عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

آب پرتقال

مکان: ترمینال


- آقا ساندیس آب پرتقال دارین؟

=میارم خدمتتون

(آقا با کلی ذوق کاسبانه، که مثلا من همه نوع آب میوه ای دارم، کلی آب میوه های مختلف، با طعم ها و رنگ ها و بسته های مختلف چیده رو پیشخون و باز هم با همون شوق ادامه داد)

=حالا کدوم یکی رو بدم خدمتتون؟

- یعنی شما ساندیس آب پرتقال ندارین؟

= یعنی از اینایی که چیدم هیچ کدوم رو نمیخوای؟

- ساندیس آب پرتقال رو ترجیح میدم

(فروشنده با ذوقی سرکوب شده رفت سمت یخچالش و یه تکدانه پرتقال گذاشت رو میز)

- ولی من ساندیس میخواستم!

= یعنی تکدانه هم نمیخوای؟؟؟

- آقای محترم، من از همون اولشم گفتم ساندیس آب پرتقال!

= خب چه فرقی میکنه! این همه آب میوه آوردم برات گفتی آب پرتقال! حالا که پرتقال آوردم بازم یه چیز دیگه میخوای!!!

(داشت بهش بر میخورد، گناه داشت خب)

- آخه ساندیس هایی که شما دارین طعمش فوق العاده اس! طعم این تکدانه ها رو دوست ندارم!

= کدوم یکی از ساندیس ها؟!

- همونایی که بلندتر از ساندیس های معمولیه نمیدونم اسمش چیه!

= آهان(باز رفت سر یخچال و ساندیس مورد نظر رو در آورد) اینا رو میگی!

- این آب پرتقال ها طعمش بی نظیره! خیلی ممنون




پی نوشت: وقتی نشستم روی صندلی، دیدم فروشنده یکی از همین ساندیس ها رو ریخت توی لیوان و میل فرمود!!!

پی نوشت بعد: یعنی دق دادم بیچاره رو!

پی نوشت بعد بعد: خیلی از فروشنده ها هستن که میخوان یه جورایی بازاریابی کنن و محصولات جدید و متنوع خودشون رو به مشتری عرضه کنن، ولی نمیدونن هنوز مشتری هایی هستن که ساندیس آب پرتقال رو با هیچ آب میوه ی دیگه ای عوض نمیکنن!!!

sms نوشت: اگه خودکارت به اندازه یک کلمه جوهر داشت برام چی مینوشتی؟



اضافه نوشت: اینم عکس فنجونی که رویا بهم داده بود.

اضافه نوشت بعد: چه خوبه آدم هی هدیه بگیره، خب اینا رو هم الان هدیه گرفتم

در بندر آبی چشمانت


آن روز که خداوند تو را به من داد

دریافتم که همه چیز را

در سر راه من نهاد

و همه رازهای نگفته را باز گفت...



پی نوشت: شعر زیبای بالا از "نزار قبانی"، عنوان پست هم اسم کتابشونه! (این مطلب رو توی گودر خوندم و دلم نیومد اینجا نزارمش)

خواب عمیق

دو سه هفته ای هست که شب ها قبل از خواب درس میخونم! حدودا تا ساعت یک و نیم ، دو طول میکشه. به خاطر همین شب هایی هم که نمیخوام درس بخونم، دیگه خوابم نمیبره!

این یه هفته هم که حسرت یه خواب سه چهار ساعته مونده به دلم، تا میاد خوابم ببره از خواب میپرم و دیگه خوابم نمیبره.

چند شب پیش دختر عمه ام گفت یونی میخواد ببره مشهد و بیا بریم! گفتم حالا تا بهمن. و اینجوری خواستم از سر خودم بازش کنم!

دو سه شب قبل، روی هم رفته سه چهار ساعت خوابیدم، دیشب که دیگه حسابی منگ خواب بودم، ساعت دوازده رفتم که بخوابم و از اونجایی که خیلی خوابم میومد سریع خوابم برد، ساعتم  گذاشتم روی ساعت هفت که مثلا بیشتر بخوابم! خلاصه هنوز پادشاه دوم سوم بودم که صدای ویبره موبایل بیدارم کرد، ساعت پنج دقیقه به سه، دختر عمه ی گرامی دوباره اصرار که بیا بریم مشهد! با چشمای بسته براش نوشتم که نمیام! دوباره گفت آقا جون(شوهر عمه ام) گفته اگه بهار بیاد میزارم بری و گرنه بشین تو خونه! از اون اصرار و از من رد اصرار! آخرش با فحش و نفرین مجابش کردم که الان وقت کل کل کردن نیست و بگیر بخواب !!!  شبی که فکر میکرد تا صبح راحت میخوابم رو بعد از خوندن نماز و یه چرت یه ساعته به صبح رسوندم!

بی خوابیم به خاطر دانشگاه رفتن هم هست! شب هایی که میخوام فردا صبحش برم رو نمیتونم راحت بخوابم، شب بعد از اومدنم هم به خاطر خستگی نمیتونم بخوابم!

امشب هم اگه خیلی زود از خونه بابا جلال اینا بیایم دوازدهه! من هنوز نخوابیده باید پنج بلند شم و آماده شم که از ساعت هشت صبح تا پنج بعد از ظهر سر کلاس غبراق(قبراق، غبراغ، قبراغ) حاضر شم!!!

اگه بیست و چهار ساعت، بیست و نه ساعت بود، مشکل خوابم برطرف میشد.



پی نوشت: دیروز زیر بارون، توی بهشت زهرا من و مادر بزرگم از روی قبر ها رد میشدیم، چترم رو گرفته بودم بالای سرمون! مادر بزرگ از روی هر قبری که رد میشد یه چیزی میگفت، وقتی از روی یه قبر که سنگش سبز رنگ بود رد شدیم گفت: خدا رحمتش کنه چه سنگش سالم مونده! منم با تعجب پرسیدم چطور مگه؟ گفت خوب سبزه دیگه!!!

پی نوشت بعد: یکی از همسایه های مادر بزرگم، که بچگیامون یادمه دو سه باری با هم همبازی بودیم رو دیروز که رفتم در خونشون و حلوا و ساندویچ(خیرات برای پدر بزرگم) بردم، دیدم!!! دست یه بچه رو گرفته بود و یه بچه هم تو راه داشت!!!
smsنوشت:نیم نگاهت را به تمامی دنیا نخواهم فروخت بی آنکه ذره ای به یادم باشی!

روز پاییزی

امروز کلی مقاله و تحقیق پیدا کردم و همه ی عنوان ها رو نوشتم تا ببینم کدومشو قبول میکنه، واقعا دمشون گرم اینقد تحقیق بود که مونده بودم چی انتخاب کنم!!!

ولی خدایی عجب تایپیستایی داشتن! یاد خانم الف خودمون افتادم که مثل اینا تایپ میکرد، تایپیسته با من حرف میزد و بدون غلط تایپ میکرد! من که حسودیم شد که چرا اینجوری تایپ نمیکنم!

بعدشم که خراب شدم رو سر بچه ها، رویا رو چند ماهی میشد که ندیدم، ولی بقیه رو دیده بودم!

کلی تحویلم گرفتن ! تازه رویا بهم یه فنجون خوشگل "آی لاو یو" داد! 

بعدشم با این همه درس و امتحان و اینا، با م رفتیم سینما!!! D:

تازه کردن دیدار ها می ارزید به از کار افتادن

اینقد عنوان تحقیق نوشتم که فک کنم نصف بچه ها رو جواب بده؛ ولی اگه تحقیق و اینا خواستین بگین من آدرس اینجا رو بدم بهتون، یه تحقیق سی صفحه ای رو در حدود شش تومن میگیره!



پی نوشت: پنجشنبه هفته آینده امتحان بازاریابی بین الملل دارم، جمعه هفته ی دیگه هم امتحان نیم ترم مالی دارم و امتحان عملی کامپیوتر!!!

پی نوشت بعد: واسه دخترا فاجعه است وقتی موقع بستن در ماشین ناخنشون بشکنه!!!( تا یه ساعت دپرس بودم)

پی نوشت خاص: بریده باد این دست ها که آغوش نشدند!!!(اینم بزار به حساب معذرت خواهی، میدونم بزرگ منش تر از این حرفایی)

شعر نوشت: این همه راه که آمدم

                  کوتاهتر بود

                  از یک قدمی که به تو مانده بود

                  من ثانیه را با تپش قلبم محاسبه میکنم!

                  (ع ر)

باز هم تحقیق

جدیدا دانشجوی نمونه شدم و حداقل هفته ای سه بار میرم یونی(در چهار سال گذشته سابقه نداشته)

خب اینم دلیل داره! سیستم دانشگاه ما اینطوریه که آخر ترم که امتحان میدی، کلا چهارده نمره است و تو باید شش نمره از استاد بگیری! بعد از اونجایی که پیام نور کمتر درسی داره که استاد داشته باشه، کلا اون چهارده نمره رو ضرب در یک هفتم میکردن و شش نمره ات رو بهت میدادن! فرقی هم نمیکرد استاد داشته باشه یا نه! ولی الان دیگه هر درسی که استاد داشته باشه، شش نمره رو باید استاد بده، حالا دیگه استاد میدونه چطور این شش نمره رو بده! اصولا با حضور در کلاس و امتحان نیم ترم میتونی نمره بگیری، ولی درس هایی مثل کاربرد کامپیوتر در مدیریت که عملیه، باید یه تحقیق هم بندازی تنگه حضور در کلاس و نیم ترم!!!

استادمون یه دختره بود، دانشجوی دکترای نمیدونم چی چی بود، هفته ی پیش گفت من تحقیق نمیخوام، دیروز  که اومد، به خاطر زیاد بودن بچه ها و اذیت کردن پسرها(که از پسشون بر نمیومد) گفت همتون تحقیق بیارین!!! اونم چی ؟؟؟ اول بیاین موضوع بگید، بعد من تایید کنم و بنویسید! هر چی هم گفتیم دو هفته ی دیگه امتحانامون شروع میشه و اینا قبول نکرد! تازه امتحان عملی رو هم گذاشت جمعه چهارم دی که من همون روز امتحان نیم ترم مالی دارم و روز قبلشم امتحان نیم ترم بازاریابی بین الملل!!!

از دیروز بعد از ظهر که رسیدم خونه، هی دست به دامن این و اون میشم که ببینم تحقیقی آماده میتونم پیدا کنم یا نه!

دیشب م یه سری مقاله برام پیدا کرد و یه سری هم خودم پیدا کردم که فکر کنم به درد بخوره! البته فقط پیدا کردم و عنوان نوشتم که اگه خانوم تایید کنن برم کاملشون کنم!

مامان هم میگه مثل سمینارت برو بخر! منم قبول نکردم! اون همه پول دادم تازه همه کارها رو خودم کردم!

ولی احتمالا چهارشنبه یه سر میرم انقلاب ببینم تحقیق آماده و تایپ شده چی پیدا میکنم و اگه استاد تایید کرد برم بخرمش!

موضوعاشم مسخره اس! میگه در مورد وورد و اکسل و اکسس و اینترنت و اینا کلی نباشه! در مورد سخت افزار یا نرم افزار باشه! تازه اونم چی فقط یک موضوع! مثلا تو فقط در مورد کارت گرافیک تحقیق کن اونم سی چهل صفحه!!! م یه مقاله در مورد کارت گرافیک پیدا کرده برام، چند تا هم خودم پیدا کردم، در مورد موتورهای جستجوگر هم یه سری مطلب دارم، همینطور در مورد مرورگرها!

خلاصه اینکه حسابی سر کارم گذاشته الان!!!

بازم خدا پدر این سایت رو بیامرزه که هر چی بخوای میتونی پیدا کنی!شما هم آدرسش رو داشته باشید بد نیست!

حالا من و مینا توی اتوبوس موقع برگشت داشتیم فکرامونو میریختیم رو هم که ببینیم چه خاکی به سرمون بریزیم، پسره که پشت ما نشسته میگه: خواهرا فک کنین سه نفرین، در حق منم خواهری کنین و یه مقاله هم واسه من گیر بیارین!!! چشم دراومده همش به خاطر متلک های این نمکدون بود که استاد حرف مقاله رو پیش کشیدا! مینا هم گفت ما همینجوریش سه تا هستیم، الان یکیمون خارجه نتونست بیاد پسره گفت: خوب فکر کنین چهار تایین!!!( کم نمی آورد تو جواب دادن)

گفتم تحقیق سمینار یاد یه چیزی افتادم! اون هفته با مریم داشتیم تو راهروی دانشکده ی فنی قدم میزدیم تا کلاسمون شروع شه! در ِکلاس نقشه کشی باز بود، و کلی دانشجو داشتن نقشه میکشیدن و استادشون وایساده بود، من و مریم نا خودآگاه به کلاس نگاه کردیم و رد شدیم، اصلا هم نفهمیدیم استادشون کیه! همین که ما کلاس رو رد کردیم، یهو یه صدای آشنا گفت خانوم ر، ما هم با ترس و لرز برگشتیم! بگو استادشون کی بوده!!! همون پسره که تحقیقمون رو نوشت و من اینجا کلی فحشش دادم! با کت شلوار اومده بود و کلی آدم حسابی شده بود! آخرین گفتگوی ما بر میگرده به اون شب و اس ام اس زدن و کلی دق دادن من!!!  به قول مریم این آدم حسابی بود و ما اینقد باهاش بد تا کردیم!!!



پی نوشت: م عزیز یه دنیا تشکر بابت کمکی که بهم کردی :*

پی نوشت بعد: صبح دایی جون زنگ زده میگه اِ تو خونه ای؟ امروز نرفتی سر کار!!! :O