عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

کوری

ناراحتی وجدان که خیلی از افراد بی فکر از آن گریزانند و خیلی ها اسمش که میآید ترش میکنند، چیزی است که همیشه وجود داشته و دارد و طرح من درآوردی فلاسفه عهد دقیانوس نیست، که در آن نَفس چیزی بیش از ترکیب چند عنصر به حساب نمی آمد. با گذشت زمان و تکامل اجتماعی و تبادل ژنتیک، عذاب وجدانِ خود را، با رنگ خون و اشک شور چشم نشان میدادیم و مثل اینکه کفایت نمیکرد چشمهامان را به آینه ای رو به درون تبدیل کردیم تا هر وقت چیزی را که در دل داشتیم و به زبان انکار میکردیم، بی هیچ ملاحظه ای باز بتاباند.

کوری/ ساراماگو/ ترجمه امرایی


دو هفته پیش بود که کتاب کوری رو تموم کردم، ولی یادم رفته بود در موردش بنویسم. اولین کتابی بود که از ساراماگو میخوندم و مثل اینکه بهترین اثر رو خوندم. فصل اول این کتاب به اندازه کافی گیرایی داره و بعدش نمیتونی کتاب رو رها کنی و باید تا آخر بخونی تا بفهمی چی میشه! نمیدونم اگه توی اون شرایط قرار بگیریم این اتفاقا برای ما هم می افته یا نه! نمیدونم توی این شرایط واقعا بُعد حیوانی ما غالب میشه یا نه! فکر کنم با خوندن این کتاب بهتر ببینیم.

کتاب

هفته ی پیش به مرجان زنگ زدم و گفتم یه روز قرار بزاریم بریم نمایشگاه و کتاب بخریم، گفت هفته ی دیگه که میایم خونه اتون قرار میزاریم، قرار شد این سه شنبه بیان خونه امون. دیروز یهو خواهری گفت من فقط امروز وقت دارم واسه نمایشگاه و با مامان قرار شد برن، منم دیدم تنها میمونم، این شد که منم باهاشون رفتم، اول میخواستیم با ماشین بریم، ولی دیدم با مترو بی دردسر تره! واقعا هم بی درد سر بود، خلاصه دیروز خیلی ناگهانی عازم نمایشگاه کتاب امسال شدم! آخرین باری که با خانواده رفته بودم، مال اون زمان بود که نمایشگاه بین المللی بود، خیلی هم صفا داشت، دیروز هم مامان کلی بهش خوش گذشت، منم هر چی توی لیستم بود خریدم و قشنگ الان خالی شدم از هر چی پس اندازه! عوضش کتاب هایی خریدم که دوسشون دارم، اول رفتم سراغ کتاب های کودکان، یه کتاب کاردستی خریدم واسه کارم، یه کتاب رنگ آمیزی واسه نگار و یه کتاب رمان کودک واسه آتنا که از وقتی حروف الفبا رو یاد گرفته ، همه ی مجله ها و کتاب ها رو مثل بلبل میخونه، اینقد که میره روی اعصاب و میگی آتی دیگه بس کن، حالم به هم خورد از این کتاب! بعد رفتم سالن ناشران عمومی، همون اول انتشارات امیرکبیر بود، رفتم واسه خرید خرمگس که گفتن زیر چاپه و به نمایشگاه نرسیده، بعد رفتم نگاه و شوهر آهو خانوم رو خریدم! همینطور به ترتیب کتاب های کوری و دستور زبان عشق رو از مروارید، بعدم خانجون و خواب شمرون رو از حوض نقره و آخر هم کتاب عشق سالهای وبا رو از آریابان خریدم! خواهری هم دالان بهشت و داستان های یک بچه چلمن و چند تا کتاب دیگه گرفت! کلا راضیم از خریدم

پی نوشت: امروز هم با عشقمون قرار داریم
پی نوشت بعد: از اون شرکت که زنگ نزدن، منتظرم ببینم مهد چی میشه!

صد سال تنهایی

دیشب قبل از اینکه بخوابم، کتاب صد سال تنهایی رو از توی قفسه ی کتاب ها برداشتم، همون موقع بود که فهمیدم چند صفحه بیشتر نمونده تا تموم بشه. عزمم رو جذب کردم تا اینکه تمومش کنم،خوبیه کتاب این بود که هر فصلش قشنگ خوراک یک شب بود. همینطور خوندم و خوندم تا رسیدم به آخرش، خب همون موقع که کتاب رو شروع کردم گفتم که توصیه نمیکنم بخونید، و الان که کتاب رو تموم کردم باید بگم در کل کتاب بی بندو باری بود، ولی... ولی پایان بینظیر و محشری داشت، شاید هم من اینطور فکر میکنم، ولی باید اعتراف کنم از خوندن پنج شش صفحه آخر واقعا غافلگیر شدم. این جور پایان ها فقط از یک نویسنده با مهارت بر میاد! کتاب حجیمی بود از نظر تعداد صفحه، ولی روان و ساده از نظر محتوا! وقایع شش نسل از یک خونواده رو ترسیم کرده بود که خونواده بی بند و باری بودن، البته توی اون شرایط و اون سالهای اسپانیا و بیشتر کشور های اروپایی، گمونم کار غیر اخلاقی و حادی نبوده،  یه جورایی بعد از خوندن کامل کتاب میفهمی که چقدر عنوان کتاب برازنده ی کل داستان بود، اون حس تنهایی رو از ته قلبت درک میکنی، داستان محور خاصی نداشت که کل کتاب رو در بر بگیره، شاید موضوعات مربوط به افراد میشد و با مرگشون تموم میشد. شخصیت اورسولا و سرهنگ آئورلیانو بوئندیا هم دوست داشتم خلاصه که اگه تشنه ی خوندن یک پایان زیبا و بینظیر هستید، پیشنهاد میکنم که بخونید!

پی نوشت:از اونجایی که دختر هنرمندی هستم، این گل سر و تل رو بافتم، کلی هم ذوقشو بردم.

سال بلوا

در زمان های قدیم زن و مردی پینه دوز به هنگام کار، بوسه را کشف کردند. مرد دست هاش به کار بود، تکه نخی را با دندان کند، به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بینداز. زن هم دست هاش به سوزن و وصله بود، آمد که نخ را از لب های مرد بردارد، دید دستش بند است، گفت چه کار کنم، ناچار با لب برداشت، شیرین بود، ادامه دادند...
سال بلوا/ عباس معروفی

دیشب که چند صفحه ی آخر این کتاب رو میخوندم، همینطور اشک از گوشه ی چشمم روی بالش میریخت، نمیدونم این اشک ها برای خودم بود یا برای ندا یا برای شخصیت های کتاب، نوشا و حسینا! خلاصه اینکه از اون کتاب هایی بود که با خوندن چند صفحه ی آخرش بغض نازنینم رو ترکوند. اگه بخوام توی دسته ای از کتاب ها قرارش بدم، میزارم توی کتاب های درام تراژدی! داستانی که شخصیت اول کتاب به عشقش نمیرسه، به گمان اینکه بعد از ازدواج عشق از سرش میپره، ولی بعد از ازدواجش هر روز عاشق و عاشقتر میشه! برعکس کتاب بامداد خمار که وقتی به عشقش میرسه، هر روز روزگاربد و بدتری رو پیش رو داره! حالا فکر ما خواننده های بدبخت رو نمیکنن که شاید توی این کتاب ها دنبال این هستیم که عاقبت عشق بهتره یا عقل!
کتاب خوب و دوست داشتنی بود، پر از جمله های ناب و فکربرانگیز، از عباس معروفی هم کمتر از این انتظار نمیرفت.

پی نوشت: تا حالا ندیده بودم از دستم عصبانی بشی! موندم چه کار باید بکنم، چطور از دلت بیرون بیارم وقتی تنها راه حرف زدن باهات همین صفحه ی شیشه ایه!!!

ملکه قجر

کتاب قطوری بود این کتاب، راستش برام خیلی جذاب نبود، شاید اگر از کارهایی که جهان خانوم یا همون نواب علیه همسر محمدخان قاجار بی اطلاع بودم، بیشتر مجذوبش میشدم! باز هم ناگفته هایی داشت که نمیدونستم، از همه مهمترشون اینکه اصلا ناصرالدین شاه فرزند محمدشاه و مهدعلیا نبوده و این پسر رو خریدن، شاید به خاطر این مورد باشه که مهدعلیا دلش اومد بچه های ناصرالدین شاه رو بکشه! عکس های مهدعلیا رو دیدم، بهش میومده یه همچین آدمی باشه ولی دیگه نه تا این حد، آخر کتاب هم ناصرالدین شاه دستور میده بکشنش که نمیدونم تا چه حد صحت داره! یکی از نکته های جالب این کتاب، داستان های اساطیری بود که نقل شده و من تاحالا نشنیده بودم! و نکته ی دیگه ی این کتاب شعر های ناصرالدین شاه بود که برای جیران گفته بود و من تاحالا این یکی رو هم نشنیده بودم!
من همیشه عاشق امیر کبیر بودم، خیلی دوسش داشتم، چون مرد بزرگیه، بیشتر از هر کسی دلسوز بود برای این مملکت، ولی یه چیزی این جا چهره ی دوست داشتنی امیرکبیر رو برام مخدوش کرد. میدونی چی بود؟ اینکه امیر کبیر وقتی عاشق عزت الدوله میشه، زنش رو که ازش بچه هم داشته طلاق میده و بعد عزت الدوله رو میگیره! حالا میخوای امیرکبیر باش! توی سن پنجاه و از این کارا!!!
خلاصه اینکه این کتاب مثل همه ی کتاب های تاریخی، عاری از هر گونه نوشته یا بندی بود که بخوای زیرش خط بکشی و از خوندن چندباره اش لذت ببری، ولی اگه دوست داری مهدعلیا و غلط های زیادیش رو بهتر بشناسی و بخونی، این کتاب خوبی بود!