عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

تنگه واشی

12:28:32 PM پنج‌شنبه 11 mordad 1386

HTML clipboard

میگم اگه ننویسم یادم میره ،و دیگه نمی نویسم
مثلا همین الان میخواستم در مورد سفر شمال بنویسم که یادم رفته چی میخواستم بنویسم
الان که فکرشو میکنم میبینم که هیچ حرف خاصی ندارم از سفر شمال فقط این چند تا عکس رو ببینید!

جاتون خالی دیروز رفتیم تنگه واشی(ساواشی) همون تنگه که قرار بود با بچه های دانشگاه بریم ولی نرفتیم ، تعریفشو زیاد شنیده بودم ،فکر کنم سه سالی هست که میخوام برم ولی نمیشه . باشگاه مامان اینا هر سال میبرن ، امسال دیگه تصمیم گرفتیم بریم ، هرچند بازم مادر بزرگم کلی غر زد که :مگه شما نمیخواین هفته دیگه جهاز ببرین؟ اینجا اومدنتون چی بود؟ اینکارو نکردم ، اونکارو نکردم ، خلاصه که کلی غر زد ، وقتی باشگاه مامان اینا میبرن جایی معمولا ما فامیلی میریم ، حالا این بار فامیلا کیا بود: مامان مهر (مادر بزرگم ، اسمش مهر انگیزه به خاطر همین میگم مامان مهر) عمه خانم (عمه مامانم) دختر عمه مامانم و حمید رضا پسرش ، عمه بزرگم و دو تا دختراش ، خاله بزرگم و دو تا فسقلیاش ، خاله وسطیم و خاله کوچیکه این از فامیل از دوستان هم فقط مریم بود و مامانش ، هر چی به مینا گفتیم نیومد .یه اتوبوس ما بودیم ، جمعا پنج تا اتوبوس بودیم ، همه خانم ،اینقده خوبه وقتی آقایون اینجور جاها نیستن ، دیگه کسی نیست که هی غر بزنه .کلی تو راه رفت شلوغ کردیم که جاتون خالی سردستشون من بودم و بسی شادمان شدیم ،راننده اتوبوسم مرد بسیار خوب و شریفی بود، کمک راننده خوبی هم داشت مظلوم بودن و بهمون گیر الکی نمیدادن و مثل بعضی از راننده ها غر نمیزدن ، یه سری از بچه های بیگانه براش اون آهنگ ، رسیدیمو رسیدیمو خوندن ، که بهش بر خورد و نزدیک روستای نزدیک تنگه نگه داشت و گفت: به ماشین من میگید لاک پشت؟ بقیه راه و پیاده برید ، با ترفند ها ی مختلف از دلش درآوردیم. اول راه که یه سری قهوه خونه بود و تخت گزاشته بودن، مامان مهر و مامان مریم و عمه خانم موندن ، بقیه کوله ها رو انداختیمو راهی سفری بس مهیج شدیم ، تو مسیر هنوز به قسمت تنگه نرسیده بودیم که درخت های زرد آلو رو دیدیم ، پر میوه بود این درخت ها ، ولی خیلی بالا بودن و هیچ فیضی نبردیم ، وقتی رسیدیم به تنگه اول ،باید از تو آب میرفتیم ، خیلی هیجان انگیز بود ، من از خیس شدن با لباس بدم میاد ولی مجبور بودیم ، همه دست همدیگه رو گرفته بودیم و الکی جیغ میزدیمو میرفتیم جلو ، فقط خاله ام سختش بود چون آتنا بغلش بود ؛ ولی تو مسیر هی کمکش کردیمو نوبتی بغلش میکردیم ، همینطور که جلو تر میرفتیم آب شدتش بیشتر میشد ، بالاتر میومد ، تنگه باریکتر میشد ، کتیبه روی دیوار رو دیدیم ، خیلی جالب بود ، نتونستم یه عکس واضح بگیرم چون یه سری پسرا از کتیبه رفته بودن بالا که عکس بگیرن ، هوا ابری شد و بارون گرفت ،تو آب که بودیم و تا زانو خیس ، فقط بارونو کم داشتیم ، بارون شدت گرفت ، آخرای تنگه که دیگه میشد از آب بیام بیرون راه وحشتناکی بود ، من و مریم دست همدیگه رو گرفته بودیم ، مریم یه دفعه زیر پاش خالی شد و افتاد تو آب داشت منم میکشید تو آب یه پسره نمیدونم از کجا پیداش شد ، گفت: دستتو بده به من !  من:نمیخوام خودم بلدم بیام  پسره:دستتو بده داری میری زیر آب ! من:دستتو نمیگیرم آستینتو بده میگیرم!  پسره:آستینم کجا بود ، میبینی که آستین کوتاه تنمه؟! داشتم همچنان بحث میکردم(مریم بیچاره هم تو آب بود) که دستمو گرفت منو از آب کشید بیرون ؛ من که سر تا پا خیس بودم به جای تشکر با اخم گفتم:خودم میتونستم بیام ! دست مریم و گرفتم و از آب اومدیم بیرون ،بعدش مریم کلی سرم غر زد که چرا نزاشتی دستتو بگیره و من دو ساعت زیر آب نمیخوردم ؛ تنگه ی اول خیلی هیجانش زیاد بود ، بعد از تنگه یه دشت بسیار زیبا بود که واقعا ارزشه نیم ساعت پیاده روی توی آب رو داشت.
نصف بیشتر برو بچ همونجا موندن و نیومدن تنگه دوم ، بقیه رفتیم ، توی دشت بودیم که بارون شدیدی گرفت خیس خیس شده بودیم ، یک ساعتی پیاده روی داشت تا تنگه ی دوم ، تنگه دوم وسیع تر و کم عمق تر بود ،ولی شدید تر و حرکت توی آب مشکل تر ،وقتی به آخر مسیر رسیدیم یه آبشار کوچیک بود که خیلیا زیر آبشار بودن ، یه پسره دیونه رفت زیر آبشار و هی داد میزد ، بگو آخه مجبوری بری که اینقد داد بزنی؟! تازه داشتیم عکس میگرفتیم که بارون شدید و رعد و برق شد ، دوربینم که موش آب کشیده شد رفت ، ولی هنوز سالمه، همه حرکت کردن به سمت پایین ، چون یه مرده که از بومی های اونجا بود گفت الان آب میاد بالا و دیگه نمی تونید بر گردید ، ما آخرین گروهی بودیم که حرکت میکردیم ، خیلی باحال بود وقتی رعد و برق میزد همه جیغ میزدن ، خیلی جیغ زدم ، در حین همین جیغ زدن ها بودم که یه مرده گفت:ببین من اگه یه دونه از این جیغا بزنم تا یه هفته نمیتونم حرف بزنم ، من: خوب حنجره خانم ها نسبت به آقایون استقامتش بیشتره! از اون به بعد هر وقت رعد میزد و من جیغ میزدم پسره برمیگشت نگاه میکرد ،(بچه پرو! آخه تو چه میدونی من به این تخلیه هیجانی و روانی احتیاج داشتم)بارون شدیدتر شد که رسیدیم به دشت ، باد شدید هم می وزید ، از سرما دندونامون به هم میخورد ، یخ زده بودیم و نمیتونستیم تکون بخوریم ، کم مونده بود از سرما گریه کنیم ، داشتیم از سرما میلرزیدیم ،مریم دستاشو رو به آسمون گرفته میگه: خدا غلط کردم ، دیگه نمازمو اول وقت میخونم، مانتو کوتاهه رو نمیپوشم ، موهامو میزارم تو مقنعه ،خدا جون آفتاب برسون . تو اون سرما کلی به مریم خندیدم  ، وقتی به تنگه اول رسیدیم آفتاب شد ، یه کمی گرم شدیم ، تازه داشتیم خشک میشدیم که باید از تنگه اول رد میشدیم ، وقتی تو آب بودیم کاملا پاهامون بی حس میشد ، مریم یه بار محکم افتاد تو آب ،چون دست همو گرفته بودیم ، منم افتادم ،ولی اصلا جای آه و ناله کردن نبود،فقط باید میرفتیم ، وقتی رسیدیم نقش بر زمین شدیم از خستگی ، داشتم برای برو بچ تعریف میکرم که اون بالا چه جوریا بود ، خاله ام میگه پات چی شــــــــــــــده؟! از اونجایی که شلوارم سفید بود نگاه کردم دیدم سر زانوم پاره شده و قرمز ،اون موقع که با مریم افتادیم تو آب زخمی شده بودم ،ولی چون بی حس بودم نفهمیده بودم ،بعد از اینکه خستگیمون در رفت ، با بچه ها رفتیم پشت یه تپه کاه و فعالیت های دیگه انجام دادیم ،که چنی خوش گذشت ، تو راه برگشت هم هنوز انرژی داشتیم و باز هم به فعالیت های خودمون ادامه دادیم ، ولی بیشتر حرف میزدیم و همه ی بحث سر هفته ی بعد بود ،بازم جاتون خالی حرف رفتن دایی شد و یه جعبه دستمال کاغذی سر گریه هامون هدر شد، از قرار معلوم هفته ی آینده همش خونه مادر بزرگ تشریف داریم برای بسته بندی وسایل و بقیه کارها(من که از صبح تا بعد از ظهر نیستم و کار زیادی نمی تونم بکنم ).وقتی رسیدم خونه دیگه توانی برام باقی نمونده بود و دو سه تا قرص مسکن خوردم چون پا درد شدید گرفته بودم و مثل جنازه ها افتادم رو تخت و تا امروز ساعت 11 یه سره خوابیدم .کف پاهام هم باد کرده از بس از روی سنگ ها رد شدم.

 

پی نوشت:بعد از یه سری اتفاقات به این سفر یک روزه احتیاج داشتم ، که خیلی تو روحیه ام تاثیر گذاشت

پی نوشت بعد: عکس ترافیک بزرگراه تهران -کرج پنجشنبه هفته قبل هم تو عکس ها هست

پی نوشت بعدی بعد :این بار راحت باش حوصله نداشتم بهت گیر بدم 

smsنوشت: با توجه به احتمال اجرای طرح سهمیه بندی sms پیشاپیش نوروز 87 را تبریک عرض مینمایم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد