عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

چرک کف دست

از هفته ی پیش که رفتم عروسی المیرا تا الان، یه چیزی توی ذهنم ول ول میزنه که نمیدونم چطوری بریزمش بیرون که منظورمو درست برسونم!
این عموی مامانم، چهار تا دختر داره، وضع مالی خوبی هم داره، دختراشم بدون استثنا از زیبایی هیچ چیز کم ندارن و می تونم بگم از زیباترین دخترای فامیل هستن، عموی مامانم یه اخلاق خاصی داره که اجازه نداد دخترا بیشتر از دبیرستان ادامه بدن، دختر اولی بعد از دبیرستان به عقد پسر داییش در اومد، یک سال بعد ازواج کردن، بعد از دو سال جدا شدن و الان سه ساله دوباره ازدواج کرده و پسر دومش دو ماه پیش بدنیا اومد، دختر دومش هم بعد از دبیرستان عقد کرد و الان دو تا پسر داره، دختر سوم دوران دبیرستان ازدواج کرد و الان یک پسر یک ساله داره و آخری هم که هفته ی پیش ازدواج کرد. چیزی که اینجا مورد بحثه منه، مایه دار بودن یا همون پول دار بودن همه ی داماد هاست! مهریه ی همه ی دختر ها هزار تا و این آخری هزار و سیصد و شصت و هفت تا سکه بود، داماد ها همه از متولین هستن، همه قبل از ازدواج باید برای دخترا خونه میخریدن که خریدن، خونه ی اونای دیگه رو ندیده بودم ولی این آخری یه خونه دوبلکس و سه خوابه برای المیرا خریده بود که اتفاقا به نامش هم زده بود، عروسی هر چهار تا هم توی هتل های پنج ستاره برگزار شد، همینطور مراسم نامزدیشون! باید بگم که هیچ کدوم از داماد ها قیافه درست و حسابی هم ندارن! وقتی به دور و اطراف نگاه میکنم میبینم فقط این عموی مامان بود که پولدار بودن داماد هاش براش خیلی مهم بود. ولی با این وجود حس میکنم همه ی دختر ها احساس خوشبختی میکنن! در عوض مقایسه میکنم مثلا عمه ام رو که همزمان با دختر سومی ازدواج کرد، عمه و شوهر عمه ام عاشق هم بودن! شوهر عمه نه کار داشت و نه سرمایه و نه تحصیل... فقط به خاطر اینکه عاشق هم بودن با هم ازدواج کردن، و الان زندگیشون پر از مشکلات کوچیک و بزرگه که به خاطر دخترشون تحمل میکنن!
دوست ندارم به این باور برسم، ولی با اتفاقاتی که دور و برم داره میافته، دارم به این باور میرسم که موقع ازدواج عشق کشکه! مگر اینکه عاشق کسی بشی که هم خوب باشه، هم وضع مالی خوبی داشته باشه، هم استقلال داشته باشه، هم بر و رو داشته باشه هم خانواده دار باشه... این عشق لامصب هم که اینا حالیش نمیشه! تا سرت رو بر میگردونی میبینی توی دلت خونه کرده، حتی اگه اون چیزی نباشه که تو میخواستی!
حالا که اتفاقی نیوفتاده ولی امیدوارم وقتی زمانش برسه همه چی درست و حساب شده پیش بره. به مادیات نباید خیلی اهمیت داد ولی بی اهمیت جلوه دادنش باعث مشکلات زیادی میشه!

پی نوشت: عموی مامانم چهار تا دختر داره که همه ی نوه هاش پسرن! (این نکته ی انحرافی قضیه بود)

خطا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آذرانه

بالاخره عروسی ها تموم شد، میریم که آماده شیم واسه محرم!
دوست داشتم با وجود این همه شادی که دور و برم ریخته، اون نگرانی که ته دلمه رفع شه، ولی مگه میره لامصب! آذر با خودش کلی خاطره میاره، پارسال گفتم آذر پر از خاطره های خوبه، ولی الان باید بگم پر از خاطره های خوب و بده! کاش آدم میتونست با خوردن یه قرص خاطره بر، همه ی خاطره های بد رو از ذهنش دور کنه. بگذریم!
در گیر و دار عروسی ما همش مهمون داشتیم، تا همین امروز صبح! از اونجایی که پاتختی سمیه رفته بودم، دیگه پایه شدم واسه پاتختی رفتن، دیروز هم با مامان رفتم پاتختی المیرا، البته پاتختی معمولی نبود و ارکستر زنونه داشتن، نمیدونم چرا کارت ارکستریه رو گرفتم، تازه قیمت هم ازش گرفتم، گفت تولد دو نفر بیایم دویست تومن میگیریم، اگه سه نفر بیایم دویست و پنجاه! اگه پاتختی و نامزدی و این جور مجالس بیایم سیصد و چهارصد، اگه روزهای خاص یعنی عید و اینا هم باشه که قیمتمون فرق میکنه! خیلی خوبه ها، درآمدش کم کم ساعتی صد هزار تومنه لامصب! میتونم به جای تحقیق در مورد کتابفروشی روی خوانندگی کار کنم، تازه کلی دلم شاد میشه! ارگ نیمه پیشرفته هم داریم که توی انباریه، تازه گیتار منم هست! خودمم خواننده میشم با این صدام، به یک نوازنده ماهر نیازمندیم الان! تازه یکی هم میخوایم با صدای نازک ادای گلپری رو در بیارهیعنی از فکر کردن بهش هم الان خودم پهن زمینم! ولی در آمد خوبی داره ها، فکر خوبیه، میشه وقتی لنگ بودیم روش فکر کرد

پی نوشت: هفته ی پیش یه کاری کردم که تا حالا نکرده بودم، دلم میخواست اونقد رو داشتم که میومدم تعریف میکردم و اشک میریختم و ندا هم کلی زهر مار نصیبم میکرد(قربونت برم من)
پی نوشت بعد: امسال دیدن سید و سادات نرفتم، ولی عیدی هاشون رو برام فرستادن، یه عیدی هم قراره این هفته به دستم برسه!

من..

یک عدد من، بسیار الکی مشغول، یک عدد تو که نمیدونم واسه چی بعد از چند سال یاد من افتادی!!