عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

دخترم

همین الان از نمایندگی اومدم!

آخر مجبورم کرد ببرمش نمایندگی! آخه دو روز بود موقع روشن کردنش، از قسمت فن صداهای وحشتناک میومد! این دیگه چیزی نبود که بشه چشم پوشی کرد ازش!

رفتم نمایندگی، کلی کیف های خوشگل داشت، تازه اون موسی که یه روز عکسش رو گذاشته بودم رو هم داشت(اندازه کف دستم بود اگه با مچ حساب کنی تازه)، قیمتاشم فک کنم گرون بود! یه خانوم و آقا هم اومده بودن لپتاپ بخرن برای دخترشون ولی نمدونم چرا اونو نیاورده بودن، داشتن مدل ها رو نگاه میکردن و دنبال صورتی بودن که منشیه گفت صورتی نداریم! بعد خانومه چشمش افتاد به بچه ی من و کلی عاشقش شد، گفت من اینو میخوام. در همین هین یه پسره هم اومد و همین مدل قهوه ایش رو داشت. خانومه کلی از دخترم اطلاعات خواست و منم که انگار داشتم برا دخترم خواستگار جور میکردم با آب و تاب ازش تعریف کردم، پسره هم هی تایید میکرد، بعد تازه انگار خانومه دو زاریش بیوفته گفت، واسه چی آوردیش اینجا، گفتم فنش صدا میده؛ پسره گفت مال منم صدا میده، و پسره گفت من خودم فروشنده لپتاپم و از ده تایی که از سریه سی اس میفروشم شش تاش به خاطر فن بر میگرده که منم میارمشون اینجا! اون موقع بود که فهمیدم مشکل همه گانی میباشد! تازه پسره که دید من و خانومه کلی از این کیف ها تعریف کردیم آدرس یه کیف فروشی بهمون داد و گفت خواستین کیف بخرین از اینجا بگیرین که قیمت هاش خیلی مناسبه!

خلاصه رفتم قسمت فنی! بعد از اینکه گفتم مشکلش چیه، بچه ام رو بردن اون اتاق ورود ممنوع (فکر کنم بخش مراقبت های ویژه بود). بعد از ده دقیقه یه قبض بهم داد و گفت شنبه یا یکشنبه باهاتون تماس میگیریم! پسره گفت این سری(CS) فنش رو بد نصب کردن و زود از جاش در میاد، اگه یه فن خوب نصب کنن دیگه مشکلی نداره(خدا کنه اینجوری باشه)

این شد که اون خانوم و آقا هم کلا پشیمون شدن از خریدن این سری، البته خانومه گفت از بین لپتاپ های که دیده این از همشون خوشگل تر بوده ;;)

خلاصه اینکه چند روزی رو بدون دخترم پینکی سر میکنم ببینم چی پیش میاد!!!



پی نوشت: از من به شما نصیحت، تا وسایلتون گارانتی داره کمال استفاده بلکن سوء استفاده رو بکنید، که بعد از اون فقط بخوان نگاهشم بکنن سی چهل تومن افتادین

پی نوشت بعدی: کلاس پنجشنبه هامو  با اجازه خودم کنسل میکنم! ولی جمعه و شنبه ها همچنان عینهو دانشجوی ترم اولی میرم سر کلاس هام :)


اضافه نوشت: من الان لپتاپم معلوم نیست دست کیه! بعد کافیه فایر فاکسم رو باز کنه! هر سایتی که عضوم(بلاگفا، بلاگ اسکای، جیمیل و یاهو ، یوتویوب، توئیتر، فرندفید، فیس بوک، های استت، کلوب، ریدر و ...) ایکون هاش اون بالای صفحه موجوده. همه اشونم با یوز و پسورد سیو شده!!!!  :|


حرف هایی برای نگفتن

یه عالمه حرف واسه نوشتن دارم ولی نمیتونم متمرکزشون کنم!

خب حرفام مخاطب های زیادی دارن! و اینکه موضوع های متفاوتی هم هستن!


-توی این چند روزی که هستی و نگار رو زیاد میدیدم، فهمیدم پدر و مادرها حاضرن همه ی دار و ندارشون رو بدن تا نوزادشون لبخند بزنه!

-در همین راستا فهمیدم، اگر فقط به خاطر بچه ازدواج کردی، راه اشتباهی رو رفتی!
-تو همیشه باید یاد دوستات باشی، نه اینکه وقتی مشکلی دارن تازه یادشون کنی!

-ثروت خوبه، ولی نباید به خاطرش همه ی ارزش هات رو از دست بدی، نباید به خاطرش خانوادت رو از دست بدی!

-این خیلی خوبه که تو شصت نفر از دوستای داشته و نداشته ات رو دور هم جمع کنی، ولی به چه قیمتی؟!

-دیروز یه جایی بحث این که دخترا برن خواستگاری بود. جالبه 99 درصد خانوم ها مخالف بودن(خب معلومه اون یه درصد من بودم دیگه) و جالبتر اینکه 80 درصد آقایون هم مخالف بودن و مطمئن بودن از اینکه جنبه اش رو ندارن! و من که اینو از نزدیک تجربه کردم یه جورایی داره نظرم برمیگرده!

-یکی دیگر از خواستگاران متاهل شد و این باعث بسی خوشحالیمان شد!

-اینقد بدم میاد از این تیپ دخترا که نگو!!!!

-وقتی میبینی هوا دونفرس، بی درنگ بزن بیرون! حتما که نباید دو نفره بری بیرون!

-دلم سوخت برای اون سرباز؛ اگه میدیدم به غرورش بر نمیخوره حتما کمکش میکردم!

-کاش آدم ها آیینه های دلشون پیدا بود واقعا!

-دلم نوید خوبی نمیده و این خیلی بده

- فکر کنم حرف های تلبار شده ام همینا بود، یعنی اونایی که قابل گفتن بود همینا بود!

- برادر من خواهر من شما که روشنفکر نیستی واسه چی ادعایه روشنفکری میکنی؟؟؟(موقع عمل که میرسه خودشون رو نشون میدن)




پی نوشت: اگه حس کنی کسی که دوسش داری بهت اعتماد نداره، قطعا دوست داشتنت رو هم تحت تاثیر قرار میده

پی نوشت بعد: زنگ زدم به دوستان دوران دبیرستانم و دعوتشون کردم واسه نهار(هیجان خاصی دارم)

شعر نوشت: دل است دیگر؛

                یا شور میزند

                   یا تنگ میشود

                       یا میشکند

                آخر هم مهر سنگ بودن میخورد روی پیشانیش!

:)

صدای مرا هم اکنون از پینکی میشنوید

خب از اونجایی که هیچ کار خدا بی حکمت نیست، من از صبح یه مشکلی برام پیش اومد که نتونستم برم نمایندگی سونی. بعد از ظهر رفتم سراغ پینکی، باتریشو درآوردم و مستقیم به برق وصلش کرد و با بسم اله روشنش کردم!

باور کردنی نبود، مثل روزهای عادی روشن شد، موس رو هم شناخت، ریست هم شد!

باتریشم که بهش وصل کردم خیلی عادی کار کرد!

خب من نمیتونم نظر بدم چه اتفاقی براش افتاده بود و چی شد که دوباره درست شد(در حد تخصص من نیست)

فقط یه چیزی! من مطمئنم دیروز باتریش حدود چهل درصدی شارژ داشت ولی امروز کاملا خالی بود!!!

و کیف پینکی هم کمی بیش از اندازه داغ بود! ممکنه یهو باتری خالی کرده باشه؟!!!

خدا کنه دیگه مشکلی پیش نیاد ولی اگه بازم مشکلی پیش بیاد دیگه میدونم چه کار باید بکنم و کجا باید برم، به جای مزاحم دوستان شدن!


پینکی

امروز مثل همیشه پینکی(اسم لپتاپمه خب) رو گذاشتم روی میز و دکمه پاورش رو زدم! گفتم تا بالا میاد من برم به کار مهمم برسم، در حین انجام کار مهم گوشم سمت پینکی بود که کی موزیک ملایم آیکون ویندوزش رو میزنه که یوزرها رو نمایش میده! کار مهمم ده دقیقه ای طول کشید. ولی من موزیک و آهنگ ملایمی نشنیدم! پیش خودم گفتم احتمالا من حواسم نبوده، رفتم سراغ پینکی که دیدم بعله! تو قسمت قبل از اومدن آیکون گیر کرده! مانیتور نوک مدادی شده و منتظر اومدن آیکونه! فن کار میکنه! چراغ پاورش روشنه! ولی چرا چراغ هاردش روشن نیست؟! باز یه چند دقیقه ای گذشت ولی خبری نشد، دیگه نزدیک بود اشکم سرآزیر شه! دکمه پاور رو برای چند ثانیه نگه داشتم تا خاموش شه. دوباره روشن کردم، ولی بازم همون اتفاق قبلی افتاد!

بعد از یک ربع دوباره با سلام و صلوات روشنش کردم. روشن شد یوزر ها بالا اومد و منتظر شدم تا ویندوزش بیاد بالا. اینجور موقع ها سریع دست به دامن م میشم! حین بالا اومدن ویندوز با اس ام اس جریان رو براش تعریف کردم، و بهش گفتم که الان دیگه سالمه و کار میکنه! اون موقع بود که فهمیدم موسش رو نمیشناسه! خدا رو شکر تاچ پدش کار کرد، ولی هر کاری کردم موس رو نشناخت! توی همه ی یو اس بی ها امتحان کردم ولی فایده ای نداشت! م گفت ریستارتش کن تا موس رو بشناسه! خب به فکر خودمم رسید ولی با هزار امید تازه روشن شده بود و به ریسکش نمی ارزید! منم با ترس و لرز این کار و کردم و دوباره همون بساط پیش اومد! خاموشش کردم! موس رو توی پی سی امتحان کردم، گفتم شاید مشکل از اونه، ولی سالم بود.

الانم بعد از چند ساعت اومدم و روشنش کردم که روشن شد، ولی باز موس رو نمیشناسه و من یکی دیگه جرات ریستارت کردنش رو ندارم!

خب الان واقعا نمیدونم چه کار باید بکنم! مشکل نرم افزاریه؟ سخت افزاریه؟ واقعا نمیدونم!!!

امروز بعد از کلی راضی کردن خودم تصمیم گرفتم برم این پنج قسمت زیر نویس داره سریال "فلش فوروارد" رو دانلود کنم که این پینکی اساسی حالم رو گرفت و دوباره پشیمون شدم! فکر کنم این سریال از لاست، پریزن برک، 24 ، عشق من سام سون، فرند و بقیه جذابتر باشه!

حالا فیلم و بی خیال من با این پینکی چه کنم!!!   :,(




پی نوشت: بترکه چشم حسود ()


اضافه نوشت: فردا میبرمش نمایندگی(شنبه میبرمت دخترم)

اضافه نوشت بعد: خب امروز به دلیل پاره ای مشکلات نتونستم برم(مملکته داریم!)


تقسیم

http://usera.imagecave.com/baharan/motefareghe/tumblr_ksdgf9VGWJ1qzb7gjo1_500.jpg


چرا به یاد نمی آوردم!

تو دیگری را دوست می داری،

من ترا دوست می دارم، و مرا...دیگری شاید

همگان از دوایر دنیا آمده ایم.

تقسیم تبسم، تقسیم فانوس و ترانه، تقسیم عشق!



پی نوشت: شعر نو از علی صالحی

پی نوشت بعد: دیگه وقتش رسید راجع بهش یه فکر اساسی کنم! میدونم ازش دل میکنم، میدونمم دل کندن ازش سخته، ولی گفته بودم اگه این اتفاق بی افته این کار رو میکنم! الانم سر حرفم هستم، آه و ناله و گریه و زاریه شما هم کارگر نیست! میدونی اگه حرفی بزنم به این راحتیا از سر حرفم بر نمیگردم! حتی اگه از روی جنازه اتون رد بشم!(  )

پی نوشت بعد بعد: "مست چشمات" ابی ورژن جدیدش