقعا نمی دونستم باید چه...
-
۳۶۰ هم پر
شنبه 9 خردادماه سال 1388 12:27
می گم همچین نشستم پای این کتابا که خودم باورم نمیشه اینقد درس خون باشم یکشنبه دوشنبه و سه شنبه ی هفته ی دیگه سه تا امتحان خفن دارم که باید این هفته تمومشون کنم اگه خدا بخواد و مهمون بازیا بزارن حتما تمومشون میکنم تا 4 تیر امتحان داشتم ولی الان دیگه ندارم! چون برنامه ها تغییر کرده و به همین دلیل 28 خرداد امتحانام تموم...
-
فــــ یـــــ لــــ تــــــ ر یـــــ نـــــ گـــــــ
دوشنبه 4 خردادماه سال 1388 12:03
این روزا فضای اینترنت هم کلا سیاسی شده! این روزا توئیتر و فیس بوک و فرندفید هم که فیلتر شده! البته فرندفید رو میشه با آی ای و فیلتر شکن باز کرد و خوشبختانه توئیتر فیلترش یه روزه بود و خیلی راحت میشه بازش کرد ولی متاسفانه فیس بوک همچنان فیلتر میباشد! شده مثل چند ماهه پیش که از خونه نه فیس بوک رو میتونستم باز کنم نه...
-
تحقیق لعنتی
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1388 19:24
من هی مراعات میکنم با این کمرم کمتر بشینم پشت سیستم ولی تو این چند روز صب که از خواب پا شدم پای این کامی بودم تا ساعت۱۰ شب خیر سرم هشتاد تومن دادم به این پسره که دیگه خودم راحت باشم، فک کنم خودم بیشتر از اون تلاش کردم تحقیق بهم داده ۶۰صفه! منم برداشتم کردمش ۳۰ صفه اسلایداش که خیلی بی مورد بود ۲۵ صفه اسلاید به من داده...
-
زمین گیر شدن بد دردیه
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1388 13:17
اولا راحتتر می نوشتم ولی الان اصلا نمیدونم چطور باید یه پست رو شروع کنم خب قبلا اینجا در مورد کمر دردم نوشته بودم، نوشتم که رفتم دکتر و چی گفته! خدایی من مراعات کردم هر چی که گفت؛ فقط نشستن رو مراعات نکردم، به من کمتر بشین نه اینکه اصلا نشین، منم همین کار و کردم خب ولی نمی دونم چی شد که اون روز وحشتناک که چهارشنبه هم...
-
دو روز متفاوت
سهشنبه 25 فروردینماه سال 1388 14:57
کردش زیر خاک! نمی مرد! یه سنگ نسبتا بزرگ اون دور و بر پیدا کرد و بلندش کرد و زد تو سرش، مغزش... به اینجای کتاب که رسیدم بستم گذاشتمش لای کتاب های دیگه، ترسیدم خب ساعت رو نگاه کردم، اه چه زود گذشته بود، ساعت 9 که بیدار شدم شروع کردم به خوندن و الان یک ربع به یک بود و انگار یه ساعت گذشته بود اومدم بالا دیدم هیچکس نیست،...
-
کمر درد
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 13:09
چند روزی بود کمرم درد میکرد! رو هیچ صندلی ای نمی تونستم بشینم؛ رو زمین که ابدا! فقط وقتی خواب بودم یا ایستاده ام درد نداره و ساکته هی مامان گفت بیا بریم دکتر هی من گفتم خوب میشه!این خب نشد و من مجبور شدم برم دکتر، بعد از عکس برداری و معاینات دکتر جان فرمود به دیسک کمرت فشار بدی اومده و اگه دیر تر میومدی تا آخر عمر این...
-
مبارکه! اومدنش تو زندگیتون مبارکه
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1388 19:13
الان من کلی ذوق زده میباشم، کلی اشک شوق تو چشمام حلقه زده! خب بابا شما که میخواین خبر خوب بدین قبلش یه ندایی بدین و یهو آدم و ذوق مرگ نکنین خب بگو چی شد! امروز بعد از مدت ها( زیادم نبود قبل از عید رفته بودم) رفتم وبلاگ حسن الماسی، مثل همیشه وبلاگشو خوندم، بعد عکس یه دخمل کوچولو رو دیدم، بزنم به تخته اینقده ناز داشت که...
-
یه بازی خفنگ
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1388 10:58
سعید خان من رو به یه بازی با کلاس دعوت کرده و اتفاقا امروز که قصد کردم این بازی رو انجام بدم تولد مندلیف ما هم هست! پس از پشت همین تریبون تولدش رو تبریک میگم! خیلی سخت بود فک کردن در موردش، ولی نوشتم دیگه قانون اول:خیلی منظم نیستم ولی بی نظمی رو هم نمی تونم تحمل کنم. قانون دوم:کلا از مردا خوشم نمیاد، منظورم اینه که...
-
عیدتون مبارک
شنبه 15 فروردینماه سال 1388 16:02
یه سلام کش دار ! معمولا سلام نمیکنم اول پست هام ولی خب وقتی بعد از دوهفته و اندی میای بایدم سلام کنی جاتون خالی تعطیلات بدی نبود هر چند من همش در نقش کزت بودم ولی در کل بدک نبود یه روز مونده به تحویل سال رفتیم و سیزده بدر ساعت 12 شب راه افتادیم و دیرو صبح ساعت7 رسیدیم! همش کار بود و کار بود و کار! هفته اول که خودمون...
-
پیشاپیش عید مبارک
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1387 18:20
پیشاپیش عیدتون مبارک یعنی اینکه تا آخر تعطیلات شایدم یه چند روز اونور تر به نت دسترسی ندارم و نمی تونم پست بزارم یا بیام وبلاگتون فک کنم از فردا سفر نوروزی ما آغاز شود تا خدا میدونه کی امروز آخرین روز کاریم بود تو سازمانمون، راستش وقت تعریف کردن ندارم! اتفاق خاصی هم نیوفتاد جز اینکه یکمی تولد بازی کردیم! آخه تولد...
-
آخره ساله ها!
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1387 18:27
خب اول بگم که سرما خوردگیم خیلی سبک بود و خیلی زود هم بر طرف شد الان کاملا سالم میباشم! الان که اومدم کلی تعجب کردم! مامانم اتاقا رو کمپلت متحول کرده! ولی چه فایده ما که عید نیستیم من نمی دونم با چه زبونی باید بگم دوست دارم عید تو خونه باشم! من عاشق دید و بازدید عیدم! عشق مهمونی رفتن مهمون اومدن، عیدی دادن، عیدی گرفتن...
-
سرما خوردم
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1387 19:42
هر سال هر وقت هوا میخواد بره رو به سردی یا میخواد بره رو به گرما من باید سرما بخورم! البته بروبچس بر این عقیده میباشند که حقمه چرا؟ چون وقتی هوا یه ذره گرم میشه و همه با کاپشن اینور اونور میرن من با لباس تابستونی میزنم به دل زمستون! چون میدونم یه ماهه دیگه حسرت این باد و سرما رو خواهم خورد! بعد که هوا آفتابیه و با...
-
فک کن
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 16:34
فکرشو بکن! موقع دانشجویی، توی دانشگاه یکی از پسرای دانشگاه بهت ابراز علاقه کنه. اینقدر این ابراز احساسات ادامه پیدا میکنه تا تو هم نرم میشی و تصمیم میگیری فکرات رو بکنی! بعد به این نتیجه میرسی که میتونی تا آخر کنارش باشی! بعد خیلی ناگهانی تو مریض میشی(دقیقا نمی دونم چه نوع مریضی) ولی حتما اونقدر حالت بد میشه که پسر...
-
پست موبایلی
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 22:25
امروز برای چندمین بار گفت سلام خانم ر، و من سرم رو برگردوندم انگار که نشنیدم، چند روز پیش که چشم تو چشم شدیم ولی جوابشو ندادم! جالب اینجاست وقتی این اتفاق می افته که اون یکی نباشه! مطمئنم تا وقتی اونجا هستم جواب سلامش رو نمیدم حتی اگه مثل امروز عذاب وجدان بگیرم
-
قرار های زندگی ۲
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1387 18:16
دو ساعته صفحه رو باز کردم که بنویسم ولی با یه آدم گیر در گیر بودم!!! اگه در موردش ننویسم میترکم!!!! پسره ی بی شعور مزخرف! فک کرده دخترا هم مثل خودشونن! به من میگه تو به خاطر دوست پسرت که رئیسته داری بازی میکنی!!!!!!!!!!!!! بی شرف میگه اگه اینطور نباشه هیچ دختری راضی نیس این بازی رو ادامه بده! پسره ی احمق به خاطر مزخرف...
-
قرار های زندگی
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1387 19:08
جاتون خالی باز یه نمایشگاه زدن زورکی ما رو هم چپوندن توش! حالا با این اوضاع بهم ریخته محل کار هیچکس جز رویا و ندا حاضر نشد بره! ندا اونجا یه آقای با شخصیت برام پیدا کرد! اینقد ازش برام تعریف کرد که چهارشنبه ای پا شدم رفتم نمایشگاه حالا عروس خانم ناز میکرد مگه میومد! تا ساعت ۳ بعد از ظهر ییهو پیداش شد! منم بی جنبه یه...
-
:/
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1387 19:04
دوست دارم بیام بنویسم ولی از چی و از کی نمیدونم دوران رخوت باری رو دارم میگذرونم! از یه طرف ... همه ی فکرمو درگیر کرده! نمی دونم چرا خودمو مقصر میدونم! حتما مقصرم دیگه!!! فقط از خدا میخوام کمک کنه... از یه طرف حس بدی نسبت به کار کردنم پیدا کردم، انگیزمو از دست دادم! برای چی کار کنم؟ برای کی؟ تموم این کارا که میخواد...