عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

ای روزگار

آدمی از یه ساعت بعدشم خبر نداره

امروز غروب قرار بود بریم شمال ولی قرارمون بهم خورد.مادربزرگم چند روزی بود که میگفت نفسم میگره! بردیمش بیمارستان، بعد از اکو قبل و ریه معلوم شد یه لخته خون تو قلبشه و دریچه قلبش یه کم گرفته. این شد که امروز دکتر بعد از تشخیص این بیماری ها سریع دستور بستری داد. یک ساعت پیشم بستری شد تا با آمپول و قرص لخته رو برطرف کنن و تازه برن سراغ دریچه ی قلب! خدا کنه چیزی نباشه و بخیر بگذره وگرنه احتمال اینکه عروسی هم نریم هست، همه چی بستگی به حال مادر بزرگ داره! ظاهرا حالش خوبه ولی از اونجایی که خیلی میترسه استرس داره و حالش رو بد میکنه! خاله کوچیکه هم که بارداره رفته مسافرت، انگار که بهش الهام شده باشه هی زنگ میزنه میگه مامان کجاست. منم از صبح هی پیچوندمش و نمیدونم اگه دوباره بزنگه چی بهش بگم !

آدم فک میکنه بیماری خودش از همه بدتره ولی پریروز که منم رفتم بیمارستان واسه گرفتن اکو قلب، بیمارایی رو دیدم که خدا رو هزار بار شکر کردم!

یه نوزاد سه ماهه رو داشتن میبردن واسه عمل! بچه های پنج شش ساله تو بخش جراحی! اینا رو که آدم میبینه بدتر دپرس میشه . الهی که همه مریضا زودتر شفا پیدا کنن

صبح زنگبدم به مریم، خواهر دکی خودمون(پرستاره اون بیمارستانه) گفتم هوای مامانی منو داشته باشه

یادم رفت بگم، بالاخره تکنولوژی ای دی اس ال هم تو منطقه ما اومد، ساکن خیابون ایران قدیمی ترین خیابون تهران باشی و تازه به این تکنولوژی دست پیدا کنی! تنها شرکتی که فعلا اومده شاتله، قرار داد بستم، فقط مونده آوردن مودم و وصل کردنش که احتمالا هفته ی دیگه انجامش یدم! چون یه خورده سیستم ریزه کاری داره تا بعد یه ویندوز باحال بدم روش نصب کنن و آماده بشه برای ای دی اس ال2

همچنان بیخیال درس!



پی نوشت: رفتم ادکلن یاچ من (yacht man) خریدم، بوی خوبی داره؛ عین ادکلن خودم بوش خاصه

smsنوشت: خب با ابنکه وصله ولی تحریمه!(نیم ساعته شبکه در دسترس نیست)

عروسی

عروسی خوبی بود ولی خب چه کنیم که هر شهری یه مراسمای خاصی برای خودشون دارن دیگه!

عروس با اینکه هفده سالش بود ولی ده تای منو میزاشت تو جیبش! هم هیکلش بزرگ بود هم قیافه اش نشون نمیداد. تازه قدشم از مسعود بلند تر بود.

من موندم این آرایشگرای مردونه برای خوشگلتر جلوه دادن داماد چرا ابرو هاشونو بر میدارن؟ تازه جلوی موهای مسعود رنگ مش هم زده بود که مثلا خوشگل بشه که بدترش کرده بود، مسخره بود خب. آرایشگاه های زنونه که دیگه هیچی! ما هشت نفر بودیم که رفتیم آرایشگاه، چون وقت نداشتیم قرار شد همه براشینگ کنیم تا وقت بشه! اول عمه جون نشست و تا ما داشتیم مانتو هامو در میاوردیم دختره گفت بفرمایید تموم شد ! همه برگشتیم عمه جون رو دیدیم، عین دختر بچه ها چتری های جلوشو ریخته بود رو صورتش و فک کنم پشت موهاشو فقط شونه کرده بود! گفتیم چون عمه جون موهاش کوتاه بود اینجوریش کرده. نوبت زن عموم رسید، یه عکس بهش نشون داد گفت اینجوری درست کن. وقتی تموم شد من یکی که از خنده داشتم میترکیدم اون عکس کجا و موهای زن عمو کجا! ما یعنی بقیه غیر از مامانم یکی یکی اومدیم بیرون و ترجیح دادیم خودمون موهامونو درست کنیم! مامان هم وقتی اومد سرش رو گرفت زیر شیر آب و خودش سشوار کشید. تازه وقتی خودمون موهامونو درست کردیم اون خانومه آرایشگره شب تو عروسی اومده بود و با ناراحتی گفت کدوم آرایشگاه رفتی؟؟؟

یعنی هر کی اصلاح کردن یاد میگیره ها میره یه سالن میزنه و مینویسه مزامپلی با جدید ترین متد!

آقا مری رو هم بعد از مدت ها دیدم! داماد آخر هفته. چاق شده بود، خیلی چاق، صورتشم پر شده بود و خداییش خوشگل بود، تو پسرای فامیل مری از همه خوشگلتر بود و پریشب خوشگلترم شده بود ولی نامزدش اصلا به خودش نمیومد! همیشه عروسا خوشگلترن ولی اینبار داماد خوشگلتره! اعتراف میکنم حسودیم شد!

بلد نبود برقصه نامزدش ، من موندم جمعه میخواد چه کار کنه! ولی بهش میومد دختر خوبی باشه. 

دوشنبه میریم تنگه واشی! چهارشنبه هم با عمه اینا میریم شمال و جمعه از همونور میریم عروسی آقا مری!

تو فکرش هستم زنگ بزنم به همکاران قدیمی فردا نهار بریم پاتوقمون!

درس خوندم که هیچی دیگه!

مدیریت مالی هم که میدونستم میافتم افتادم :(

اون درس سمینار هم که اون همه پول بالاش دادم شدم هجده! بالاترین نمره رو گرفتم، موندم استاد به چی چیه اون تحقیق نمره داده

بقیه نمره ها هم هنو نیومده، خدا رحم کنه بقیه رو نیوفتم


کاملم کن

The image “http://1.bp.blogspot.com/_PvxMomNkoUg/SmqSzW_PC0I/AAAAAAAAJfA/8O7FXrxH9Uw/s1600/YCM1.jpg” cannot be displayed, because it contains errors.




پی نوشت: خب همینطوری برا خوشگلیش گذاشتم!

تکرار

دیروز حمیده اومد خونمون، سه چهار ساعتی با هم حرف زدیم. از همه چی و همه جا و همه دری حرف زدیم.

دیروز وقتی حمیده داشت برام تعریف میکرد یاد خودم افتادم! یه روز ندا در مورد همین موضوع مشابه باهام حرف زد و قانعم کرد و دیروز من جای ندا و حمیده جای من!

تک تک جمله هایی رو که ندا بهم گفته بود رو به خاطر داشتم و به حمیده میگفتم! شاید اون روز فقط به خاطر اینکه به حرف ندا گوش کرده باشم اون کار رو انجام دادم ولی الان مطمئنم بهترین کار ممکن رو انجام دادم ، حتی اگه عواقبی در کار نبود! آدمیه دیگه! یهو خر میشه! ولی من خر نشده بودم یه جورایی از سر ترحم این کار رو میکردم ولی باز هم ته دلم عذاب وجدان داشتم!  هیچ رقمه تو کتم نمیره که یکی این کار رو با من بکنه! و همینا باعث شد بکشم کنار! الان اصلا پشیمون نیستم و خودمو مدیون ندا میدونم! شاید اگه اون روز این حرفا رو به من نمیزد من همچنان پیش میرفتم!  وضع حمیده خیلی بدتر از اون روزای من بود

دیروز موقع رفتن حالش عوض شد! قسم خورد و قول داد!

امیدوارم حرفای دیروزم در حمیده اثر کرده باشه همونطور که حرفای ندا در من اثر کرد!