عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

آخرین امتحان

10:12:55 AM یک‌شنبه 15 bahman 1385

جمعه آخرین امتحان این ترمم بود ، ریاضیات و کاربرد آن در مدیریت۲،درس خیلی مزخرفیه  مثل همیشه با بچه ها قرار گذاشتیم ایستگاه تاکسی، قرارمون ساعت ۱۲:۳۰ بود . قرار شد بابا منو برسونه ایستگاه . وقتی رسیدم مریم و مینا اومده بودن ، ما سه تا همیشه با تاکسی میریم دانشگاه ، اصلا حوصله ی اتوبوس رو موقع رفتن نداریم . چون سه نفر هستیم همیشه عقب میشینیم و من همیشه پشت کمک راننده می شینم یکی هم پیدا میشه جلو بشینه ، جمعه یه پسره نشست جلو از بچه های دانشگاه خودمون بود ، راننده ماشین یه آقای تقریبا سن دا رو هیکلی بود که بعدا فهمیدیم راننده ی تریلی بوده ، خلاصه هیچی هم بلد نبودم هر چی میخوندم بد تر همه رو قاطی میکردم ، کلی نمونه سوال آماده کردم تا از بچه ها توی ماشین بپرسم ،همیشه مینا برامون آیة الکرسی میخونه تا موقع رفتن مشکلی برامون پیش نیاد. اینقدر استرس داشتم که به محض نشستن توی ماشین ، سوالا رو در آوردمو دونه دونه با مینا چک کردم ، سوالای تستی رو میتونستم بزنم ولی این تشریحیا رو نمی تونستم به جواب آخر برسم ، دیگه گریه ام در آمده بود .هنوز چند کیلو متری از تهران دور نشده بودیم همینطور که داشتیم با مینا سر سوال ۱۱ بحث میکریم ، یه دفعه راننده شروع کرد به داد کشیدن ، گفت "وای ،وای، یا ابوالفضل" بعد همراه با راننده پسره شروع کرد به گفتن " یا خدا، یا خدا" اولش که راننده داشت داد میزد گفتم حتما یه چیزی جا گذاشته بعد پسره داد زد سرمو از روی ورقه ها آوردم بالا ، دیدم همه بزرگراه خاکی شده و یه پژوی یشمی رنگ روی هوا داره میچرخه و میاد سمت عقب که ما بودیم ، تنها کاری که کردم دستمو گرفتم جلوی دهنم زبونم بند رفته بود نمی تونستم جیغ بزنم فقط ماشین پژو رو دنبال میکردم که ببینم روی کدوم یکی از ماشینا میوفته ،ماشین همینطور میچرخید خورد به پشت یه کامیون مسیرش منحرف شد و رفت سمت گاردریلهای سمت راست بزرگراه و پرت شد اونور گاردریل و بعد گیر کرد به یه درخت وصاف افتاد زمین ،راننده رو دیدم که با ضرب اومد سمت کمک راننده و بر گشت سر جاش ،معلوم بود کمر بند بسته بود،پژو شده بود اندازه ی ۲۰۶ تمام شیشه هاش خرد شده بود ، اولش فکر کردم تنها بود بعد دیدم سریع پرید پایینو  دستشو برد توی پنجره عقب چون شیشه نداشت و یه دختره رو کشید بیرون ، اونموقع تازه مریم و مینا داشتن میدیدن اونا دید نداشتن ولی من تمام صحنه ها رو دیدم ، بیچاره راننده ی ما که حواسشو خوب جمع کرده بو د تا ما تصادف نکنیم چون اون موقع همه ی ماشینا وسط اتوبان وایساده بودن که ببینن این ماشین  کجا میوفته! همه ی ماشینا زدن کنار که ببینن حال اون سر نشینای ماشین چطوره ، راننده ی ماشین ما هم همینطور کنار اتوبان نگه داشت تا راننده ی پژو رو دید گفت : یا حضرت عباس این که از خطی ها ی همین مسیر پس حتما مسافراش دانشجو بودن . این و که گفت ما سه تا فقط همدیگه رو نگاه کردیم ، خیلی جمعیت دورشون بود دیگه چیزی ندیدیم ، راننده هم حرکت کرد . تا نیم ساعت تو شُک بودیم و نصیحت های راننده رو گوش میدادیم : دخترا هیچ وقت سوار شخصیا نشین حتما تاکسی باشه و از این حرفا بعد دید نه هیچ کدوم حال درست و حسابی نداریم گفت درستونو بخونین ، هیچ کدوم جواب ندادیم ، خیر سرم خیلی بلد بودم این اتفاقم که افتاد دیگه هیچی ، دلشوره ی بدی گرفتم وقتی دوباره به سوالانگاه کردم انگار دفعه ی اولیه که میبینمشون ، گذاشتم کنار ورقه ها رو گفتم خدا بزرگه ؛ همین که راننده سرعتشو زیاد میکرد شروع می کردیم به غر زدن خلاصه دوباره راننده شروع کرد گفت :ماشینه اینقدر سرعتش زیاد بوده که توی دست انداز نتونسته کنترل کنه و اینجوری این تصادف پیش اومد ، توی دانشگاه فهمیدیم که مسافرای ماشین دو تا دختر داشجو بودن که معلوم نشد زنده موندن  یا نه.

 ما سه تا ترم اول همش ماشین شخصی سوار میشدیم چون واقعا تند میرفتنو میتونستیم یک ساعته برسیم و از طرفی هم بیشتر بخوابیم , ولی از وقتی که توی فروردین یه تصادف وحشتناک تر از این که ما دیدم افتاد ، که یکی از دخترا دستش شکسته بود، یکی قطع نخاع شده و یکی دیگه مرده بود تصمیم گرفتیم فقط با تاکسی بریم ؛ چون اگه سرعت غیر مجازبرن تا یک ماه نمی تونن کار کنن ، خلاصه اینکه همه چیز دست به دست هم داده بود تا من زنده بمونمو این امتحان افتضاح رو بدم ، اینقدر افتضاح که نمی دونم قبول میشم یا نه؟؟؟!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد