عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

اهدا زندگی

 

 

پی نوشت: نمی خواستم بنویسم ولی همین الان کارتم اومد

وقاهت

دلم نمی خواست به روز کنم ولی نشد
دبروز یه لینکی رو تو یوتیوب دیدم که هنوزم وقتی بهش فکر میکنم وحشت تمام وجودمو میگیره بعد از دینش همه ما تا یه ساعت تو شک بودیم
آخه چرا باید مملکت ما اینجوری باشه؟
تا چقد وقاهت!!!
یه لحظه خودمو میزارم جای اون دختر! اگه دانشجوهای دیگه نیومده بودن چه بلایی سرم میومد؟؟!!!

استقلال

استقلال قهرمان شده
خدا می دونست که حقشه
به لطف یزدان و بچه ها
استقلال قهرمان شده

مخلوط

چرا اینجوری نگاه میکنی؟الان وقت آزادمه! هم دارم پست مینویسم، هم دارم پست میخونم، هم دارم کامنت میزارم، هم دارم کامنت جواب میدم، هم دارم اس ام اس بازی میکنم، هم دارم آهنگ گوش میدم (الان آهنگ "خدانگهدار"  خیلی قشنگه نوشته رامین بی باک ولی صداش شبیه شادمهره)هم اینکه دارم فوتبال نگاه میکنم

امروز مهدیه یه اس ام اس روانشناسانه برامون خوند که خیلی جالب بود دلم نیومد اینجا نزارمش، خدایی تغلب نکنید و بعد از اینکه برای خودتونو انجام دادین بعدا به آخر این پست نگاه کنید تا جوابشو بدم
فرض کنید تو یه کشتی وسط دریا با 5 تا جونور(جوجه،پلنگ،گاو،گوسفند،اسب)بودین و بعد مجبورین 4تا از جونورها رو بندازین تو آب؛ به ترتیب کدوم یکی رو مینداختین تو آب؟؟؟
.
.
.
.
.
.
.
من خودم به ترتیب اینا رو انتخاب کردم: پلنگ،گاو،اسب،گوسفند

دیروز داشتم بلاگر رو بررسی میکردم(کار میکردم)خیلی چیز های جالبی داشت، مهمتریناش که من خیلی خوشم اومد این بود که محتوای بزرگسال داره که اگه فعال کنی بازدید کننده تو رنج سنی خاصی میتونن وبلاگتو ببینن! این خیلی عالیهو یکی دیگه اینکه ازت می پرسه میخوای وبلاگت تو موتورهای جستجو شناسایی بشه یا نه! و این برای من خیلی مهمه چون وبلاگم شخصیه و دلم نمیخواد از طریق موتورهای جستجو به وبلاگم برسن!چون الان بیشتر بازدید کننده ها از طریق موتورهای جستجو میان به وبلاگم(قابل توجه برادران زحمت کش پارسی باکس)

دیشب برنامه چراغ خاموش خیلی عالی بود، در واقع تو دل همه وحشت انداخت، در مورد بلوتوس و فیلم های شخصی بود، پیشنهاد میکنم یکشنبه هفته آینده حدودا ساعت 10:45 این برنامه رو ببینید

دیروز یه فحش یاد گرفتمتو اتوبوس بودم ، یهو ترمز کرد و راننده به آقایی که یه دفعه پریده بود تو خیابون گفت: هـــــــــــــــــــوی سیرابیکلی خوشمان آمد و یک کلمه به کلمات زیبایمان افزوده شد
بسه دیگه میخوام برم درس بخونم


پی نوشت:جوجه: بچه ات؛ گاو: اموالت؛ گوسفند: خانوادت؛ پلنگ: غرورت؛ اسب: عشقت

آخر هفته

اول از پریروز بگم
بعد از ظهر رفتیم برای خاله اماینا که تازه خونه خریدن لوستر بخریم(کادوی خونه اشون) اینقد لوستر های خوشگلی بود که نگو، ولی بالاخره با سلیقه من و خاله ام یه شیک و فانتزیشو گرفتیم
توی پاساژه بوفه و ویترین هم داشت، خیلی طرحاشون خوشگل بود
من: مامان برام ازاینا بخریا
مامان: نمی خرم
من: مامان
مامان: تو این خاستگارایی که میان رو رد نکن تا برات بخرم! تا خودش هم خونه نداشته باشه برات از اینا نمی خرم، هر سال میخوای جابه جا شی میزنی همه رو داغون میکنی
من: وا چه ربطی داره، مردا با شیش سر عائله تو خونه موندن اونوقت تو توقع داری یه جوون سی ساله خونه هم داشته باشه با این وضع گرونی!(خدایی نمیدونم اینا رو از کجام درآوردم گفتم)
مامان: فعلا هر کی اومده خودش خونه داشته
من: بی خیال بابا اصلا نخواستیم

دوم از دیروز بگم 
با مینا قرار گذاشتم که با هم بریم دانشگاه چون فقط ما امتحان داشتیم
اول قرار شد با اتوبوس بریم چون محمد هم میومد ولی محمد زد زیرش که من نمیام ، من و مینا هم تصمیم گرفتیم با ماشین بریم، با ماشین نمی رفتم چون کولر نداشت ولی هفته پیش یه صد تومنی خرج گذاشت رو دستمون بابت همین کولرش
با اعتماد به نفس همیشگی زدیم به دل جاده، جاده خلوت بود اینبار موقع رفتن فقط به پژو ۲۰۶ گف میای کورس بزاری؟ منم گفتم اهلش نیستم داداچ، پسر خوبی بود و رفت کاری بهمون نداشت، خیلی با حال رفتیم مسیر یک ساعت و نیم دو ساعته رو، یک ساعت و ربعی رفتیم
عقربه ماشین همش رو ۱۱۰ بود و محمد از پشت تلفن برام خط و نشون میکشید که مگه دستم بهت نرسه!!!!!
سر جلسه امتحان ورودی ۸۴ فقط من و مینا بودیم که کلی با هم فاصله داشتیم و بازهم از شانس گند من هیچ آدم درست و حسابی کنارم نبود تا بتونم ازش تغلب کنم. به زور به ۱۵ تا سوال جواب دادم موند ۱۵ تای دیگه که همه رو با احتمال و ده بیست سی چهل زدم
موقع بر گشت هم رفتیم رستوران پاسارگاد که همیشه تو جاده میدیدمش ولی هیچ وقت فرصتش پیش نیومده بود که بریم، خیلی خوچکل بود ؛آلاچیق هاش همه در و پنجره داشت  که با نقش کورش و داریوش تزئین شده بود ولی تو اون گرما توی سالن با کولر مطبوعش خیلی بهتر بود
خلاصه اینکه کلی خودمونو تحویل گرفتیم، خیلی اعتماد به نفس میخواست توی جاده اونم توی رستورانی که همه مشتری هاش معمولا راننده ها بودن دو تادختر برن و کلی صفا کنن جالب اینجا بود که تمام کارکنانش هم خانوم بودن
موقع بر گشت یه وانتیه اذیت میکرد و از آدماش معلوم بود فقط یه فکر توی اون سرشون میگذره، ولی خدا رو شکر تونستیم از دستشون در بریم، چطوری؟ هیچی به محض اینکه رسیدیم تو پاکدشت ، رفتیم داخل شهر و اینقدر کوچه پس کوچه رفتیم تا گممون کردن

شب خونه خاله اینا موقع فوتبال، من ایتالیا دایی رومانی، خدایی اگه یه بار تو عمرم این ایتالیایی ها آبرومو حفظ کردن همون دیشب بود با اون گل به جا و باحالشون

(اینو یادم رف بگم
چهارشنبه ای نشسته بودم داشتم جنگ جمل رو برای خودم باز سازی میکردم ییهو موبایلم زنگ زد
دیدم رویاس ،
رویا:تو حامد ای پی میشناسی؟
من: حامد زیاد میشناسم ولی هیچ کدوم ای پی نیستن
رویا: از طرف آی دیه تو این پیغام برام اومد که هک شده
من:
رویا: متاسفم
من رو میگی پریدم پشت سیستم و سریع مسنجرمو باز کردم، خدا رو شکر تونستم وارد آی دیم بشم  و جناب هکر خان هم پسوردم و تغییر نداده بود، منم یه پیام برای همه ادد لیستم فرستادم که سکان این آی دی دوباره دست خودمه!
خدایی اگه رویا آنلاین نبود معلوم نبود چه اتفاقاتی می افتاد
هنوزم امنیت دارم
خدایی هیچ خیر از این حامد ها به ما نرسیده هر کدومشون یه جور مصیبتن!
)

پی نوشت: مغازه سر وصال دیگه تا پاییز از اون لواشک ها نمیاره
پی نوشت بعد: فک کنم پست بعدی رفت تا بعد از امتحانام

پی نوشت بعدی: امیر آقا، محسن خان، من هنوز ادیتور ندارما!!! هنوزم آرشیو سه ماه اخیرم تو آرشیو وبلاگم نیستا!!!!