عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

اتفاق های خوب

کلی اتفاقات خوب تو این هفته افتاد و باز قراره بیوفته
اولیش اینکه هوس کرده بودم برم خربد، حالا هر خریدی، همین که چند ساعت بری دنبال چیزی که میخوای خودش کلی لذت بخشه، و این امر تحقق پیدا کرد با خرید گوشی، بابا گفت گوشیتو بده به من تو برو برای خودت یکی بخر(چون گوشیش از دستش افتاده بود و نابود شده بود) منم از خدا خواسته سریع این کارو کردم تا پشیمون نشده،گوشیه خودم سونی اریکسون w200 بود، کلی باهاش خاطره های خوب داشتم، گوشیه w880 مد نظرم بود که بعد از کلی گشتن (به خاطر رنگش)به آرزوم رسیدم، خدایی خیلی خوشگله هم سبکه هم باریکه، مشکی و آجری رنگه، اینم مشخصاتش تو سایت جی اس ام ، بعد از اینکه خریدم با کمال پرویی پیشنهاد دادم این کادوی تولدم باشه و در کمال نا باوری خانواده هم قبول کردن و ما کلی هیجانزده تر شدیم

دومین اتفاق خوبی که افتاد این بود که ما رنو(سپندII) با وفا رو فروختیمو یه پراید مشکی مدل 84 خریدیم، در حال حاضر رفته تعمیر گاه برای سرویس ولی فک کنم ماشینه توپی باشه،ماشینه رضامونه(پسر عمه گرامیم که آذر عروسیش بود)خیلی دلم میخواد باهاش چرخی بزنم(منظورم تو جاده تهران گرمساره)
امروز با بچه ها قرار گذاشتیم رفتیم نمایشگاه کتاب، مسخره کردن مردمو، تو نمایشگاه بین المللی اگرچه مسیرش دور بود ولی همه چیر نظم داشت و سر جای خودش بود، اینجا(مصلی) باید کلی تو راهروها میچرخیدی تا کتابی رو که میخوای پیدا کنی، من که اصلا غر نزدم(چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنی)عینهو بچه های خوب دست بچه ها رو(رویا، ندا، مهدیه) رو گرفتم و هر جا اینا رفتن منم رفتمتنها کتابی که من خریدم پیشگویی های نستراداموس بود که گرفتم،
رفتم جلوی غرفه با هیجان گفتم: خانم این کامله؟
فروشنده: بله ولی فک کنم در حد فهم تو نیست، پیشنهاد میکنم این یکی رو بر داری خیلی شیرین تره!
من: 
فروشنده: خودت میدونی ولی مفاهیمش سنگینه تازه این هزار و هشتصد تومنه ولی این یکی پنج تومنه 
من: (خر شدم بلا نسبت) باشه همین خلاصه شده رو میبرم
وقتی رفتم پیش بچه ها رای منو زدن و بهم دلداری دادن که تو خیلی هم میفهمی ،منم سریع برگشتمو اون کامله رو خریدم کتاب پیامک های دکتر شریعتی هم خریدم که خیلی جمله های جالبی داره
داشتیم توی راهرو ها میگشتیم این مهدیه گفت: آخ جون فرقه نمی دونم چی چی نقره ای! از اونجایی که غرفه آرایی قشنگی داشت منم با هاش رفتم ، نمی دونم چی شد که من افتادم جلوی مهدیه ، و یه دفعه ازدهام جمعیت شد و احساس له شدن و..... بهم دست داد، یه آن برگشتم دنبال مهدیه دیدم  مهدیه نیست، بماند چه بلایی سرم اومداومدم دیدم دارن دنبال من میگردن، منم هر چی از دهنم در اومد به مهدیه گفتمآخه جایز نیست تشریح کنم وقایع اتفاقیه رو
ولی خدایی نمایشگاه بین المللی یه چیز دیگه بود
فردا هم قراره صبح با ندا و سمیرا بریم امامزاده صالح، شب هم کلی مهمون داریم، پنجشنبه یعنی تولدم میخوایم بریم کاشان، تو برنامه نیاسر و ابیانه حالا نمی دونم اینجا ها رو میریم با نه
خسته شدم اینقد نوشتم


sms نوشت:عشق یک فریب بزرگ است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی و بی انتها(دکتر شریعتی)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد