عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

فــــ یـــــ لــــ تــــــ ر یـــــ نـــــ گـــــــ

این روزا فضای اینترنت هم کلا سیاسی شده!

این روزا توئیتر و فیس بوک و فرندفید هم که فیلتر شده! البته فرندفید رو میشه با آی ای و فیلتر شکن باز کرد و خوشبختانه توئیتر فیلترش یه روزه بود و خیلی راحت میشه بازش کرد ولی متاسفانه فیس بوک همچنان فیلتر میباشد!
شده مثل چند ماهه پیش که از خونه نه فیس بوک رو میتونستم باز کنم نه توئیتر رو، ولی تو محل کارم مشکل نداشتم! فرندفید هم فیلتر بود ولی فیلتر نرم! این فیلتر نرم یه اصطلاحه ، یعنی تو همه ی صفحات فرندفید رو میبینی ولی به هیچ عنوان به صفحه ی لاگ این دسترسی نداری و نمی تونی واردش بشی

حالا بیخیال
اون روز تولدم! نه هفته ی تولدم بگم بهتره چون از چهار روز قبل و بعدش همچنان برنامه داشتم!
همون روز چون داداشی میخواست با برو بچس مدرسه ای بره مشهد، خاله هام و مادر بزرگ و پدر بزگ تشریف فرما شدن و با یه تیر دو نشون زدن! روز بعدش دوستان قدیمی (دبیرستان) تشریف فرما شدن! روز بعد از اون برو بچس همکار رو دعوت کردم بوفالو جایی که همیشه میریم!
به غیر از ندا و صالح بقیه(مهدیه و رویا) رو قبل از عید ندیده بودم تا اون روز! باید اعتراف کنم وقتی ازشون جدا شدم کلی دلتنگی اومد سراغم، هر چی نباشه ما دو سال تقریبا هر روز همدیگرو میدیدیم(بغضم گرفت) قسمته دیگه!
تا اینجا اییم بزار یه چیز دیگه ای رو تعریف کنم! دیروز کتاب به دست داشتم حقوق بازرگانی بین الملل رو مطالعه میفرمودم که درینگ صدای زنگ اس ام اس اومد، یعنی کی بود این موقع روز! یه اس ام اس که نوشته بود : سر کار میری؟ آمادگی شنیدن هر چیزی رو داشتم الا این یکی رو، به هر چیزی فک میکنم الا دوباره رفتن به سر کاری رو! منم که فضولیم درد گرفته بود گفتم چه کاری؟ گفت بهت زنگ میزنم! تموم این مدت به این فک میکردم که چه کاری میتونه باشه نه به این که آیا بروم یا نروم! و این یعنی اصلا مایل به رفتن به سر کار نیستم

زنگ زد و مختصری توضیح داد و شماره دوستشم داد که با اون تماس بگیرم! منم گفتم فکرامو میکنم و بهت خبر میدم!
راستشو بخواین خیلی جدی در موردش فکر نکردم، چون واقعا قصد کار کردن ندارم فعلا. درسته بردن اسم شرکت نفتی هر آدمی رو وسوسه میکنه ولی یه چیزای دیگه هم باید مد نظر گرفت خب.

خلاصه یکی دو ساعت بعدش زنگ زدم و ازش تشکر کردم به خاطر این پیشنهادش و رسما اعلام کردم که نمیرم!
گفتم این وسط اینو تعریف کنم بد نیست

حالا از هفته ی قبل بگم، نه ولش کن فقط بگم حیف اون همه پولی که دادم بابت این تحقیقه! حیف اون همه پول تلفنی که حتی تا 12:30 شب باهاش بحث میکردم! حیف دو بار رفتیم اونجا فقط به خاطر آقا و خیلی چیزای دیگه
ولی خدا رو شکر ارائه کردنش به خیر گذشت . پنجشنبه با کلی اضطراب رفتیم سر جلسه ولی تو اون روز نوبت ما نشد و افتاد برای فردا صبحش. خدا رو شکر اون موقع صبح چهار پنج نفر بیشتر نبودیم و بچه های گیری که هی سوال میپرسن هنوز نیومده بودن و ما سه تا سریع ارائه دادیم و این غول بزرگ سمینار رو به خاک نشوندیم

جمعه تولد رویا بود و منم سر کلاس ، هی واسش مسیج میفرستادم! فردا هم دعوتیم همونجای همیشگیمون

دلم براشون تنگ شده خب





smsنوشت: برایت دعا میکنم که ای کاش خدا از تو بگیرد هر آنچه را که خدا را از تو میگیرد(نوشته شریعتی ولی من مطمئن نیستم)