عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

جنایی پلیسی

یه سری پست ها بوده که من نوشته ام و پاک کردم، توی رندوم شماره اندازی پست اینا رو هم حساب کرده! الان اون آی پی در به در دنبال اون پست ها میگرده! خب من الان فکر و ذکرم پلیسی جنایی شده و نمیتونم تمرکز کنم! از اسباب کشی هم زیاد خوشم نمیاد، این شد که ترجیح دادم فعلا قالب رو خراب کنم ولی پست ارسال کنم، اونایی هم که میخوان بخونن از طریق گودر میخونن دیگه!

پی نوشت: الان حس خوبی دارم، شما چطور؟؟؟
پی نوشت بعد: جای اون چاله ها پر شده از مایع میان بافتی و داره کم کم پر میشه! یه کم از ترسم ریخته الان دیگه!

دو دلی

امروز کلی با ورد پرس و بلاگر درگیر بودم تا یکی رو از بینشون انتخاب کنم!
ولی هیچ کدوم به دلم ننشست! موندم کجا برم الان، این وقت سال، توی این بارون و برف، بچه ها هم که مدرسه میرن!!!


پی نوشت: دیشب تا صبح دوباره با اون آی پی( البته گمونم با کامپیوتر های مختلف، چون هر ساعت دو رقم آخر آی پی عوض شده) ریختن توی وبلاگم! دوست ندارم این حالت رو خب

یه غلط دیگه

امروز یه غلط دیگه هم کردم که الان بلا نسبت عین چی پشیمونم!
بگو آخه دختر نونت نبود آبت نبود این قرتی بازی ها چیه در میاری! همش تقصیر خواهری بود که پارسال این کار رو کرد و امسال من رو ترغیب کرد به این کار! منم وقتی دکتره دستکشش رو دستش کرد تازه پشیمون شدم، بعدش هر دونه از آمپول های بی حسی رو هم که میزد توی هر خال اشک میریختم و هیچی نمیگفتم، تا اینکه با اون دستگاهش دونه دونه افتاد به جون خال های صورتم، بعد یه بوی کزی بلند شد که نگو! من پنج تا خال داشتم ولی نمیدونم چرا الان هفت تا چاله عینهو چاله های آبله مرغون روی صورتمه! زیر لبم یعنی روی چونه ام خال ام خیلی عمیق بوده و چاله ای داره بس عمیق! دکتره گفت اگه زخمش رو بکنی جاش میمونه! آخه کو زخم! کی این چاله ها میخواد پر شه! یعنی تا من باشم از این غلط ها نکنم!  یعنی تا یک ماه خودمو توی آینه نگاه نمیکنم!

پی نوشت: من آدم بشو نیستم!

رنگ و آرامش

دیشب حین یه گفتگوی اس ام اسی فهمیدم که هر کسی که دور و برت هست، واسه خودش یه جایگاهی داره! یکی پر رنگ و یکی کمرنگ! خونواده که قضیه اش جداس، از همه پر رنگ ترن، هر چی هم پر رنگ تر باشن آرامشی که از داشتنشون داری بیشتره و همچنین نبودشون هم پر رنگ تر خواهد بود. دوستی ها درجه های مختلفی دارن، ولی قطعا اونایی که پررنگن تعدادشون نمیتونه زیاد باشه ولی دوستی های کم رنگ تر تعدادشون زیادتره!
میخوام اینو بگم که وقتی یه دوستی که نقش پررنگی رو برات ایفا میکنه، یکباره کم رنگ بشه، مدت ها طول میکشه تا بتونی به جای خالیش عادت کنی! بماند نبود آرامشی که از کم رنگ شدنش نصیبت شده!

پی نوشت: لازم نیست واقعا درک کنی چی میگما! چون خودم فهمیدم چی میخواستم بگم

رسانه ها

نمیدونم چرا از وقتی نمایشگاه رسانه ها اومد مصلی هیچ وقت از ته دل نخواستم که برم و اونجا رو ببینم.  چهارشنبه رویا بهم گفت که شنبه بریم، منم گفتم تا شنبه ببینم چی میشه! دیروز که هیچ کاری نداشتم تصمیم گرفتم برم! حدود یازده از خونه زدم بیرون، حدود دوازه بود که با رویا وارد نمایشگاه شدیم، پر از غرفه های جور واجور بود! بخش وب گاه ها و وبلاگ هاش پر از سایت های ناشناسی بود که معلوم نیست واسه چی اومده بودن. فقط یه پرشین بلاگ اومده بود که اونم پایه ی همه ی نمایشگاه هاست! پر بود از مجمع ها و تشکل های افراطی که متشکل بود از خانوم های سخت محجبه و آقایونی که ارتفاع ریش هاشون با هم تفاوت داشت. نرم افزار هاشم هیچ چیز جالبی نداشت، بازی هاشم پر بود از پسر بچه ها! البته یه سالنی هم واسه بانوان ترتیب داده بودن. واسه داداشی دو تا سی دی بازی خریداری نمودم البته! نرم افزار های معروف هم بودن راستی! کینگ و لورد و گردو جزوشون بود. واسه خودمون توی سالن چرخیدیم تا گشنه امون شد، بعد از صرف نهار دوباره رفتیم توی سالن و از اونجایی که دیگه حایی نداشتیم پناه بردیم به سالن مولتی ویژن که یک سالن کوچکی بود و چند تا ویدئو پروژکتور که به صورت مدرن فیلم پخش میکرد، واسه خستگی در کردن جای مناسبی بود. حدود دو ونیم سه بود که دوست رویا که نمیشناختمش و از بچه های فرفر بود بهمون اضافه شد! ماشالا از حرف زدن که کم نمیاورد، بعدشم به صورت اتفاقی آقای حامد رو دیدیم( حامد الف ب قابل توجه فاطیما) . وقتی دیدمون خیلی جالب بود برام که فامیلیم رو گفت! فکر نمیکردم بعد از چهار سال که دوباره همدیگه رو دیدیم یادش بمونه! برای خانوم هایی که کنارش بودن توضیح داد که چهار سال پیش اولین دوره ی این نمایشگاه با هم بودیم و گفت هر نشستی که داشتیم ایشون اولین نفری بودن که می اومدن! منم گفتم که ماموریت داشتیم واسه این کار! ( پسره ی پر رو)دوباره داشتیم جدی حرف میزدیم که گفت با باغ وحشتون اومدین؟ من و رویا کلی جا خوردیم که چی داره میگه! گفتیم باغ وحش! گفت آره دیگه این سگ و گربه هایی که به کیفتون آویزونه ! بگو بچه به تو چه آخه!اون موقعها همین آقا مسئول بخش وبلاگ ها بود و رفیقش آقای ط مسئول بخش وبگاه ها، که دیروز فهمیدم همین رفیقش که کلی هوامون رو داشت یه پست و مقامی هم داره! خودشم گفت که واقعا فرق این نمایشگاه رو با اون میبینید؟ راستم میگفت اصلا قابل قیاس نبود! وقتی رویا رفت که با آقای الف صحبت کنه، بهم گفت خب خانوم ر چه کار میکنید؟ یادمه توی دوقوز آباد درس میخوندین، تموم شد؟ گفتم بله تموم شده گفت خب الان چه کار میکنید، گفتم کاری نمیکنم توی خونه ام، گفت خونه داری و همسرداری دیگه! نمیدونم یهو یه کرم از کجام وول خورد که گفتم بله دیگه! گفت خوبه و از اون موقع به بعدش صندلیش رو برد عقب تر! بعدشم که آقای الف رو زیارت نمودیم و دوست داشتم در مورد ایریپابلیک هم صحبت کنیم که نشد! بعدشم که رهسپار خونه شدم، البته کلی هم خسته شده بودم دیگه!

پی نوشت بعد: یه غرفه ای بود که معلوم بود کلا میخوان با آقای ش در بی افتن! اگه آقای ش بود میدونستم چطور حالیشون کنم!