عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

پیامک های دکتر


_امروز تو اتوبوس های بی آر تی بودم و چون خلوت بود کتاب پیامک های دکتر شریعتی رو از تو کیفم در آوردم و شروع کردم به خوندن؛ همینطور داشتم می خوندم و برای خودم تحلیل میکردم که یه صدایی از روبرو شنیدم: "ببخشید خانم"، نا خود آگاه سرم و بلند کردم و دیدم یه آقای با شخصیت خوش پوش پرسید: "می تونم بپرسم چه کتابی می خونید؟"  من بدون اینکه چیزی بگم کتاب رو بستم و جلدش رو به طرف آقای با شخصیت گرفتم، سرشو تکون داد و گفت:"شرمنده که پرسیدم، چون چند دقیقه ای داشتم نگاتون میکردم هر یک خطی که می خوندین بیرون رو نگاه میکردین و معلوم بود داشتین برای خودتون تحلیلش میکردین"(چه مردم فضولن) با یه لبخند سرم رو تکون دادم و خانمی که روبروم بود گفت: "می تونم ببینم کتاب رو" گفتم البته و کتاب رو بهش دادم؛حالا قضیه اینجوری هم که این آقاهه دیده بود نبودا!!! معمولا روصندلی های برعکس مسیر نمی شینم چون خیلی زود حالم بهم میخوره، ولی چون خسته بودم نشستم ، حالا فرض کن کتاب هم میخوندم و بدتر فشارم میومد پایین به خاطر همین هر چند کلمه که می خوندم سرمو بلند میکردم و بیرون رو نگاه میکردم تا حالم جا بیا(یکی نبود بگه آخه مجبوری) خلاصه اینکه یه بار تو عمرمون اومدیم تو اتوبوس کار مفید انجام بدیم که کل اتوبوس رو درگیر کردیم

_تو امامزاده صالح همه رو دعا کردم، خودمم به آرامش رسیدمیه احساس خیلی خوبی دارم، فکر کنم دلیلشو خوب میدونم
_تصمیم گرفتم یه جای دیگه وبلاگ بزنم و با یه نام مستعار که هیچکس منو نشناسهبعد خیلی زود پشیمون شدم

_پریشب به ب گفتم بهت اعتماد ندارم، (منظورم اعتماد صد درصدی بود) هنوز سر قضیه چند هفته پیش ازش دلخور بودم ، ییهو تصمیم گرفتم اینجوری حالشو بگیرم ، که به هدفم رسیدم می دونستم دارم خیلی بد عنوانش میکنم و خیلی زودتر از اینکه پیامم به دستش برسه پشیمون شدم ولی چه سود! اگه بیست و چهار ساعتم بشینی باهاش حرف بزنی آخرشم پیش خودش به این نتیجه میرسه که داری توجیه میکنیمن که دیگه میشناسمش! ولی خدایی همیشه هم باهام صادق نبوده ها!!!اینم می دونم فقط یه راه داره که از دلش در بیارم

_تو اون جامعه مجازی رئیسم حقوقمو برده بالابرو بچس خیلی هوامو دارن و هر روز برام هدیه میفرستن که محبوبیتم تو بقیه شهروندان بره بالا
و از اونجایی که تقریبا اونجا یه فضای مردونه اس و هیچ سلامی بی طمع نیست، هر جفتشون(دوستانی که تو ادد لیستم هستن) هر کدوم یه جور نقشه برام دارنمثلا آقای الف که هر چی پول داره خرج هدیه گرفتن برای من کرده، امروز بهش گفتم: "خیلی ممنون بیشتر از این شرمنده ام نکنید" میگه: "قابلی نداره ولی میخوام ولنستون بره بالا تا بتونید تو انتخابات به نفع من رای بدید" یعنی نمونه بارز یه جامعه ی جنگلی

_داشتم آمار وبلاگمو نگاه میکردم،  ملت با سرچ چه جملاتی وبلاگمو پیدا میکنن !! واقعا خجالت داره!
خوبیش اینه که وقتی به وبلاگم بر میخورن حسابی حالشون گرفته میشه



sms نوشت: دل دلیلی دارد که عقل از آن آگاه نیست! 

شعر نوشت:دلم گرفته از این روزها، دلم تنگ است
                            میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است
                                         مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست
                                                        هزار عرصه برای پریدنم تنگ است

پی نوشت: هر دوی پی نوشت ها از کتاب مورد بحث بود

آقای ش

اول از همه باید اعتراف کنم که پی نوشت بعد دو تا پست قبل رو کاملا تکذیب میکنم
به اندازه کافی به خاطرش مواخذه شدم!
اینجور موقع ها وقتی گوشی رو بر میدارم و فهرستش رو نگاه میکنم کلی اسم میبینم که اینجور وقت ها می تونن آرومم کنن، که اینجور وقت ها تنهام نمی زارن، اینجور وقت ها نصیحتم نمی کنن و اینجور مواقع واقعا می مونم به کدومشون زنگ بزنم! 
و از همه مهمتر به قول حسن یکی به اسم khoda توی فهرست هست که همیشه در دسترسمه و همیشه هم صدامو می شنوه و با داشتنش می تونم آرامش واقعی رو تجربه کنم!

دیروز اون دوست قدیمی اومد و بخشی از کارمون رو دست گرفت، واز همه مهمتر این بود که آقای ش نازنین هم با نیم ساعت تاخیر اومد و از همه جالبتر اینکه منو شناختنه به اسم ولی همین که بعد از یک سال و سه ماه چهره ام یادش بود خودش نشون میده که عجب حافظه ای دارهبازم  به این نتیجه رسیدم که خیلی بی ریا و بامزه و نازنینهمن و رویا هم یواشکی ازش عکس گرفتیم ، احتمالا عکسشو ببینید خودتون میفهمید منظورم از آقای ش کیهاکه عکسشو بدون لینک بزارم درد سر میشه به خاطر همین هایپرلینک کردم، اینم عکسش
قرار شد شنبه بیاد تا قرار داد کاری ببندیم و قول همکاری داد این نازنین مرد
کلاس زبان هم که این هفته به کل نرفتیم، من که نرفتم ندا هم نرفتو هفته دیگه وقتی آقای ش میاد احتمال زیاد من کلاس زبانم چون دیگه چوب خطم برای دودر کردن پر شده(یاد سیاوش قمیشی افتادم با اون آهنگ خط میکشم رو دیوارش)
امروز روز گندی بود، خیلی مزخرفوقتی سرعت اینترنت کمه به مرز دیوونگی میرسونه آدم رو، چون عملا هیچ کاری نمی شه کرد، مثل امروز
امروز موقع برگشت سوار اتوبوس بودم روی پل چوبی، ماشین جلوی اتوبوس یه دفعه ترمز کرد و اتوبوس برای اینکه به ماشین نخوره فرمون رو کشید سمت راست و خوردیم به گاردریل کنار پل فک کن روی پل بودیم؛ اگه یه ذره سرعتش بیشتر بود حتما از بالای پل پرت می شدیم پایین
دلم آرامش قلبی می خواد، موبایلمو خاموش کردم شاید یه آرامش نسبی بهم بده.
فردا صبح با رویا میرم امامزاده صالح آرامش اونجا رو بیشتر نیاز دارم

دلم گرفت

HTML clipboard


دلم میخواد الان برم بغلش کنم و تو بغلش گریه کنم
ولی نمی دونم چطوری باید آرومش کنم
نمی دونم چی بهش بگم تا آروم شه!
تمام مدتی که داشت با تلفن حرف میزد جلوی چشمم بود
معنیه واقعیه به پهنای صورت اشک میریزه رو دیدم
اگه اون همسر نامردش جلوی دستم بود میدونستم چه کار کنم
اول یه سیلی میزدم تو صورتش، بعد هر چی از دهنم در میومد نثارش میکردم
اینقد خار و حقیرش میکردم تا دلم خنک شه
الان دو سه ماهه براش زندگی نزاشته
هر روز با چشم های پف کرده میاد، و هر وقت با تلفن حرف میزنه گریه میکنه!
یه مرد دیگه از زندگیش چی میخواد؟
همسرش فوق لیسانس زبان
اینقد نازنین و فهمیده است که هر مردی آرزوی داشتنش رو داره ولی همسر نامردش فقط بلده اذیتش کنه
اینقد ناراحت شدم نه اینقد ناراحت شدیم که الان یه جو وحشتناکی حاکمه
غم و غصه های خودم یادم رفت
دلم میخواد بغلش کنم و تو بغلش گریه کنم


عیدی


دیشب عیدیمو گرفتم
عیدیه من با بقیه فرق داره، عیدیه من بیشتر شبیه پس گردنیه!
همیشه منتظر چنین روزی بودم
ولی چرا دیشب!
وقتی گفت ازت متنفرم تنها چیزی که گفتم این بود: بهت حق میدم!
اگه کسی این همه مدت این کارو با خود من کرده بود چه عکس العملی نشون میدادم
کار درستی نکردم ولی کار بدی هم نکرده بودم
نمی دونم چی پیش میاد
حالم خیلی گرفته شد


پی نوشت: عیدتون مبارک، امیدوارم عیدیه شماها مثل مال من نباشه
پی نوشت بعد: گاهی با وجود آدم های زیادی که دور و برت هستن احساس تنهایی میکنی!
گوشی رو بر میداری فهرست شماره های سیو شده رو میاری از ای تا زد دونه دونه اسم ها رو نگاه میکنی!
ولی هیچ کس رو پیدا نمی کنی که این جور موقع ها حرفات رو گوش بده و پا به پات اشک بریزه! همه یه جورایی میخوان نصیحتت کنن! ولی تو به نصیحت نیازی نداری فقط یکی رو میخوای که درکت کنه، به حرفات گوش بده، صداش تسکینت بده، حرفاش آرومت کنه، ولی کسی رو پیدا نمی کنی! گوشی رو پرت میکنی رو میز و رو تخت دراز میکشی، خیلی جلوی خودتو میگیری که اشکات سرازیر نشه ولی نمی تونی! عقربه های ساعت رو نگاه میکنی، مثل اینکه از جاشون تکون نمی خورن، تا ساعت 4:31 دقیقه رو یادته ولی از اون به بعد چیزی یادت نیست!
یاد شعر داریوش افتادم: واسه ی تنهاییه خودم دلم می سوزه!
پی نوشت بعدی بعد: حرفای بالا رو جدی نگیرید

دنیای مجازی

یه بخشی از کارمون مربوط میشه به جامعه های مجازی
به خاطر همین تو اکثر جامعه های مجازیه ایرانی عضوم و کلی وقت گذاشتم تا بررسی شون کنم، از حق نگذریم تو ایران کلوب از همه جامعه های مجازیمون کامل تره و پیشنهاد میکنم حتما عضو شید و از کلوب ها لذت ببرید، هر کی خواست بگه تا بهش دعوت نامه بدم( تا اونجایی که میدونم همه تو این جمع، عضو کلوب هستن) تو کلوب فقط دوستانی رو ادد کردم که کاملا میشناسمشون.
چند وقت پیش از یه نامرد گفتم که با وجود زن و بچه به یکی پیشنهاد ... داده بود؛ تو همین کلوب بود، پس چیزی رو تضمین نمی کنم اگر چه فیلترینگ خودشون خیلی قویه 

از ایرانی ها بگذریم میرسیم سراغ کلوب های جهانی، تا دلتون بخواد ورچوال سیتی داریم(virtual city or virtual world)
یکی از قوی ترین و قدرتمند ترین دنیاهای مجازی Erepublik ه که به معنای واقعیه کلمه یک دنیای مجازیه از همون لحظه که برات دعوت نامه میفرستن تو یکی از شهروندان این سایت میشی، وقتی رویا لینکشو برام فرستاد جدی نگرفتم ولی روز بعدش عضو این دنیا شدمتقاضای کار دادم، چون ناشی بودم تو تسلیحات تقاضای کار دادم و هنوز یک ساعت نگذشته بود که برام کار پیدا شد، یه رئیس نازنینی دارم که نگووقتی با حقوق پیشنهادیش موافقت نکردم سریع حقوق بالا بهم پیشنهاد کردو با حقوق بالا شدم یه کارمند رسمیه تسلیحات، وقتی همکارام رو دیدم به این نکته پی بردم که تنها خانم این کمپانی منم رئیسم خیلی خوبه کلی روز اول با هم صحبت کردیم و توصیه هایی کرد که بتونم اینجا یه شهروند باقی بمونم
فکر نمی کردم ایرانی پیدا کنم ولی وقتی تو محیط کار وزندگیم سرک کشیدم دیدم همه ایرانی هستن، جالب اینجاس که چند روز پیش تو این جامعه ایران و پاکستان با هم چنگ کردن و ایران پیروز شد
جالب تر اینجاس که  وقتی جنگ میشه باید تو این جنگ شرکت کنی
هر روز باید غذا بخوری ، سر کار بری، تمرین کنی و...
تازه توی این جامعه هدیه هم میگیریچون کسی رو نمی شناختم به غیر از رویا و آقای الف کسی رو ادد نکردم و اینا هم چون به من لطف دارن هر دوشون برام هدیه فرستادن و منم به طبع براشون هدیه فرستادم
میزان خوبی( wellness) ، میزان پولی که داری و میزان طلا هایی که داری رو بهت نشون میده ، رئیسم گفت روزی یه دونه غذا ی سه ستاره بخور تا همیشه زنده بمونی
خیلی راحت تر از این دنیا میشه خونه و امکانات خرید
خلاصه این چند روزه دارم تو یه دنیای دیگه هم زندگی میکنم
هر کی مایل بود بگه تا براش دعوت نامه بفرستم



پی نوشت: من فمنیست نیستم، برای مرد ها احترام زیادی قائلم، اگه از نامردیشون مینویسم اینم میدونم هستن کسانی که از این گروه ها مستثنی اند، درسته تعدادشون کمه ولی منکر این نیستم  که مرد خوب وجود نداره، خیلی دلم میخواد ذهنیت خوب داشته باشم ولی نمی دونم چرا به محض اینکه می خوام این ذهنیت رو تو خودم بارور کنم اتفاقاتی میوفته که بت ها برام شکسته میشه؛ یه نمونه اش دیشب، کلی ازش تعریف کرده بودم و هر جا میرفتم میگفم یه پسر آقاییه که نگو!!!! ولی دیشب فهمیدم اونم پدر سوخته در اومد. نمی دونم چرا اینجوری میشه !!!
پس لطفا ذهنیتت رو  نسبت به این که من فمنیستم تغییر بده!