عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

شب آرزو ها

سه نفر بودن، صندلی جلوی من نشسته بودن! چشمام رو بسته بودم! آواهای نامفهومی میشنیدم ولی اصلا دوست نداشتم چشمام رو باز کنم. صدای ضربه های دست و ناله هم میشنیدم، چشمام رو باز کردم! دیدم دو نفری که جلوی من نشسته بودن با دست و به زبون اشاره داشتن با هم صحبت میکردن، اونی که دقیقا جلوی من بود رو نمیتونستم ببینم ولی اون یکی رو که به پهلو نشسته بود میدیدم، خوشگل هم بود، توی چند دقیقه ای که داشتم بهشون نگاه میکردم کوچکترین صدایی ازشون در نیومد، خانوم مسنی که اونطرف نشسته بود و با اینا بود هم شروع کرد با اشاره حرف زدن، وقتی حرف میزد صدایی به گوش میرسید، معلوم بود که میتونه به سختی صحبت کنه! راحت تر میتونستم ببینمش، خیلی تلاش کردم بفهمم چی میگن ولی انصافا کار من نبود! میشد لب خونی کرد ولی بعضی لغات رو نمیتونستم بفهمم! تشنه ام بود و میخواستم بطری آب رو از توی کیفم در بیارم، که متوجه شدم خانوم مسن داره به من نگاه میکنه، بهم لبخند زد، و منم با لبخند جوابش رو دادم، بهم گفت توی بهزیستی کار میکنم، اون دو تا هم از همدان اومدن، مادرشون خفه شده، پدرشونم فوت کرده، اومدن بهزیستی اینجا، حالا دارن میان خونه ی من! تمام این کلمات رو طوری ادا کرد که اون دوتای دیگه کاملا متوجه شدن! باز هم بهش لبخند زدم، در کیفم رو باز کردم که بطری رو در بیارم که دوباره گفت؛ خیلی گرمه، روزه ام، از شنبه تا حالا روزه گرفتم، گفتم خدا قبول کنه، دوباره همون لبخند مهربون رو تحویلم داد. زیپ کیفم رو بستم و بیخیال خوردن آب شدم. به مقصدشون رسیدن، هر سه نفر موقع پیاده شدن با دست ازم خداحافظی کردن!دوباره چشمام رو بستم یادم افتاد امروز پنجشنبه است و امشب لیل الرغائب، تو دلم حسرت خوردم به حال اون خانوم مسن!

پی نوشت: امسال هم نتونستم روزه بگیرم!
پی نوشت بعد: موقع دعا کردن امشب همدیگه رو فراموش نکنیم! شب آرزو هاست امشب

اولین امتحان

قبل از جلسه وقتی پیمان(اصولا نصف بیشتر هم دوره ای هام رو فقط به اسم میشناسم) و ستاره اومدن کلاس 102، که بیشترمون اونجا بودیم، اولین چیزی که گفتن این بود که چقد چاق شدی!!! ستاره میگفت باور کن انگار یه آدم دیگه ای شدی! اینقد اینا گفتن که دچار تضعیف روحیه ی شدید شدم! گلزار هم هشتا صندلی جلوتر از من بود! اون دختره که فامیلیشو نمیدونم جلوی من بود ولی بدتر از من بود وضعش! باز من تشریحی ها رو نوشتم و یه برگه ی دیگه هم گرفتم ولی اون فقط یه صفحه پر کرد! تازه اول تستی ها رو جمع میکردن و بعد تشریحی میدادن! تازه ترشم اینکه ورقه های تستیمون شده بود آ5 اینقده کوچولو بود! پیمان دماغشو عمل کرده بود، ولی اون بدون اینکه عمل کنه خوشگل بود! اون دختره صفری هم با موبایل صحبت کرد و جو رو متشنج کرد! اون پسره هم که اسمشو نمیدونم و سه ترم پیش مالی یک بهم رسونده بود هم جلوی من بود و اینقد تند تند مینوشت که باعث میشد استرس بگیرم! کل کتاب رو خورده بودم و دیروز هم خلاصه ی کتاب رو نوشتم، فقط یه نمودار فیلیپس رو یادم رفته بود توی خلاصه کتاب بنویسم که چهار تا سوال تستی ازش اومده بود و یه تشریحی!!! اینا همه رو گفتم که بگم امتحانم رو خوب ندادم! تازه فهمیدم که استادش امتحان نیم ترم گرفته و من کلا نمیدونستم کلاس داره! استادش اگه کرم کنه و تشریحی هام رو خوب نمره بده احتمالا قبول شم! وگرنه... این خیلی بی انصافیه که بنویسه امتحانش تستی! بعد بیاد تستی تشریحی بده! وقتی سوال های ترم قبل رو راحت جواب میدادم باید حدس میزدم که این ترم سخت میدن! یعنی من یه درس!!! فقط یه درس این ترم بی افتم دیگه برش نمیدارم، اینو به خودم قول میدم!!!


پی نوشت:دچار افسردگی شدم الان!
پی نوشت بعد: یهو یه راننده اومد جلوی ماشین پیچید، من اینجور موقع ها فحش میدم!البته یه جوری میگم که فقط خودم بفهمم، بهش گفتم بی شعوره نفهمه خره خوشگل!!! مامان غش کرده بود از خنده!

پی نوشت بعد بعد: باز داره تعداد وبلاگ هایی که لینک کردن زیاد میشه هااااااا!!!!!!

تفاوت تا کجا

بعضی مواقع خیلی دوست دارم ذهن بعضی از آدم ها رو بخونم! اینکه مثلا پیش خودشون چی فکر میکنن که یه کاری رو انجام میدن؟ اینکه منطقشون واسه انجام دادن کاری چیه؟ دقیقا این فکر از وقتی به ذهنم خطور کرد که فهمیدم اون پسره برای دوستم کلی لوازم آرایش خریده اونم نه مارک معروف، فقط خواسته رنگ هاش جیغ باشه! خب وقتی تو میبینی اون آدمی نیست که اینجور آرایش کنه، واسه چی میری اینا رو براش میخری! اونم چی؟!!! قبلا گفته بودم تا حالا براش هیچ کادویی نخریده بود ولی یه کاره واسه روز زن که اصلا هیچ ربطی هم بهشون نداشته رفته اینا رو خریده! خب این نوع خریدش دقیقا میرسونه که این پسره چی تو ذهنشه! خیلی توی ذوقم خورد وقتی فهمیدم این کار رو کرده! من که از همون اولش با این پسره مخالف بودم و این کارش هم باعث شد روی نظرم ثابت تر شم! هر چیزی دیده بودم الا اینکه پسری برای دوست دخترش لوازم آرایش بخره! واقعا بد سلیقه است!
دو سه هفته پیش توی چهارراه کوکا یه تونیک دیدم که خیلی جنسش خنک بود و دو جیبه بود، طرحشم خوشگل بود. ولی اندازه من نداشت! قیمتش هم هفده تومن زده بود! اون روز که رفتم مانتو بگیرم، توی هفت تیر از همون مدل همه رنگش رو داشت که زده بود بیست تومن و  یه رنگ خوشگلش رو خریدم! همون تونیک توی کوچه برلن بیست و چهار تومن بود و دیروز دیدم توی پاساژ نزدیک خونه امون زده پونزده تومن!!! یعنی من مرده ی این قیمت گزاری ها هستم! اون روز توی مانتو فروشی هم دقیقا مانتویی رو دیدم که توی ونک زده بود هشتاد تومن! ولی قیمت روش چهل و یک بود! باز از هفت تیر تا ونک میگیم راهش زیاده و اینطور قیمت خورده ولی از خونه ی ما تا کوچه برلن خیلی راه طولانی ای نیست که اینطور تفاوت قیمت توی یک جنس میزنن!!!

پی نوشت: یه مانتو خریدم رنگ پینکیم!
پی نوشت بعد: پس فردا اولین امتحانم شروع میشه! بی زحمت دعا ها رو روونه کنید سمتم!

کافه پیانو

چشمام خط های کتاب رو دنبال می کنن ولی وقتی نیاز به نوشتن پیدا میکنم دیگه تمرکز ندارم تا اون چیزهایی که توی ذهنمه رو خالی نکنم!
توی این هفته، جدای اتفاقاتی که توی روز برام می افتاد؛ آخر شب ها ساعت حدود یازده و نیم تا دو مینشستم و کافه پیانو میخوندم! از موضع گیری سیاسی نویسنده و حاشیه های اون بگذریم کتاب دوست داشتنی ای بود! وقتی میخواستم شروعش کنم با این دید شروع کردم که ممکنه بعد از خوندنش کلی به خودم فحش بدم که چرا با پولش کتاب دیگه ای نگرفتم! ولی از همون شب اول حس بدی نسبت به کتاب پیدا نکردم، دوسش داشتم نوع دید "کافی من" داستان رو! یه وقتایی خودمم اینجوری به اطراف و اطرافیانم نگاه میکنم! از این نظر کتاب فوق العاده ای بود. نوع ارتباطشم با دخترش خیلی ملموس و پدرانه بود، از ارتباطش با همسرش هم خوشم اومد، یه مرد واقعی بود، با وجودی که از همسرش جدا زندگی میکرد و تصمیم به طلاق داشتن ولی حاضر نبود هیچ زن دیگه ای رو جایگزینش کنه! ولی رابطه ی صفورا با کافی من رو اصلا نتونستم درک کنم! اینکه چطور اومد و چطور رفت! کافی من دوست نداشت باهاش وارد بازی شه و بیشتر میزد تو پَرِش ولی نمیدونم چرا در مقابلش واکنش های متفاوتی داشت! دختره ی گیس بریده رو بعضی مواقع حسابی میچزوندش و از این بابت کلی کیف میکردم ولی یهو شبی که با همسرش دعواش شد رفت خونه ی صفورا!!! این جاهاش یه کم نا ملموس بود برام و نتونستم حضمش کنم! اصولا راویه کتابی مرد باشه دوسش ندارم ولی بعد از کتاب "شب سراب" که راویش مرد بود و در واقع نسخه ی دوم "بامداد خمار" بود، کافه پیانو هم یکی از کتاب هایی بود که میشه دوسش داشت و پیشنهادش کرد! ولی در کل فکر میکنم کم هستن مردهایی که با این دید به اطراف یا زن ها نگاه کنند.

"جدل ها تا به این اندازه دوام نمی آوردند اگر که تنها یک نفر مقصر بود"
کافه پیانو/فرهاد جعفری


پی نوشت:وقتی میخوام سالاد درست کنم دوست دارم همه ی اجزائش توی چشم باشه! و همچنین دوست دارم همه ی موادش رو کامل بریزم نه اینکه چیزی جا بزارم! این هم یه سالاد پاستا یا همون سالاد ماکارونی که امروز درست کنم!
پی نوشت بعد: امروز از مامان یه فوت آشپزی یاد گرفتم که مخصوص شوید باقالیه! گفتم اینجا هم بنویسم که یادم نره! وقتی میخوای شوید باقالی رو دم بندازی، به جای آب روغن، آب گوشت و روغن اضافه کن! یه دونه عصاره ی بره ی مگی رو با نصف آب قاطی کن و بهش روغن اضافه کن و بعد بریز روی شوید باقالی و درش رو بزار که دم بکشه! باید اعتراف کنم این همه سال اینو نمیدونستم خب

سلاح

این چندمین بار بود که دوست داشتم بخوابونم توی گوش کسی و این کار رو نکردم! سومین یا چهارمین بار بود شاید، وقتی مرد به طرز وحشتناکی از پشت لباس ها ظاهر شد و تا اونجا که میتونست صورتش رو آورد جلو و گفت هر کدوم که خواستی بگو بهت بدم!!! من که هم ترسیده بودم و هم از حرکت مرد عصبانی شده بودم، دوست داشتم تمام توانم رو، کف دست راستم جمع میکردم و بزنم بیخ گوشش! ولی کاری نکردم، دقیقا مثل دفعه های قبل بغض کردم ولی هیچ کاری نکردم. این دو دفعه ی آخری مدام خودم رو سرزنش میکنم که چرا کاری رو که باید میکردم نکردم! شاید به خاطر عواقب بعدش میترسیدم! چرا در مقابل خشم و عصبانیتم یا موقع دفاع کردن از خودم، به جای داد و فریاد فقط بلدم بغض کنم و گریه؟! وقتی میبینم اکثر دخترها و زن ها این کار رو میکنن، به این میرسم که فقط من نیستم! بیشتر همجنسای من در مواقع خوشحالی، ناراحتی، عصبانیت، آرامش و خیلی از حالات دیگه به جای عکس العمل های دیگه فقط گریه میکنن. و این طبیعت زنه!!! و طبیعتی که مردها از درکشون عاجزن!

پی نوشت: زنگ زده میگه بیاین افتتاحیه رو دور هم باشیم!
پی نوشت بعد: خیلی ذوق کردم وقتی فهمیدم هر دو تاییشون در عرض کمتر از یک هفته، یه رینگ خوشگل انداختن دست چپشون!
پی نوشت بعد بعد: دوست داشتنم یه دوست داشتن واقعیه نه از روی عادت، اینو مطمئنم!
پی نوشت بعد بعد بعد: کاش بفهمه همه ی این غر زدن هام از روی دلتنگیه، وقتی میبینم مثل قبل نیست، بیشتر دلم واسش تنگ میشه، واسه ی قبلی!