10:57:34 AMیکشنبه 8 bahman 1385
وقتی چمدونتو بستی که بری
من نگقتم"بر گرد پیشم عزیزمبیا یه بار دیگه منو امتحان کن"
وقتی اون از من پرسید دوسش دارم با نه
من فقط نگاه کردم
اون رفت و
من الان اون چیزایی که نگفتمتوی گوشم می پیچه
من نگفتم"منو ببخش چون نصف اشتباها مال من بود"
من نگفتم"ما دوباره سعی میکنیم چون چیزی که ما میخوایم عشقه و وفاداری و زمان"
من گفتم"اگه این راهیه که تو میخوای من جلوتو نمی گیرم"
اون رفت و من الان میشنفم همه اون چیزهایی رو که نگفتم
من نگفتم"پالتوتو بزار کنار الان یه قهوه درست میکنم و با هم صحبت کنیم"
من نگفتم" راهی که میخوای بری طولانی و تو هم تنهایی و جاده بی انتها"
من گفتم " خدا حافظ شانس به همراهت و به سلامت"
و اون منو ترک کرد تا زندگی کنم با همه چیزهایی که نگفتم
من اونو تو بازوهام نگرفتم و
اشکاشو نبوسیدم
من نگفتم " زندگی بی معنی میشه اگه اینجا نباشی"
من فکر کردم به کارهای که میشه کرد وقتی آزاد باشم
ولی امروز کاری که من میکنم
شنیدن
همه چیزهایی که نگفتم
شل سیلور استاین