عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

بعد از یه هفته و اندی

12:13:56 PM  شنبه 3 azar 1386

HTML clipboard

 

اوه بعد از یه هفته و اندی دوباره نوشتم
به هفته نبودما ! اومدم بنویسم دیدم این صفحه ادیتورم تو ابزار هاش اسمیلی نداره،بیست بار صفحه رو بستم و دوباره باز کردم تا با لاخره پیدا شد این اسمیلی هاش 

این یه هفته به اندازه یه ماه گذشت. از طرفی دکترا هی عمل بابا جلال رو به تعویق انداختن و هی امروز فردا کردن(احتمالا سه شنبه این هفته عملش کنن) از طرفی هم عروسی رضامون بود(پسر عمه).خونه عروس هم کج بود،هی برو کرج هی بیا طهرون ... ،این راه تهران کرج رو براتون چشم بسته با ماشین میرم، حالا خوبه هفت هشت تا ماشین بودیم که با هم میرفتیم وگرنه حتما گم میکردم،البته پسر عمه جان هم هوامونو داشت و ماشینش از پشت ماشین ما اونور تر نمی رفت، فقط کافی بود یه ماشین که داره از کنارم رد میشه چراغ یا بوق بزنه ولش میکردی میومد پایین دعوا(عاشقی بد دردیه )

عروسی در کل خوب بود ، کلی خوش گذشت،کلی حرکات موزون انجام دادیم،کلی مسخره بازی در اوردیم.فامیلای عروس کلی پسرای مجرد داشتن ، پسرای ما کلی غیرتی همش با اونا دعوا میکردن.مخصوصا آق مُری ما(همون پسر همه جان) که کلی رو ما بازم مخصوصا من تعصبات داره

عمه جان هم خیلی عروس گلم نمیگفت

بعد از عروسی رفتیم خونه عموم که فامیلا بابا بزرگم(بابای بابا) رو ببینن، این آق مُری بیش فعالیش عود کرده بود و کلی زحمت کشید و کمک عموم میکرد، اینقد که همه تعجب کرده بودن و میگفتن چه پسر خوبی، همیشه اینقد کار میکنه؟ مهدی (داداش آق مُری،پسر عمه)گفت: نه فقط وقتی یه نفر و ببینه شارژ میشه خوب کار میکنه  حالا قیافه منو خودتون تصور کنید، خلاصه اونشب هر کی یه تیکه ای پروند و رفت

بقیه ی تعریف ها باشه برای پست بعد چون الان کار دارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد