عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

اولین امتحان


امروز اولین امتحانمو دادم
امتحان بدی نبود، پول و ارز و بانکداری. وقتی این کتاب های مربوط به اقتصاد رو میخونم، تازه میفهمم چقدر اقتصاد ما با اقتصاد های جهان فرق میکنه، فکر میکنم اقتصاد مملکته ما بر اساس نظریه های کلاسیک داره پیش میره در صورتی که واقعیت این طور نیست حداقل کلاسیک ها مال سیصد چهارصد سال پیش بوده ولی ما چی؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بهش فکر نکنم راحت ترم!
جمعه امتحان تاریخ تحلیله صدر اسلام دارمهمش اسمه شخصیت و اسم جنگه ، خدایا چطوری این اسم ها میره تو مغزم؟حالا خوبه کتاب تستشم دارم
امروز از بچه های ورودی ۸۴ که ماها باشیم فقط هفت نفر بودیم(من، مینا، مریم ، آرمین، پرستو، مونا، یاسر) که این درس رو بر داشته بودیم، وقتی دنبال اسمم میگشتم که ببینم کجا باید برم بشینم دیدم همه با هم تو سالن اجتماعاتیم ، کلی از خودم ذوق در کردم که احتمال داره چند تا سوال رو ببینموقتی رفتیم نشستیم، دیدم مونا و مریم و مینا کنار هم بودن ولی من وسط سالن بودم و هیچ کس کنارم نبود، همه بچه هایی هم که کنارم بودن درس های دیگه ای داشتن(خدایی شانس رو میبینی)فقط به یاسر که دو تا صندلی پشت سرم بود نزدیک بودم، کلی بهم دلداری داد که همه رو بلند میخونم تا تو هم بتونی بزنی، از اونجایی که سه ساله با این بشر بودم میدونستم نم پس نمی ده ولی با این حال امید داشتم به امداد غیبی . تست هامو بد نزدم ولی باز هم تو چند تا سوال شک داشتم. سرم رو از رو ورقه بلند کردم که ببینم کی هست ازش بپرسم ،دیدم هیچ کس نیست،بعد آقای کیانی اومده میگه چی رو میخوای برات بپرسم ، گفتم زحمت کشیدید الان اومدین؟!!! الان دیگه هیچ کدوم از بچه هامون نیست و پا شدم و ورقه ام رو دادم (آقای کیانی معمولا آخر امتحان میاد و اونایی رو که میشناسه سوالارو بینشون رد و بدل میکنه)
اومدم بیرون دیدم همه میگن بلند گفتیم که تو هم بشنوی(ولی فک کنم یا من کر بودم یا اونا لال)
هفته پیش با آقا مری دعوام شد حسابی ، سر یه اس ام اس عشقولانه و مسخره ، عوضش الان یه هفته اس از دستش راحتم، یه مسیج هم نزده، خدا کنه عاقل شده باشه


پی نوشت: برام دعا کنید که همه امتحانامو با نمرات خوب قبول شم(ایشالا جبران کنم)

شعر نوشت: بس که دیوار دلم کوتاه است
                  هر که از کوچه ی تنهایی من میگذرد
                  به هوای هوسی هم که شده
                  سرکی میکشد
                  و
                  می گذرد....(سهراب)

چندش

خدایا موجودی زشت تر، کریه تر، چندش تر، آلوده تر ، ایکبیری تر و.... از سوسک آفریدی؟

دیشب مثل هر شب، شبخیر گفتم و رفتم بخوابم، برای اینکه برم تو اتاق خواب بایداز تو حیاط میگذشتم، همیشه وقتی میخوام برم بخوابم اول آسمان و ستاره ها رو نگاه میکنم ، کلی از دیدنشون لذت می برم،چند بار هم شهاب دیدم بعد از اینکه گفتگوم با آسمون تموم شد سرمو آوردم پایین تا از پله ها رد بشم ، دیدم توی حیاط یه چیز های سیاهی ریخته رو زمین استپی ریخته بود، فکر کردم بارون اومده و اینم قطره های درشت بارونه دوباره به آسمون نگاه کردم و خبری از ابر نبود، برق تو حیاط از این کم مصرف هاس و چند دقیقه طول میکشه تا روشن شه وقتی خوب دقت کردم دیدم نقطه های سیاه دارن حرکت می کنن، منو میگی تازه دوزاریم افتاد ، کولی بازیی در آوردم که بیا و ببین اینقد جیغ و داد کردم که نگو، بابا اومد میگه: چیه؟؛ میگم: ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــوســـــــــــــــــــــــــــــــــک. بابا میگه: کوش؟ بکشمش؛ میگم: یه نگاه به حیاط بنداز(داشتم با جیغ و هوار اینا رو میگفت). بابا وقتی حیاط رو دید ترسید و پرید بیرون ،یکی یکی میکشتشون، جون نداشتن، داشتن میمیردن ولی سابقه نداشت اینهمه سوسک یه دفعه ظاهر بشه، بعد از یه شک بد روحی با خیال اینکه تموم شد و حالا برم بخوابم  وقتی پام رو گذاشتم رو اولین پله تا برم پایین تو اتاقم دوباره با صحنه ای وحشتناکتر از قبل مواجه شدم، و دوباره جیغ و پریدم تو اتاق بالا، رو هر پله پنچ شش تا سوسک بود(الان تموم تنم مور مور شد)خدا رو شکر تو یه عملیات یک ساعته بابا هر چی سوسک جلوی چشم بود رو نابود کرد ، بازم خدا رو شکر توی اتاق هامون اثری ازشون نبود و فقط تو حیاط بودن، ولی با این حال هر نیم ساعت از خواب میپریدم و احساس میکردم یه چیز سیاه زشت داره از کناره های تخت میاد بالا
خیلی شب وحشتناکی بود، بابا میگه گمون کنم یکی سم پاشی کرده اینا هم هجوم آوردن تو حیاط ما، یا شایدم این همسایه امون که دو ساله داره بنایی میکنه به چاهی چیزی بر خوردن و خیلی فرضیه های دیگه که هیچ کدوم رد نشدن و هیچ کدوم هم تائید نشدن
از این موجودات زشت و بد ترکیب بگذریم

امروز همچین دلم حوسه این لواشک های خوشمزه و خوشگل و خوشرنگ مغازه سر وصال رو کرده بود که نگو، هیچ کدوم از همکاران همکاری نکردن که برم بخرم خوبه تا محل کارمون پنج دقیقه راه هم نیست ، و من بر هوای نفس خود غلبه کردم البته تا فردا صبح که سر راه برم بخرم و دلی از عزا در بیارم(بیاریم)


پی نوشت:دارم درس میخونما

انقضا

خبر می دادید اسفند دود کنیم
بسی شادمیانیم از اینکه سرویس درست شده

من میگم:
"بعضی از حرف ها مثل مواد غذایی میمونن، یه تاریخ انقضایی دارن، اگه تا قبل از تاریخ انقضاشون زده بشن که زده شدن، ولی اگه بعد از تاریخ انقضا گفته بشن هیچ ارزشی ندارن"
اون میگه:
"ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه اس، حرف حرفه دیگه، هر وقت گفته بشه ارزش داره"
من میگم:
"اصلا حرفت رو قبول ندارم، ولی اون بالا قبلش نوشتم که بعضی از حرف ها نه همشون"
اون میگه:
" از بس لجبازی"
من میگم:
""

پی نوشت: پست های کوتاه مینویسم چون دارم درس میخونم

یه هفته تعطیلی

هیچ وقت خدا از این تعطیلات خرداد خوشم نمیاد
همیشه یا وسط امتحانام بوده یا مثل الان نزدیک امتحانام بوده، دروغ نگم چند سال پیش یعنی دقیقا ۸۴ بود که این تعطیلات بهم خوش گذشت ولی بازم استرس کنکور رو داشتم ، با این حال رفتیم کاشان . فقط همینو یادمه که ازش حسابی استفاده کردم
خودمونیما اسمیلی های پارسی باکس یه چیز دیگه اس ولی حالا که همش حال گیری کرده
از یه منبع موثق فهمیدم که فردا درست میشه(الهی آمین)
یه هفته تعطیلی، خدا کنه  به همه مون خوش بگذره
یه خبرای بدی هم دارم اول اینکه غضنفرمون مُردمن خیلی باهاش صحبت میکردم، سمیرا میگه از بس تو باهاش حرف زدی غمباد گرفته و مردهرفتم کنار ظرفش و داشتم باهاش حرف میزدم دیدم تکون نمیخوره، لاکشو با دستم تکون دادم که دیدم دست و پاهاش هر کاری میکنم لخت میوفته، یه حس چندشی بود که نگو، تو همون روز نسل سوم قناری هامون تازه اولیش از تخم اومده بود بیرون که همون روز اول مردرویا میگه چشم خوردن، نمی دونم والا
تو این چند روزه جای غضنفر خیلی خالیه


پی نوشت: این دیتا سنتزه که منفجر شده نصف بیشتره سایت های مفید رو هم با خودش تعطیل کرد

smsنوشت: لیکن اینطور نباشد که ما ارتحال کنیم و شما عشق و حال/ پنج روز تعطیل شید برید پی کیف و حال(امام خمینی)   *happy ertehallidays*

آرومترم


به عرض انور حضرات برسونم که تقریبا آرومتر شدم ولی از حرفم در مورد آقایون بر نگشتم و فکر هم نمیکنم بر گردم
بیشتر عصبانیتم هم به خاطر سرو کله زدن با آقا مُری بود و گرنه من با کسی کاری ندارم، از اون روز تا حالا هم یعنی سه چهار روزه یه مزاحم تلفنی دارم که همش رو اعصابمه؛ خدایی شما بودید با این اوصاف میتونستید تمرکز کنید و دو کلوم درس بخونید؟!!جوش های عصبیه صورتم هم هر روز بیشتر میشه، ولی از حق نگذریم من مقاوم تر از این حرفام(باور نکنید)هر کی دیگه جای من بود تا حالا قاطی کرده بود ولی من هنوز اونطوری که باید، قاطی نکردم
نتیجه بحثمون با آقا مری هم هیچ چیز تازه ای تو خودش نداشت، و همش حرف های تکراری، اون کار خودشو میکنه و منم همچنان کار خودمو، ولی اینقد خوشم اومد از خودم؛ وقتی در مورد رویاهاش حرف میزد گفتم : شماها زیاد شعار میدید ولی هیچ کدومتون مرد عمل نیستیداز پشت تلفن میخواست منو بزنه(دروغ گفتم!!)یه چیز دیگه هم بهش گفتم نمی دونم چی بود ولی وقتی اونو هم گفتم خیلی از خودم خوشم اومدانگار نه انگار دو ساعت براش روزه خونده بودم؛ دوباره نصفه شب اس ام اس فرستاد
میگفت: بهم بگو برو بمیر حاضرم ولی هیچ وقت ازم نخواه فراموشت کنم؛
میگفت: تو اگه هزار بارم ازدواج کنی و هزار بار طلاق(اوا ،خدا نکنه)بگیری من همینجوری که الان دوست دارم اونموقع هم دوست دارم(خدایی انگار همشون یه کتاب رو حفظ کردن)؛
میگفت: شب تا صبح بیدار می مونم و به تو فکر میکنم و بعد از نماز صبح می خوابم(خدایی اصلا اهل نماز نبود ولی خدا رو شکر به خاطر اینکه به خواسته اش برسه نماز خون شده، باز خدا رو شکر یه فایده ای داشتم)؛
میگفت: من مَردم،مردها هر کاری میکنن تا به خواستشون برسن، حتی اگه تو این راه جونشون رو از دست بدن(ما که ندیدیم)؛
میگفت: برات آرزوی خوشبختی میکنم، امیدوارم با هر کی ازدواج میکنی خوشبخت بشی ولی یادتم نره یکی هست که دوست داره(هزار بار اینو از هزار نفر شنفتم)؛
میگفت:مطمئن باش با هیچ کس ازدواج نمی کنم(از اون شعار ها بودا)
خیلی چیزا گفت ، اینا رو یادم بود، منم خیلی چیزا گفتم در واقع هر چی گفت منم خلافشو گفتم
آهان میگفت هر روز صبح میرم پیشه مشاور؛ اون میخواست باهات حرف بزنه، میخواست تو رو در جریان وضعیت وحشتناکه من قرار بده ولی چون یه پسره جوون بود غیرتم اجازه نداد شماره تلفنتو بهش بدم 
از بحث آقا مُری بیایم بیرون، امروز یکی از دوستان اینترنتی و یکی از دوستانی که پارسال تو نمایشگاه رسانه های دیجیتالی دیده بودیم اومد محل کارمون، آدم شوخ طبعیه ، تو جشنواره همش با خانومش و پسر کوچولوش بودن، پسر با مزه ای داشت عینهو خودش؛ اومده بود بستنیه تولد رویا رو بخوره و برهیاد روزهای نمایشگاه کردیم(واقعا یادش بخیر)احتمالا امسال مهر ماه برگزار میشه،فکر نکنم امسال شرکت کنیمعجب روزهایی بودا،آقای الف،آقای عکاس باشی،آقای شیرازی و ....
تو این چند وقته هر وقت بارون اومد رفتم زیر بارون، لذتش غیر قابله وصفه،آقای نوری نگهبان سازمانمون میگفت بارون ندیده ها.
بزن باران به نام هرچه خوبیست...



جک نوشت: دختر خوشگلی با مادر بزرگش رفت تو مغازه مانتو فروشی و گفت: قیمت این مانتو چنده؟ فروشنده گفت: ده تا بوسه؛ دختره مانتو رو برداشت و گفت:مادر بزرگم حساب میکنه

sms نوشت:
                  :friendship means
                 - u happy, i happy
                 - u sad, i sad
                 - u cry, i cry  
                 - u laugh, i laugh
                 - u jump down from building, i continue to laugh