عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

کفش هایم کو؟


پی نوشت: به مناسبت تولد سهراب
پی نوشت بعد:
نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد :
"چه سیب های قشنگی !
حیات نشئه تنهایی است."
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
- قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق ، تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس.
و عشق ، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.(متن کامل شعر)

تعطیلات دوست داشتنی

جاتون خالی تعطیلات خیلی خوبی بود
شب عید که بابا رفت سفر، و ما هم برای هر روز برنامه ریخیتم
روز اول رفتیم خرید و بعد همینجوری ولیعصر رو رفتیم بالا تا رسیدیم به ملت، جاتون خالی نهار رو ملت بودیم و همونجا تصمیم گرفتیم فرداش بریم امامزاده صالح، پنجشنبه فک و فامیل رو جمع کردیم و رفتیم امامزاده زیارت، چند وقتی بود با ماشین نرفته بودیم، پدرمون در اومد تا جای پارک گیر آوردیم، امامزاده به این بزرگی پارکینک نداشت
جمعه هم از قبل خونه دایی رضا دعوت بودیم(دایی مامان) و شبش هم بله برونه پسرش بود
بابا هم از سفر اومد و سوغاتیم یه بلوتوسه نوکیاس(من از این جنگولک بازیا خوشم نمیاد)
یادم باشه جریان پسر بزرگه دایی رو براتون تعریف کنم(باشد که تجربه ای برای دیگران شود)
امروزم که رفتیم با بروبچس سینما فلسطین فیلم دعوت رو دیدیم، فیلم بدی نبود، فیلم خوبی هم نبود، از همینجا بگم برای پسران مجرد دیدن این فیلم توصیه نمی شود، همچنین برای افراد زیر هجده سال، چون دیالوگ هایی داشت که باعث روانپریشی این افراد میشد
بازیه فروتن دیدنی بود، باور کن اگه اسمشو تو بازیگرا نمی دیدم ممکن بود نشناسمش، تو اون گریم واقعا دیدنی بود
بازیه خیر اندیش رو هم دوست داشتم

فیلم نوشت: وقتی مرد میگه من بچه میخوام؛ بالا بری پایین بیای باید اون بچه بمونه، وقتی مرد میگه من بچه نمی خوام بالا بری پایین بیای اونبچه باید از بین بره
فیلم نوشت بعد: دلم برای بهار(مریلا زارعی) سوخت ، الهی سرنوشت هیچ بهاری اینجوری نشه

شانس

به قول امیرعلی اگه شانس داشتم اسممو میزاشتن شانسوکه!
سه ماه پیش (تیر)  از یه دکتر فوق العاده خوبه پوست وقت گرفتم، دکترش بی نظیره، اون موقع بهم 16 مهر ساعت 15 وقت داد،دیروز برنامه کلاسهامو گرفتم، اولین جلسه مدیریت تولیدمون سه شنبه16 مهره از ساعت 13 تا 17 خودم یادم رفته بود، از سر کار که اومدم مامان گفت: تو سه شنبه میری دانشگاه؟ با کلی ذوق و شوق اول مهری گفتم آرهگفت: مگه وقت دکتر نداری؟خیلی سریع تغییر حالت دادم زنگ زدم مطب دکتر که تو خیابونه آفریقاس، کلی با منشی چک و چونه زدم که تو رو جون خانم دکتر روز من و با یکی دیگه عوض کن، قبول نکرد که نکرد، دو ساعت تموم باهاش حرف زدم و التماسش کرد، دست آخر گفت: ما تا ساعت 7 هستیم ، اگه نتونستی بیای برات 11 آذر رو رزرو میکنمآخه آدم اینقدر زبون نفهم!خب چه اشکالی داره وقته کسی رو که یه روز بعد از من بود رو با من عوض میکرد!!!!
حالا شما حساب کنید من ساعت 5 کلاسم تموم میشه، اگه باش سرعت 120 تا برگردم ساعت 6:30 خونه ام، از خونه خودمون تا مطب دکتر رو هم اگه با سرعت 100(داخل شهر مراعات میکنم) تا برم ساعت 7:45 دقیقه میرسم مطبش!!! این کجاش انصافـــــــــــــــــــــــــــه
من الان چه کار باید بکنم!!!



sms نوشت: میگم گوش شیطون کر بازار اس ام اس خوب
دوباره افتاد رو غلطک
sms نوشت بعد :وقتی تو پیروز میشی من با غرور به همه میگم: هی اون دوست منه! وقتی می بازی کنارت می شینم، دستت رو می گیرم و میگم: هی من دوست توام

جک نوشت:با تموم شدن ماه رمضان درهای رحمت خدا بسته خواهد شد، خواستم بگم لای در نمونی

پی نوشت: حالا از این حرفا گذشته عیدتون مبارک، الهی نماز روزه های همه مون قبول درگاهش واقع بشه

نشونه

مدت مدیدیست(سه چهار هفته) هر روز ماشین های مخصوص حمل جسد رو میبینم! حتی روزی شده دو یا سه تا ماشین مختلف رو دیدم! فکر کنم اینا نشونه است که بگه تو هم خودتو آماده کن" تا نگاه می کنی وقت رفتن است ای..."
دلم نمی خواد الان برم، من هنوز جونم! اونوقت رو اعلامیه ام می نویسن "جوان ناکام"
مرده شور این کام رو ببرن که همه کام رو فقط تو یه چیز میبینن! ولی من ناکام نرفتم و به اندازه ی کافی کام این زندگی رو چشیدم!
ولی یه ذره که فکر میکنم میبینم الان برم خیلی بهتر از چند سال دیگه است، نه سری نه همسری نه بچه ای که بهش وابستگی شدید داشته باشم، ولی چرا خانواده ام و دوستام هستن! من که دوریه یه شبه مامانمو نمی تونم تحمل کنم! پس خدا جون قربونت برم دوباره حرفمو پس گرفتم!
امروز یه روز کاملا پاییزی رو تجربه کردیم! هوا ابری، زوزه ی باد لای برگ درختا، برگ های رنگی روی درختا، برگ ریزون درختا، خش خش برگ زیر پاهات و بچه ها با روپوش های رنگی، نشون دهنده ی اینه که، هی فلانی! پاییز شده ها! از خواب تابستونی بیدار شو!
از روز بیست و پنجم ماه رمضون که میشه، همه ملت شمارش معکوسشون شروع میشه! خدایا پس چرا عید نمی شه! خدا یه چیزی می دونسته که فقط روزه ی یه ماه رو واجب کرده! فکر کن اگه رجب و شعبان هم روزه واجب بود چی می شد! از یه طرف دلت برای لحظات روحانی که تو این ماه داشتی تنگ میشه و از طرف دیگه دوست داری بر گردی به همون برنامه های قبل از ماه!
امروز بر خلاف روزهای دیگه خیلی گشنه ام شده! الان دلم خیلی خوراکی های مختلف میخواد که گفتنش برام فقط عذابه!




پی نوشت: چرا همیشه اتفاقات اونطوری که تو میخوای نمی افته!
پی نوشت بعد: من خوبم! دروغ گفتم خوب نیستم! تو دلم آشوبه، ولی حداقل دلم میخواد وقتی اینجام خودمو خوب نشون بدم!
پی نوشت بعد بعد: برام دعا کنید اوضاع خراب تر از این نشه، روحیه ام رو حفظ کنم، همه چیز به خیر بگذره و به شر تموم نشه! برام صادقانه و خالصانه دعا کنید

دندونپزشکی یا...


امروز تولد سه سالگیش بود!
وقتی به این مناسبت پست جدید گذاشتم یه حس خاصی بهم دست داد
حسی که الانم باهامه!
واقعا نمی دونم چه اسمی می شه برای این حس گذاشت، اصلا نمی دونم میشه اسمی براش گذاشت!
یه جوری شدم، همراه با همون حس بغض کردم ولی گریه نه! هر چند بعید نبود اگه کسی پیشم نبود گریه هم میکردم!(دوباره نیای بگی باز گریه کردی)
همه این مدت مثل یه فیلم جلوی چشمم اومد
چرا اومد
چرا رفت
چرا بر گشت
چرا نموند...
نمی خوام گریه کنم ولی نمی شه!
شاید اگه .... اونوقت الان اوضاع خیلی فرق میکرد
کاش اونقدر قادر بودم تا میتونستم مصلحت خیلی چیزا رو درک کنم!
ولی چرا هیچ وقت اونجوری نمی شه که می خوای!
به بدترین شکل ممکن یه احساس که مثل گل لطیف و پاک بود زیر پا له شد
الان دقیقا مثل یه دمل قدیمی میمونم که دوباره چرک کرده!
می خوام برای همیشه از دستش راحت شم، هر چند میدونم جاش همیشه می مونه! پس خالیش میکنم؛ چون اگه خالی نشه ممکنه برای همیشه باقی بمونه!
همیشه خودمو مقصر این قضیه می دونستم، اینکه چرا اینقدر زود دلم لرزید؛ چرا اینقدر زود همه چی وارونه شد!
عاقلانه نبود ولی عاشقانه بود و من عشق رو انتخاب کردم! ولی اون با عقلش برام تصمیم گرفت.
الان که فکرشو میکنم میبینم شاید بهترین کار رو کرد، من جای اون نبودم تا سختی های مشکلش رو لمس کنم ولی خواستم مرهم دردش باشم که نزاشت! به خاطر خودم نزاشت نه به خاطر خودش!
شاید اون موقع کور بودم و مشکلش برام اهمیتی نداشت ولی نهایت سه چهار سال بعدش چی!!! باز هم همون نظر رو داشتم؟!
 مشکل کوچیکی نبود که بشه پنهانش کرد، یه معلولیت جسمی بود و اونقدر شهامتش رو داشتم که بتونم با وجود ... . حتما نداشتم که نشد!
میدونم با این توجیه کردن ها چیزی درست نمی شه!
گوشی موبایل رو بر داشتم که مثل سال های قبل بهش خبر بدم، 091268 ولی پشیمون شدم! مگه سال قبل چه اتفاقی افتاد که الان میخواد بیوفته!
اصلا بی خیال! بزار این دمل همونجور بمونه!
حرف های بالا رو اصلا جدی نگیرید!

برای اینکه حال و هوامون عوض شه از دیشب مینویسم!
دیشب ییهو دیدم بین دندون نیشم با دندون های جلو(فک پایین سمت راست) یه لکه ی سیاه دیده میشه
آخه مگه میشه ! بعد کم عقلی کردم و گفتم بریم دندون پزشکی، و والدینم هم که بدتر از خودم رو دندونهام حساسن به زور منو بردن ساختمان پزشکان سر کوچه امون!
همین که وارد ساختمون شدیم به خاطر بوی بدی که میومد حالم بد شد و گفتم من پشیمون شدم! ولی مگه کسی گوش به حرف من میده!
وقتی بهم گفت بشین رو این صندلی تا ویزیت بشی دستام میلرزید!(فک کنم یه ژنی دارم که از دندونپزشکا و دندونپزشکی میترسم) چند دقیقه ای طول کشید تا دکتر جان بیاد! تو این چند دقیقه وقتی دور و اطرافم و نگاه کردم بلند شدم نشستم گفتم مامان بر گردیم من نمی خوام ایدز بگیرم! آخه نمی دونی چقدر کثیف بودن، تمام وسایلشون بوی گند میداد، روپوشای تنشون همه رنگ خون آبه بود! و هیچ کدوم دستکش دستشون نبود! در این هنگام دکتر اومد ولی اول یک متر شکمش اومد بعد خودش اومد، بیشتر شبیه مرده شور بود تا دندونپزشک بعد بدون دستکش فکر کنم یه دونه از این چوب بستنی ها که رو زمین افتاده بود رو بر داشت کرد تو دهن من! دستاش بوی ... میداد، بعد بهم گفت" پاشو هیچیت نیست،اون لکه نیست، رگه بین دو تا دندونته! چه دندونای خوبی داری واقعا یه لک هم روش نیست!" من: " دکتر جان این لکه، من بهتر میدونم" از زیر عینکش نگام کرد و گفت:" من دکترم یا شوما" اگه روم میشد میگفتم یا شوما، ولی حیا اجازه نداد، خلاصه که جاتون خالی یه سر رفتیم مرده شور خونه و بر گشتیم! ولی من که به گفته ی این مرده شوره اعتماد نمی کنم و حتما میرم یه جای دیگه تا حرفم رو ثابت کنم!



پی نوشت: خدا جون شب های قدر هم گذشت! قربونت برم بهترین ها رو امسال برامون رقم بزن!


sms نوشت:چشمهایت را به خاطر کسی که قدر نگاهت را نمی داند گریان نکن!(با خودم بودم)

جک نوشت: لره اسم پیامبر یادش میره میگه: بر جمال پدر خانم علی (ع) صلوات