-
جزیره سرگردانی
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 12:17
از اصطلاح بار امانت خوشم می آید. هم مولوی و هم حافظ و هم دیگران درباره اش سخن گفته اند، معلوم است که همه شان از قرآن کریم گرفته اند. واقعا بار امانت چیست که آسمان و زمین و کوهها بر دوش نگرفتند و انسان پذیرفت؟ آیا انسان از نادانی قبولش کرد؟ و همین جهالت موجب شد که به فضل و علم دست بیابد؟ و این ظلم که بر خود کرد از همه...
-
آگاهی
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 17:26
اینقدحرصم میگیره از این فیلم هایی که به اصطلاح میخوان به مادر و پدرها هشدار بدن که بچه هاشون رو از خطرات اینترنت آگاه کنن! من که فکر نمیکنم این جور فیلم ها تاثیر چندانی داشته باشه! مهم خود فرده یا همون بچه است که باید از همون دوران کودکی در مورد خطرات آگاهی بهش بدن! مطمئنم هر چقدر هم سخت بگیرن باز هم بچه میتونه...
-
ترس
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 15:39
وسط حرف های روزمره و وسط شوخی کردن های همیشگی، بحث به حرف های جدی کشیده میشه! مدت هاست منتظر این لحظه ای که یکی این سوال رو ازت بپرسه! ولی کیه جز اون که حرف دلت رو بفهمه! اول با شوخی جوابش رو میدی ولی بعد خودت هم دوست داری جدی به این موضوع نگاه کنی! هر چی توی دلته میریزی بیرون! میخوای بغضت رو فرو بدی ولی اشک هات پیروز...
-
ورزش میکنیم تا کامروا شویم
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 13:25
همین الان یه یک سفر سه روزه به شاهرود دعوت شدم، من که نمیرم ولی اردیبهشت ماه جنگل ابر دیدنش فوق العاده است، مخصوصا دیدن دشت شقایق که فقط توی همین ماه دیده میشه. توی این چند روزه که به طور جدی به کار فکر میکنم، بهترین گزینه ، دعوتنامه ی یک آقای سی و چند ساله است برای درست کردن یک تیم مدیر مالی! البته مشکل اینجاست که من...
-
پست خاله زنکی
جمعه 27 فروردینماه سال 1389 13:45
دیروز توی مهمونی تولد مرجان، یه سری از دوستاش بودن که ما تا حالا ندیده بودیمشون، یا فقط اسمشونو شنیده بودیم، من و سارا یازده نشده خونه مرجان اینا بودیم! از جمع دوستانه ی ما همه بودیم غیر از حمیده، خدایی خیلی خوش گذشت. داشتم از دوستایی که ندیده بودم میگفتم! اول که اومدن خیلی خودشونو گرفتن و با پشت چشم نازک کرده رفتن و...
-
کار
چهارشنبه 25 فروردینماه سال 1389 18:51
بین دو نیمه فوتباله! تا الان که پیروز میدانیم، الهی که تا آخرش پیروز بمونیم! اصلا مشکلی نیست که محمدی یه گل خورد، مهم روحیه ی بچه هاس که خدا رو شکر بالاس! دوستان و آشنایان هم که همه ورزشگاه تشریف دارن و کمک حال لیدرن بهش زنگ زدم حالش رو بپرسم، هم اینکه ببینم فردا میاد تولد یا نه؛ همسرش خونه بود، گفتم چی شده نرفته...
-
یک دوست
چهارشنبه 25 فروردینماه سال 1389 13:18
دلم میخواست بزنم بیرون، یه جورایی دلم گرفته بود، گفتم میرم پیشش از اوضاعش با خبر میشم هم خودم دلم وا میشه! رفتم محل کارش. یکی دو ساعتی نشستیم و حرف زدیم؛ کاش هیچ وقت این حرف ها رو نمیشنیدم ازت! تو و این حرف ها... باید حدس میزدم تو آدمی نبودی که بتونی ترکش کنی. آخه دیوونه پسرش هم سن توه. میگه مثل دخترش دوسم داره(خاک بر...
-
نبود پدر
دوشنبه 23 فروردینماه سال 1389 12:29
یک سال پیش بود، توی همین روزهای بهاری، فازی بهم دایرکت داد که پدر سارا فوت کرده، اولش باورش سخت بود، اونم کی سارا، عاشق باباش! همه ی دخترها باباین ولی رابطه ی سارا و باباش یه جور دیگه بود، تا مدت ها نوشته هاش بوی دلتنگی میداد! هنوزم بعد از یک سال، نوشته هاش مربوط به نبودن پدرش میشه! یادمه اون روزها همه حرف سارا رو...
-
گم شدم
یکشنبه 22 فروردینماه سال 1389 19:03
بهش زنگ زدم، میگم من الان توی یکی از بهارستان هام، بین اختیاریه و نوبنیاد؛ چطوری برم دولت؟ بعد از کلی خوش و بش و این حرفا آدرس میده و من دوباره راهم رو پیدا میکنم. چند دقیقه بعد اس ام اس میزنه میگه بهش بگو خوبیت نداره آدم رفیقشو ول کنه وسط خیابون عروسه داریم!!! پی نوشت: رفیق هم رفیق های قدیم! پی نوشت بعد: قلعه ی...
-
دغدغه های من
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 15:41
خدا نیاره اون روزی رو که آدم جلوی غریبه ها سوتی بده! اون زمونی که فرندفید فیلتر نبود، پاتوق شبانه روزی ما بود، نزدیک به نود درصد افراد رو میشناختم، از همه ی رابطه ها سر در میاوردم، و همه هم من رو میشناختن. اون زمون ها یکی از پسرها عاشق یکی از دخترها شد و قضیه کاملا علنی شد و این دو تا قرار ازدواج گذاشتن! همین موقع ها...
-
بعد از عروسی
جمعه 20 فروردینماه سال 1389 16:09
عروسی مهدیه هم تموم شد! آروزیی جز خوشبختیشون نداریم. از قرار معلوم وقتی من ازدواج کردم و بچه ام رفت مدرسه، عروسی ندا و صالح رو هم میبینم! عروس کلی خوشگل شده بود، ولی کلا از عروسی هایی که عین مهمونی برگزار میشه خیلی خوشم نمیاد، ولی این عروسی خوبیش به این بود که دوستایی رو که نزدیک به یک سال بود ندیده بودم، رو دیدم....
-
ایرانسل
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 19:50
دو روزه تا صفحه ی بلاگ اسکای رو باز میکنم و میخوام یه چیزی بنویسم یه اتفاقی می افته و مجبور میشم ببندمش. دو روز توی گودر نبودم و مجبور شدم بیشتر وقتم رو برای صفر کردنش بزارم. اگه خدا قسمت کنه دیگه میخوام شروع کنم به درس خوندن، دیروز رفتم کتاب هام رو خریدم، بماند که جزیره سرگردانی و قلعه حیوانات رو اشانتیون واسه خودم...
-
نوستالژیک
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1389 18:22
توی ایام عید، یکی از جذاب ترین برنامه های تی وی مردان آهنینه؛ نشستن در کنار اعضای خانواده و تماشا کردن قهرمان مورد علاقه ات. جاودانی انگار کپی شده ی شوهر خاله وسطیه است. نمیدونم چرا هر کاری میکنم از این خودنگاه اصلا خوشم نمیاد؛ یه جوریه، نوع برخوردش با شرکت کننده ها کاملا متفاوته ها و با هر کی به جور برخورد میکنه! خدا...
-
ویولتی پینکی
یکشنبه 8 فروردینماه سال 1389 17:29
چند روز قبل از اینکه پینکی رو بخرم، یه شال خریدم. این شالم یه رنگ خاصی داره( این رنگیه تقریبا )، یاسی رنگه ولی نه مثل یاسی های معمولی. یه روزهایی که سرم میکنم بنفش میزنه، یه روزهایی هم صورتی رنگی که عین پینکیه، یه روزهای هم رنگی بین این دو رنگ. رنگش شاده، خیلی هم باحاله، مهمونی های خاص سرم میکنم، اولین بار که سرم کردم...
-
اولین
چهارشنبه 4 فروردینماه سال 1389 16:48
اهم! این اولین پست سال جدید میباشد، سالی که شروع خوبی داشت. تا الان ازش راضی بودم، بعد از چند روز برو بیای مداوم، بالاخره یکی دو ساعتی رو گیر آوردم که بیام تو نت و آلبوم تلخ رو که پارسال دانلود کردم رو گوش بدم. عاشق همین دید و بازدید هام! البته نه همه جا، ولی اینکه در طول این سه چهار روز، اقوام رو بیست بار میبینی خودش...
-
آخر سال
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1388 15:57
درسته که داری میری ولی خدایی این روزهای آخر رو هم باید بهم ثابت کنی که هنوزم هستی؟!!! نمی خوام ناشکری کنم، ولی روزهای بدت بیشتر از روزهای خوبت بود، روزهایی که پر از استرس و دلهره بود. پر از مریضی بود. اگه پست های آخر ساله پارسال رو نگاه کنی، میفهمی که اصلا دوست نداشتم بیای، استقبالی ازت نکردم، میدونستم چه روزهایی رو...
-
بهار
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1388 11:37
از پنجره من در بهار می نگرم که عروس سبز را از طلسم خواب چوبینش بیدار می کند پی نوشت: شعر بالا از شاملو
-
آخرین دو شنبه سال
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 12:26
دلم واسه وبلاگم تنگ میشه گاهی! ولی اینقد موضوعات زیاد و گوناگون دور و برم بود که این دلتنگی خیلی محسوس نبود. همیشه همینطور بوده، جایگزینی به جای دلتنگی! عاشق این روزهای آخر سالم، خیابون ها رو دوست دارم، با همه ی شلوغی و ترافیک های بی امانش، وقتی به مردم نگاه میکنم، کلی ذوق میکنم، همه دلشون شاده، همه منتظر سال خوبی...
-
تکوندن خونه
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 13:36
والا این جانب گمون میکردم با تموم شدن کارهای بزرگ(تمیز کردن در و دیوار و فرش ها) یعنی خونه تکونی تموم میشه! ولی در این چند روز پی بردم بسی اشتباه نمودم! این خونه تکونی اینقد ریزه کاری داره که توی این چند روز اخیر میانگین، این جانب دو سه ساعت هم در این دنیای مجازی نبودم، چه برسه به بقیه ی کارهای روزانه ام! تا چشمام رو...
-
عابر
جمعه 14 اسفندماه سال 1388 17:47
خدا جون شکرت! مطمئنم به خیر گذشتن این تصادف فقط و فقط بابت دعاها و صدقات بود. میتونست خیلی بدتر از این بشه! اگه زبونم لال اتفاقی براش می افتاد... نمیدونم چطور شکر این نعمت رو به جا بیارم! پی نوشت: تصادف بدی کردیم! ولی شکر خدا اتفاق خاصی برای اون عابر نیوفتاد. پی نوشت بعد: شاید وحشتناک ترین لحظه ی عمرم بود وقتی صدای...
-
اتفاق
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 12:11
گاهی وقت ها که یه اتفاقاتی قراره بی افته، یه سری هشدار هایی میرسه! از کجاش رو نمیدونم. تو برای اینکه اون اتفاق خواسته ی دلته، به هیچ کدوم از هشدارها اهمیت نمیده! اینقد اهمیت نمیدی و اینقدر تعداد هشدار ها زیاد میشه که دیگه خودتم به این باور میرسی که این اتفاق نباید بی افته. این اتفاق شاید اتفاق بدی هم نباشه ولی حتما به...
-
مجازی
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1388 16:55
آدم خوبیه، مودبه، یه پسر با نمک داره! یه سایت و فروم هم داره.آدم مذهبی هم هست، همیشه لینک های مذهبی میده، هر چند روز یک بار سلام و احوال پرسی میکنه. خب چند باری توی نمایشگاه ها همدیگه رو دیدیم. یکی دو بار هم محل کارمون اومد(فقط بستنی خورد و رفت). حالا این آدم فالور من شده توی گودر! منم هر چیزی دم دستم بیاد توی گودر...
-
باخت
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1388 18:21
هان؟؟؟ چیه؟؟؟ خوب فوتباله دیگه! برد و باخت داره! ما هم که شکر خدا تا صمد رو داریم همه ی باخت ها رو درو میکنیم! مگه من دستم به صمد نرسه! اول با مشت میزنم عینکش رو خورد میکنم، بعد با یه حرکت کاراته بازانه میزنم یه جاییش که نتونه به کسی بگه، بعد دونه دونه موهاش رو میکنم میزارم کف دستش!!! پی نوشت: ولی از حق نگذریم بازی...
-
مکالمه
شنبه 8 اسفندماه سال 1388 19:06
- الو! =سلام -سلام =خوبی؟ -ممنون تو خوبی؟ =چه خبر؟خوش میگذره! -بد نیست! به تو خوش میگذره! . . . و آغاز یک مکالمه ی ساده و خودمونی که بیشتر از سه چهار دقیقه هم طول نمیکشه! اما...! اما آرامشی بعد از این مکالمه روی قلبت میشینه که سه چهار روز، تو رو تحت تاثیر قرار میده!!!(دلیلش چی میتونه باشه؟)
-
توله(طوله)
شنبه 8 اسفندماه سال 1388 15:35
در رو که باز کردم، توی نی نی لای لایش(همون کریر) بود و دست راستشو تا مچ کرده بود توی دهنش. گفتم سلام قربونت برم! یهوو یه لبخند خوشگل تهویلم داد. منم نتونستم خودمو کنترل کنم و پریدم سمتش و گفتم بی شرف اینجوری بهم نخند! باز خندید، داشتم میگفتم طوله.... که یهو باباش از توی اتاق اومد و من در یک عملیات جسورانه گفتم کوتوله،...
-
آرشیو
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 16:30
چند هفته ی پیش رفتم سراغ آرشیو وبلاگ قبلی؛ دیروز اون قسمت از وبلاگ که تقریبا یک سالی میشد رو به اینجا منتقل کردم(صفحات اضافی). البته من همه ی این آرشیو رو به صورت کد اچ تی ام ال داشتم و با بردن این کد ها توی فرانت پیچ تونستم تصمیمم رو عملی کنم! البته یه مشکل این وسط بود که من نمیدونستم پست مربوطه برای کی و چه وقت بود!...
-
دلت گرفته!!!
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1388 14:05
از این کوچه تا آن جا که راهی نیست. تنها یک ورق ِ سپید دست و پا میکنم، دست به دامن ِ شعر میشوم و یک دل سیر مینویسامت. چه بخواهی چه نخواهی، من شاعر سرگردان همیشه قبل از این که باران ببارد از پچ پچ کلاغها فهمیدهام که یک جایِ دوری دلت، سخت گرفته است. پی نوشت: شعر از امیر آقایی پی نوشت بعد: نمیدونم چرا این روزها دلم...
-
دوست جونم
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1388 17:21
بعد از مدت ها امروز اومد و دو سه ساعتی با هم حرف زدیم! یاد آخرین باری که دو تایی با هم خلوت کردیم افتادم! یاد نصیحت هایی که بهش کردم. خدا رو شکر که همه چی بخیر گذشت. یه چیز خیلی جالب کشف کردم امروز! اینا پنج شش ساله با هم دوستن، ولی این پسره تا امروز حتی یک بار هم کادو نخریده! تولده حمیده دو روز بعد از ولنتاین یا همون...
-
سینمای خانگی
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 16:58
بعضی از فیلم ها رو که آدم میبینه، پشیمون میشه از وقتی که برای این فیلم گذاشته! در طول روز بعد از اندکی خونه تکونیه خسته کننده، با مامان میشینیم و میگردیم توی سینمای خانگی هر چی فیلم ندیدیم، تماشا میکنیم. فیلم های چشمک( به مردها هیچ وقت اعتماد نکن) و آقای هفت رنگ(رابطه ی زناشویی) و تردید(فیلمنامه هملت در یک کلمه) واقعا...
-
...
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 20:49
فقط برای یکبار خودت رو بزار جای من، وقتی نگران میشم و تو جواب نمیدی! پی نوشت: کاش میفهمیدی حالمو!