عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

آخر تابستانه

عید پریروزتون مبارک باشه ایشالا. یه ماه بندگیتون مبارک باشه ایشالا. همه نماز و روزه هاتون قبول باشه ایشالا

از پنجشنبه تا روز عید رفتیم شمال! خیلی خوش گذشت و جای همگی خالی.

درسته از غروب آفتاب تا طلوع آفتاب همش بارون بود ولی همین که در طول روز بارونی نبود جای شکرش باقی بود. دریا همش طوفانی بود و شنا کردن ممنوع

کلا خط های همراه اول خراب بود (فقط استان مازندران اینجور بود) اس ام اس که کلا بیخیال. موبایل ها هم در طول بیست و چهار ساعت مدام زده بود *این اکتیو سیم* یا نوشته بود*سیم فیلد*

چهارشنبه هفته ی پیش هم نی نی گولومون به دنیا اومد. من هی گفتم اسمشو بزارین ستایش، مامان و باباش گفتن میزاریم نگار. من هی گفتم دختر خاله ی بزرگشم حق آب و گل دارم ولی مادر و پدرش گوش نکردن و آخرشم اسمشو گذاشتن *نگار*

تو شهریور کلی نی نی به دنیا اومد. اول غزل سعید اینا. بعد دو قلو های هیلدا که اسمشونو گذاشت آرمان و آرین. بعد نی نی ما که نگار شد. بعد فک کنم دیروز نی نی پریسا به دنیا اومد که اسمش یا پارمیس یا پریماه.

هفته ی پیش انتخاب واحد کردم، بیست تا برداشتم و متاسفانه دو تا از درسامون این ترم ارائه نشد.(توسعه اقتصاد و کاربرد کامپیوتر در مدیریت) بعد تصمیم گرفتم مدیریت مالی ۲ و زبان چهارم رو هم بزارم برای ترم بعد. فعلا گفتن اون شش واحد عمومی که اضافه شده واسه شماها نیست و برای طرح تجمیعه. ولی اگه اینطوره چرا تو لیست درسهای ما هست؟ خلاصه اینکه هفده تا برداشتم و دوازده تا دیگه رو گذاشتم برای ترم بعد.(چون ترم آخرم بود میتونستم همه رو بر دارم البته اگه ارائه میشد)

فردا اول مهر و یه شور و حالی تو خیابونا به پاس که بیا و ببین. یاد اون روزایی افتادم که میرفتم مدرسه و یه همچین روزی اینقد استرس داشتم.



پی نوشت: یه جورایی دلم شور میزنه. فک کنم یه چیزی شده و به من نمیگه!!!

خاکستر

دیشب شب قدر بود و با یه عالمه انرژی مثبتی که دیشب گرفتی روزتو شروع میکنی! همه چی خوبه، همه چی خیلی خوبه. فقط یه اتفاق هر چند کوچیک میتونه بهمت بریزه، اتفاقی که شاید هیچ وقت انتظارشو نداشتی! یه گفتگوی ساده که چند دقیقه هم طول نمیکشه میتونه آشفته ات کنه. گفتگویی که نزدیک به سه سال رخ نداد و دقیقا گذاشت امروز که تو حالت خوبه رخ بده. شاید تو این گفتگو هیچ حرف قابل تاملی وجود نداشته باشه ولی همین که تو رو میبره به چند سال قبل خودش کافیه واسه آشفتگی، کافیه واسه پر شدن مدام چشمات، کافیه واسه کنار گذاشتن برنامه های عادی که هر روزه انجام میدادی.

شنیدن حرفایی که یه روز آرزوی شنیدنش رو داشتی بعد از این همه مدت دیگه اثری نداره

گفتگویی که شاید اگه سه سال پیش رخ میداد...

من تو رو بهتر از خودت میشناسم. مطمئنم تا برات فایده ای نداشته باشم سراغم نمیای. ارشد و کار بهانه است

فکر کردی با این حرفات آتیش زیر خاکستر رو زیر و رو میکنی! ولی خبر نداری اثری از آتیش نمونده و هر چی بوده خاکستر شده.

آتیشی هم تو وجود تو نمونده اینو مطمئنم و از لحن حرفات کاملا حس کردم

فکر کردی باز میتونی با حرفات خامم کنی، با گفتن اینکه رد پای تو توی همه زندگیم هست چی رو میخوای ثابت کنی؟

از تو به من خیلی رسید! خیلی بیشتر از اونی که فکرشو بکنی. مثل یه عروسک خیمه شب بازی بودم ولی الان همه چی فرق کرده

من بیشتر از تو ضربه خوردم، شکستم و صداش از فرسنگ ها شنیده شد. یادته!

ولی من بر عکس تو، یه پاک کن برداشتم و همه ی صفحاتی رو که اثری از تو توش بود پاک کردم! سفید سفید. مثله قبل از تو.

الانم بعد از شنیدنت مطمئن باش فقط امروز پریشونم و فردا همه چی مثل قبل میشه! یعنی نمیزارم که آشفتگی های اون روزها دوباره تکرار شه!

پاکت کردم، تو هم پاکم کن.



پی نوشت: اگه اینا رو نمینوشتم اونوقت این بغضه خفم میکرد. شما هم جدی نگیر، چیزی هم نپرس، فردا همه چی یادم میره



اضافه نوشت:وقتی چرخ دنیا مخالف تو بچرخه همینه دیگه! کامپیوتر این ترم ارائه نمیشه! شش واحد عمومی به ورودی ما اضافه شد(اخلاق اسلامی؛ فرهنگ و تمدن ایران و اسلام؛ قانون اساسی جمهوری اسلامی) و این یعنی ترم دوم سال تحصیلی 88-89

ادکلن

امروز تصمیم گرفتم به هدیه اینترنتی واسه خواهری که امروز تولشه بگیرم.

تنها چیزی که به ذهنم رسید ادکلن بود، جدیدا هم میگفت میخوام ورساچه بگیرم. این شد که یه سر رفتم سایت عطرآگین. مدل های مختلف ورساچه رو داشت ولی اون مدلی که من میخوام و جدیدا اومده بود رو نداشت. جالب اینجاست که اسمشم نمیدونستم و فقط دست یه دختره تو عروسی دیده بود و از عکس روی شیشه فهمیدم ورساچه. کلی تو اینترنتم گشتم ولی هیچ جا این مدلشو نداشتن. تصمیم گرفتم مدل کریستال نویر بگیرم . رنگ های مختلفی داره من مشکی انتخاب کردم، خواستم بزنم خرید که یهو به فکر قیمتش افتادم، نههههههه نود میل شصت و شیش تومن و پنجاه میل پنجاه و شش، خب من الان از کجا بیارم این پولو؟؟؟؟ ییهو یه فکری به ذهنم رسید.

ما دو تا خونه اونور ترمون یه سوپر مارکت داشتیم که دوتا برادر اونجا رو اداره میکردن، الحق و الانصاف آدمهای خیلی خوبی بودن و تو محل همه خرید هاشونو از این برادران فلانی میخریدن. ولی این همسایه ما با اینا لج بود و آخرشم گفت که تخلیه کنید و برید یه جای دیگه. آخه مغازه برای همسایه بغلی ما بود و در واقع تو حیاطشون بود. خلاصه اینکه این برادران میرن بازار و میزنن به کار لوازم آرایشی بهداشتی. مثل اینکه کارشونم خوب گرفته و از وقتی اونا رفتن تو این کار معمولا لوازم آرایشی مورد نیاز خانواده از مغازه اونا تامین میشه.

این شد که زنگ زدم بابا که ادکلن رو از برادران فلانی بخره و هیچی بابت قیمت نگفتم(اسمایلی شیطونک)

وقتی بابا اومد خونه منتظر بودم کلی دعوام کنه که چرا قیمتش رو نگفتم ولی خیلی معمولی اومد و هدیه رو داد به خواهری و تولد بازی و این حرفا... قضیه خیلی مشکوک بود چون امکان نداشت بابایی چیزی نگه! ازشون پرسیدم که خب حالا چقد شد این هدیه؟ در کمال ناباوری گفت سی و سه تومن!!!!

قبلا هم از این مغازه کیشیه که تو پاساژ نزدیک خونمونه هم پرسیده بودم قیمتشو که گفته بود پنجاه تومن. ولی پنجاه تومن کجا و سی و سه تومن کجا!

یعنی این مغازه دارها اینقد میکشن رو کالا؟؟

حالا مغازه دار هیچی این سایتا چی؟

اونوقت میگن چرا شهروند الکترونیکی نمیشین، خب وقتی جنس رو بیست سی تومن میشه ارزون تر خرید چرا بیخودی پول اضافه بدیم؟

قبل از عید هم یکی از محصولات خاتون رو میخواستم اینترنتی بخرم که گفت صدو دوازده تومن و من همون جنس رو خریدم پنجاه و پنج تومن.

حالا من هی زدم تو ادکلن. اون یاچ من رو که خریدم هیچ، رفتم یه توروس(TOROSS) هم خریدم که هم بوش بهتره هم پکیجش شیک تر!(توروس هم مردونه میباشد) نمیخواستم توروس رو بگیرم ولی رفته بودم تو مغازه که یه پسره اومد توروس رو خرید و من همونجا تشخیص دادم بوی توروس بهتر از یاچ منه و مطمئنن اگه باز یه ادکلن دیگه هم ببینم که بوش بهتره میرم میگیرم. البته دیدم ولی نخریدم، ادکلن ورساچه آبی مردونه بوی وحشتناک خوبی داره حیف که بودجه ام نمیرسه (سارا برای شوهرش خریده بود شصت تومن)

ادکلن خودمم که عاشقشم و تازه ارزونم هست اسمش امبوسومه(EMBOSOM)! این ادکلن من جریاناتی داره. من یه دف گفتم امبوسوم و مینا گفت عین ژنرال هموسو تو جومونگ میمونه! چند روز بعدش مریم میره که ادکلن بخره؛ فروشنده میگه خب اشانتیون چی بدم؟ مریم یاد ادکلن من میوفته و میگه یه ادکلن هست اسمش عین جومونگه بوی خیلی ملایمی هم داره از اون بدین!!! فروشنده بیچاره که نمیدونسته سر کاره کلی عطر و ادکلن برای مریم میاره ولی هیچ کدوم امبوسوم نبود!

دوباره من ِاو

از پریشب هی ویرم گرفته بود یه کتاب بخونم! تنها کتاب جدیدی که تو کتاب خونه بود همون دزیره بود! کارت کتابخونه ام هم وقتش تموم شده بود و تا تمدید بعدی کتابی بهم نمیدن. تصمیم گرفتم یکی از کتاب ها رو دوباره بخونم! اول گفتم میرم سراغ خرمگس ولی هرچی گشتم نبود، اینقد گیجم که وقتی کتابی به کسی میدم کلا یادم میره به کی دادم. شک کردم به این که شاید اصلا من کتاب رو از کسی گرفته بودم و خودم نخریدم! هنوزم بعد از چند روز نتونستم بفهمم کتاب مال خودم بوده یا اینکه از کسی گرفتم(پیریه دیگه). دوباره تو کتاب ها رو نگاه کردم، همینطور که با چشمام یکی یکی کتاب ها رو نگاه میکردم(هر کی ندونه فک میکنه پنجاه شصت تا کتابه، ولی خبر نداره به زور به ده تا میرسه) چشمم خورد به کتاب :من او: سعی کردم یه دور تو ذهنم از فصل یک من تا فصل من او مرورش کنم ولی خیلی جاها بود که یادم نیومد و این شد که تصمیم گرفتم این کتابی باشه که دوباره بخونمش!

خدا رو شکر اینقد این کتاب جذابیت داره که اگه هر دوسه سال یه بار دوباره بخونیش بازم عطشش رو داری

خیلی از نکته ها و گفته هاش هست که بعد از دوباره خوندنش تازه برات رو میشه!

خیلی کارها هست تو این کتاب، که توی واقعیت باهاش روبرو شدی و پیش خودت میگی  اااااااااا پس بگو! این رفتارش بر میگرده به این قسمت کتاب! و حتما از تو هم انتظار داشته رفتار متقابل نشون بدی و تو هم از همه جا بی خبر!!!

درویش مصطفا یکی از شخصیت های فوقالعاده دوست داشتنیه این کتابه!

با خوندن دوباره این کتاب یه حس تازه ای در من در حال رشده(دچار سحر عشق تو در حال زیبا شدنم)

تازه نصف کتاب رو خوندم و امیدوارم تا فردا بتونم تمومش کنم



پی نوشت:اینجا رو ببین! خدایی من وقتی این تست رو انجام دادم موندم تو کف! که چه درسته و چقد با شخصیت من جور دراومد. پیشنهاد میکنم امتحانش کنی(من به ترتیب اینا رو انتخاب کردم گوسفند-زرافه-اسب-مار-پرنده-انسان-خرس قطبی-کبوتر)



اضافه نوشت: کتاب رو تموم کردم، اصلا فک نمیکردم برای بار دوم هم آخر کتاب بشینم و گریه کنم

رمضانانه

گاهی وقتا یه کاری میخوای انجام بدی که از چند روز یا چند هفته شایدم چند ماه قبلش فکرتو درگیر خودش میکنه

اینقد درگیر میشی که لحظه لحظه ی زندگیتو تحت تاثیر قرار میده. توی روز همش به این فکر میکنی که اوضاع همونطور که تو دوست داری پیش بره و شبا خوابش رو میبینی که همه چیز همونطور که خواستی انجام شده! خدا رحم کرده کار خاصی نمیخوای بکنی که اینطور پریشون میشی! ملت چه کارایی که نمیکنن، ککشونم نمیگزه اونوقت تو، به خاطر یه کار ساده همش تو هول و ولایی!

من هی میگم کار خاصی قرار نیست بیوفته ولی یکی میگه باید کاری کنی که کار خاصی بیوفته وگرنه فایده نداره! خب من اینو نمیخوام!

این اتفاقم یه اتفاق ساده اس مثل هزاران اتفاقی که تو زندگیت میوفته و تو خیلی راحت باهاش کنار میای. از وقتی با اون یکی در مورد این اتفاق حرف زدم بیشتر پریشون شدم! میگه باید کاری کنی که این اتفاق خاص بشه وگرنه ادامه اش فایده ای نداره.....

از همون اولش همه چیز رو سپردم به کسی که باید میسپردم! اون خودش میدونه چه کار باید بکنه! میدونه خاصش کنه یا نه! میدونه ازش خواستم در صورتی خاص بشه که به صلاح باشه!(مگه نه خدا جون)

اصلا ولش کن این نسخه موبایلی وبلاگمو بچسب. اگه آخر آدرس وبلاگم یه اسلش ام، بزاری میشه نسخه موبایلش و اونوقت خیلی زودتر از اون چه که فک کنی با موبایل و اینترنتش میتونی وبلاگمو ببینی

دیروزم امتحانمو بدک ندادم! تستیاشو خوب زدم ولی تشریحیاشو نه. من هر جور تقلب کنما این که با موبایل تقلب کنم رو بلد نیستم یعنی جراتشو ندارم. ولی این دختر عمه ام که دیروز امتحانش با امتحان من یکی بود و تقریبا چند تا صندلی با هم فاصله داشتیم عینهو آب خوردن موبایلشو در آورد و همه ی سوالای تستی رو اس ام اس کرد به دوستاش! من موندم چرا این مراقب ها نمی بیننش؟؟!!! دیروز من به جای اون حرص میخوردم که الانه که بگیرنش و صورت جلسه کنن  و بقیه ماجرا ولی مثل اینکه خوش شانس تر از این حرفاس(حالا چشمش کنم از ترم بعد بگیرنش)

سه شنبه هفته ی پیش بعد از اذان ظهر دو تا ماشین شدیم و رفتیم شمال، اگه امتحان من نبود حتما ده روز رو میموندیم تا روزه هامونو کامل بگیریم ولی متاسفانه نشد و سه روزی مسافر بودیم! خدایی در حد لالیگا عذاب وجدان داشتم واسه اینکه نتونستم روزه بگیرم ولی خب صداشو در نیاوردم و ساکت مثل بقیه بودم. بماند که یه نفرمون کشت ما رو اینقد که تظاهر به مقید بودنش کرد! من موندم کسی که تا به حال نماز خوندنشو ندیدم چطور اینقد خودشو مقید به روزه گرفتن میدونه؟؟ نه وجدانن موندم چند نفری که فقط ماه رمضون یادشون میوفته باید روزه بگیرن و به اجبار اون روزه گرفتن نمازشونو میخونن، خودشون رو مقید میدونن؟؟؟ نمی خوام تظاهر کنم اصلانم معتقد نیستم که دارم ریا میکنم ولی تو هر شرایطی بودم نمازم رو ترک نکردم، حتی اون روزهایی که رو تخت بودم و تکون نمیخوردم ، با یه لیوان آب وضو میگرفتم و خوابیده نمازمو میخوندم! ولی اون چی؟ مسافر بودی روزه ات صحیح نیست درست ولی نمازت چی؟

اصلا به من و تو چه باز خون خودمو کثیف کردم! این روزا فقط صبح تشنه ام میشه و سر ظهر گرسنه، ساعت از پنج هم که میگذره دیگه صدایی ازم در نمیاد. فکرشو بکن دو شب قبل یعنی شنبه و یکشنبه با زبون روزه از صبح تا  یک ربع به هشت درس میخوندم! هرچند هر شبش با پدر گرامی دعوامون میشد سر همین روزه گرفتناش! آخرشم برگشت گفت من که راضی نیستم حالا تو بگیر! منم که لجباز، گفتم باشه شما راضی نباش ولی من میگیرم. دیروزم گرفتم چون بعد از اذان صبح رفتم و تا قبل از اذان ظهر برگشتم. ایشالا نماز و روزه های همه امون قبول باشه



پی نوشت: دلم واسه بعضی وختا تنگ میشه!

پی نوشت  بعد: شنبه هم امتحان دارما!


شعر نوشت: نه

                 هرگز شب را باور نکردم

                 چرا که در فراسوهای دهلیزش

                 به امید دریچه ای دلبسته بودم.

                 شکوهی در جانم تنوره می کشد

                 گویی از پاک ترین هوای کوهستانی
                 لبالب قدحی در کشیده ام.

 

                 در فرصت میان ستاره ها

                 شلنگ انداز رقصی می کنم ،

                 دیوانه

                 به تماشای من بیا!(شاملو)