عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

آخر سال

درسته که داری میری ولی خدایی این روزهای آخر رو هم باید بهم ثابت کنی که هنوزم هستی؟!!!
نمی خوام ناشکری کنم، ولی روزهای بدت بیشتر از روزهای خوبت بود، روزهایی که پر از استرس و دلهره بود. پر از مریضی بود. اگه پست های آخر ساله پارسال رو نگاه کنی، میفهمی که اصلا دوست نداشتم بیای، استقبالی ازت نکردم، میدونستم چه روزهایی رو با خودت میاری. اون از لحظه ی تحویل سالت که به زور وسایل هفت سین رو جور کردیم و دورش نشستیم. اون از روزهای عید، اون از مریضی وحشتناکی که فروردین دامن گیرم شد... از همون اولش یه جوری بودی، ولی کلا خوب و بد بودن روزها به نوع دید آدم ها هم بر میگرده ها! بودن افرادی که براشون بهترین سال بودی و برای بعضی ها بدترین سال. برای من جزو سال های بد بودی، اگه چند سال دیگه یاد 88 بیوفتم حتما با عنوان سال بد ازت یاد میکنم، تقصیر خودت هم هست، میتونستی بهترین باشی ولی نخواستی! روزهای خوب هم زیاد داشتم ها، گله گی نکن، یه روزهایی که هیچ وقت شیرینی و لذتشون رو فراموش نمیکنم، ولی زیاد نبود.لا اقل این دو سه روز آخر رو به کامم تلخ نمیکردی! خیلی حرفا داشتم که بهت بزنم ولی اینجا جاش نیست، باشه هر وقت خواستم بدرقه ات کنم بهت می گم. ولی بازم شکر به خاطر همه ی روزهای خوب و بدی که توی این سال گذشت. شاید حکمت هایی پشت این روزها بود و هست که ما ازش بی خبریم. ولی در کل دوست داشتم این روزهای آخر سال رو اینجوری نگذرونم، بالا هم گفتم خوب گذشتن و بد گذشتن روزهای زندگیمون به نوع دید خودمون از زندگی هم بر میگرده، این که شاید توی بدترین موقعیت باشی ولی از ته دلت آرامش رو احساس کنی، و یا اینکه توی بهترین شرایط باشی ولی نتونی آرامشی رو حس کنی! این همه روضه خوندم، یکی نیست بیاد اینا رو به خودم بگه! که به جای غصه خوردن این روزهات، نوع دیدت رو عوض کن! باور کن اگه یکی اینا رو بهم میگفت شاید راضی میشدم شاید آروم میشدم، ولی مشکل اینجاست که هیچ کس نبود که باهاش حرف بزنم و اونم نصیحتم کنه!
این پست هم همش شد ناله؛ ولی از همه ی این ناله ها، دلم بیشتر به خاطر اون کوچولوی یکساله میسوزه که هیچ کس با اومدنش شاد نشد، هیچ کس نمیخوادش... اصلا اینم ولش کن، اینا رو با خودم در میون بزارم بهتره!

خیلی جالبه ها! میدونی چی؟ اینکه بعد از این همه قرن که از سنت چهارشنبه سوری میگذره، یهو میان میگن خلاف شرعه و هیچ ریشه ی شرعی نداره!!! عید نوروز مگه ریشه شرعی داره! یا شب چله و سیزده بدر!!!


پی نوشت : خدا بخیر بگذرونه اون خواب آشفته ای که دیدم

پی نوشت بعد: اصلا نمیدونم روزهای تعطیلی رو چطور بگذرونم!

پی نوشت بعد بعد: من هی میگم خانوم شدم برا خودم شما هی باور نکنید! اینم یه نمونه ی دیگه اش

پی نوشت بعد بعد بعد: اینم کچل دختر خاله اشه!

بهار

http://baharane.persiangig.com/image/tumblr_kxue7bBMux1qzr6ooo1_500.jpg

از پنجره
من
در بهار می نگرم
که عروس سبز را
از طلسم خواب چوبینش
بیدار می کند


پی نوشت: شعر بالا از شاملو

آخرین دو شنبه سال

دلم واسه وبلاگم تنگ میشه گاهی! ولی اینقد موضوعات زیاد و گوناگون دور و برم بود که این دلتنگی خیلی محسوس نبود. همیشه همینطور بوده، جایگزینی به جای دلتنگی!
عاشق این روزهای آخر سالم، خیابون ها رو دوست دارم، با همه ی شلوغی و ترافیک های بی امانش، وقتی به مردم نگاه میکنم، کلی ذوق میکنم، همه دلشون شاده، همه منتظر سال خوبی هستن، سالی بهتر از سال قبل...

این آخر سالی هم مرگ و میر ول کن نیست! توی این سه چهار تا فوتی که توی این چند روز دیدم، بنده ی خدا دوست مامانم از همه بدتر بود! با وجود چهار تا بچه! خدا رحمتشون کنه.

اصلا انگار نه انگار دو هفته نیست ولم کرده و رفته، باز از دیروز میزبان ویروس خبیث سرما خوردگی شدم. تازه دیروز این ویروس رو به پنج شش نفر دیگه هم دادم. پریروز هم مدام نگار توی بغلم بود و ماچش میکردم، فقط خدا کنه به اون نداده باشم. فکر کنم سر سفره ی هفت سین با صدای گرفته و بینیه چکه کننده بشینم!

آخرش این ور اون ور رفتن مامانم کار دستش داد، جمعه توی میدون شوش کیفش رو گم کرد، حالا یا زدنش یا گمش کرده! پول زیادی توش نبوده ولی حلقه ی بابا و زنجیر و پلاک داداشی توش بوده! زنجیر و پلاک داداشی مال روزیه که به دنیا اومده و قدمت 15 ساله داره، حلقه ی بابا رو بگو! مامان همیشه میزاشت توی کیف پولش که اگه مهمونی یا عروسی رفتیم بابا دستش کنه! واقعا حیف شد. به کلانتری محلش هم گزارش دادیم ولی اگه دزدیده باشنش دیگه امیدی نیست !


پی نوشت: اگر هر چیزی و هر موضوعی رو جایگزین دوست داشتنی هام کنم، مطمئنم هیچ موضوع و هیچ کسی رو نمیتونم جایگزین تو کنم

اضافه نوشت: کلی خانوم شدم توی این چند وقته؛ چند روز پیش سبزه انداختم! هفته ی پیش هم هر چی کیوی ریز و سفت بود رو ترشی انداختم، تازه رسیده هاشم مارمالاد کردم، یعنی دیگه واقعا وقت شوهر دادنمه!

تکوندن خونه

والا این جانب گمون میکردم با تموم شدن کارهای بزرگ(تمیز کردن در و دیوار و فرش ها) یعنی خونه تکونی تموم میشه! ولی در این چند روز پی بردم بسی اشتباه نمودم!
این خونه تکونی اینقد ریزه کاری داره که توی این چند روز اخیر میانگین، این جانب دو سه ساعت هم در این دنیای مجازی نبودم، چه برسه به بقیه ی کارهای روزانه ام!
تا چشمام رو باز میکنم، یا توی حیاطم، یا آشپزخونه، یا مامان جان منو دنبال خودش میکشونه از این ور به اون ور(وسط نوشتن این پست هم ولم نکرد و منو با خودش برد). والا من نمیدونم حالا که ما قصد تعویض خونه رو داریم، دیگه تغییر دکوراسیونمون واسه چیه؟! نه آخه من نمیدونم شستن ملحفه ها و روی بالشی ها و تشک هایی که از پارسال توی کمد دیواری بوده و احدی روش نخوابیده یعنی چی؟ ( یعنی من برم خونه ی خودم عمرا از این کارها بکنما). حالا جمع و جور کردن و تکوندن خونه ی خودمون کمه، تکوندن خونه های مادر بزرگ ها هم هست آخه! هان؟ چیه؟ فکر کردی غر میزنم؟؟ نخیرم ! عین خانوم ها کار میکنم و صدامم در نمیاد اصلا کی گفته من غر میزنم ؟ هان هان؟

امسال دقیقا بر عکس پارسال منتظر سال جدیدم. سال پیش اصلا دوست نداشتم عید شه و سال جدید رو ببینم! از سال جدید استقبال نکردم،ولی امسال دوست دارم زودتر سال جدید رو ببینم! شاید به خاطر تحولاتیه که قراره به خودم و زندگیم بدم


پی نوشت:اینم عکس یک عدد نگار 6 ماهه! قربونت برم من، با موبایل گرفتم خیلی خوب و واضح نیست.

پی نوشت بعد: امروز 8 مارسه ها! دقت کردین که!

عابر

خدا جون شکرت!
مطمئنم به خیر گذشتن این تصادف فقط و فقط بابت دعاها و صدقات بود.
میتونست خیلی بدتر از این بشه! اگه زبونم لال اتفاقی براش می افتاد...
نمیدونم چطور شکر این نعمت رو به جا بیارم!


پی نوشت: تصادف بدی کردیم! ولی شکر خدا اتفاق خاصی برای اون عابر نیوفتاد.

پی نوشت بعد: شاید وحشتناک ترین لحظه ی عمرم بود وقتی صدای برخورد عابر رو شنیدم و چندین متر پرت شدنش رو دیدم