عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

یه عالمه حرف

خیلی وقته تمدد اعصاب پیدا کردم ولی این سرویسه که چند روزه رفته رو اعصابم!
من مینویسم حالا هر وقت درست شد کپی پیست میکنم
اینقد حرف جمع شد که نمی دونم از کجا شروع کنم
از همون سه شنبه هفته پیش میگم، جاتون خالی با بروبچس قرار گذاشتیم رفتیم دانشگاه؛ ولی قبلشم همه جا رو پر کردم که من دو ساعت دوم رو نمی مونم و بر میگردم هر کی می خواد با من بیاد وگرنه با ماشین خالی بر میگردم.
خیلی دعا کردم که استاد زود درسشو تموم کنه، و خدا رو شکر اینبار بخت با من یار بود و استاد دو ساعته درسشو تموم کرد، این شد که تنها بر نگشتم و چهار تایی بر گشتیم، جاتون خالی تو ماشین اینقد خندیدیم که نگو، آخه هفته پیش مریم و مینا رو گشت ارشاد گرفته بوده؛ مینا که به قول خودش اینقد کولی بازی در آورده و گریه زاری کرده تا ولش کردن، مریم رو به خاطر مامانش ولش کردن، خدایی بچه ها خیلی ساده میگردن و موندم این گشت ارشاد برای چی اینا رو گرفته!
آهان رفتنی دوباره یه 206 بهمون گیر داد و از eyvanekey تا خود garmsar  (انگلیسی نوشتم که موقع سرچ دوباره درد سر پیدا نشه)پشت سرمون  میومد، دیوونه بود، وقتی تند میرفتیم ، تند میومد، وقتی کند میرفتیم، کند میومد...
ساعت 5:15 رسیدم خونه، قبلش به مامان زنگ زده بودم و اونم آماده تو حیاط بود، فقط مقنعه رو با شالم عوض کردم و پریدم بیرون که از شانس خوب من دیدم یکی از دوستای بابا داره میاد سمتمون، از اون آدمای پر چونه، آقا یه ربعی ما رو گرفت به حرف و آخرش وقتی صدام در اومد گفت : مثل اینکه جایی میخواستین برین؟ و این شد که تشریفشونو بردن؛ هنوز ده دقیقه ای نرفته بودیم که ماشین نزدیک پل چوبی وسط خیابون خاموش کرد، نمی دونی چه مصیبتی بود، ملت اومدن کمک کردن ماشین رو از وسط خیابون آوردیم کنار، یکیشون مکانیک بود، هر کاریش کرد ماشین روشن نشد که نشد، مرده شور تا حالا سابقه نداشت اینجوری بشه، اینجا بود که ای تو روحت گفتن های منم شروع شد ، خلاصه بعد از اینکه مکانیکه کاری نتونست بکنه زنگ زدم بابا که سریع خودتو برسون ، بابا هم سریع با موتوری خودشو رسوند، این سریع ها که گفتم نیم ساعت طول کشید و ساعت شده بود 6:10 دقیقه؛ همه مونده بودیم که چرا اینجوری شده ، ییهو استارت زدیم دیدیم روشن شد، خیلی ناگهانی! و فقط به بابا گفتم برو؛
ای تو روح این ترافیک هر جا رفتیم ترافیک بود؛ از سپاه تا شریعتی، سهروردی ، مدرس... هر جا بگی ترافیک ، ساعت 6:30 تو مدرس وسط ترافیک دوباره ماشین خاموش شد، بعد از اینکه همون داستان ها تکرار شد ماشین باز خود به خود 15 مینه بعد یعنی ساعت 6:45 روشن شد، حالا تو بودی چطوری با اون ترافیک سنگین میتونستی از مدرس بری آفریقا؟؟! من که همینجوری ساعت رو نگاه میکردم، ساعت 7 رسیدیم سر آفریقا؛ ای تو روحش بازم ترافیک، تا اون بالای آفریقا ده تا چراغ قرمز بود، ساعت 7:15 رسیدیم در مطب ، پریدم بالا گفتم من وقت داشتم، پیر مرده گفت: اون تابلو رو بخون، نوشته بود" پذیرش از ساعت3 تا 7 بعد از ظهر و ..." ای تو روحتون این چه قانونی بود، کلی خودمو لوس کردم براش ولی بی شرف زیر بار نرفت، بعد در این لحظه والدینم اومدن و وقتی فهمیدن قضیه از چه قراره دقیقا عینهو خودم کلی عصبانی شدن، نزدیک بود بابا با منشیه دعواش بشه(قبلا یه پسره بود ولی نمی دونم از کی این پیریه شده بود منشی) خلاصه کلی بحث کردیم ولی نتیجه ای نداد، یه دختره ی دیگه هم مثل من بود که اونم کفری شده بود و بلند بلند میگف: والا منشی پیر مرد ندیده بودیم، ولی عجیب نیست وقتی دکتر یه پیر زن باشه بایدم منشیش یه پیر مرد باشه" آقا اینو که گفت پیریه اینقد عصبانی شد که پا شد رفت تو یه اتاق دیگه، ولی به نظر من دختره حق داشت!
بعد که دختره رفت پیر مرده دوباره اومد و عصبی گفت: بنویسم برای 16 آذر؟ گفتم: نـــــــــــــــــه! و رومو کردم به در و اومدم پایین، پشت سر منم والدینم اومدن!
این بود ماجرای دکتر رفتن من! حالا کلا بی خیال شدم، داروهای قبلیمم استفاده نمی کنم! بابا میگه کلا قسمت نبوده بری این دکتره، چون ماشین دیگه خاموش نکرد وقبلا هم این مشکل رو نداشت!

از چهار شنبه هفته قبل بابا یا خونه است یا الکی میره بیرون، ولی ازامروز مثل اینکه اعتصاباشون تموم شد!

خاک بر سرا این مدیرای آموزشیه دانشگاهمون بلد نیستن چهار تا کلاس رو درست بزارن! از هفته پیش تا الان دو تا از کلاسامون دیگه تشکیل نمی شه! 5 شنبه که شال و کلاه کردیم بریم دانشگاه، گفتن کلاس صبح بر گزار نمیشه و ما خودمون کلاس بعد از ظهرمونو کنسلیدیم، شنبه هم باز حاضر شدیم به سمت ترمینال که بروبچس گفتن کلاسمون تشکیل نمی شه و راهمونو کج کردیم به سمت محل کار! خدایی علمشو نداری برای چی میشی مدیر آموزشی؟ هان؟؟؟

جاتون خالی پریروز زد به سرم برم همایش تقدیر از بانوان وبلاگ نویس! قرار بود با دعوتنامه بیایم ولی دیدن شرکت کننده زیاده بی خیال شدن! خلاصه پاشدم رفتم، هیچ کس رو درست نمی شناختم بیشتر به اسم میشناختم! فقط آقای ب رو با خانم پ رو شناختم، کلی از بچه های وبلاگستان بودن، ولی بیشتر بچه های فرفر جمع بودن، نصف بیشتر سالن هم آقا بودن، خدا رحم کرده تقدیر از بانوان وبلاگ نویس بود!بچه هاز از شیراز، یزد، کرج ... اومده بودن. فرزاد حسنی و بهاره رهنما رو هم شناختم! و بعد خیلی مودبانه اومدم خونه، وقتی اومدم اینقد پشیمون شدم که چرا تا آخر مراسم نموندم، ولی تنهایی اصلا حال نمی داد، رویا که به خاطر مریضیش تو خونه بود، ندا هم باید میرفت خونه چون برنامه داشتن، اگه یه همراه خوب کنارم بودا حتما میموندم!

دیروز تولد ندا بود، تولد، تولد، تولدت مبارک! الهی همیشه زنده باشه! دیروز کلی موقع نهار انداختیمش تو خرج و بعد دور هم( من ، ندا، س ، م، آقای ب و آقای ص ) نهار رو نوش جان کردیم، فقط جای رویا خالی بود که این روزا به خاطر مریضیش کمتر اومد سازمان!

دیروز رئیس دو تا بن آورد که مخصوص نمایشگاه رسانه ها بود، قرار شد قرعه کشی بشه ، بعد از قرعه کشی اول، که یکیش به نام آقای ب در اومد و یکیش به نام خود رئیس، همه اعتراض کردیم، رئیس از سهم خودش گذشت و گفتن دوباره قرعه کشی بشه! منم به عنوان کوچکترین عضو مسئول قرعه کشی شدم، و وقتی کاغذ اون فرد خوش شانس رو درآوردم اسم ندا بود، کلی ذوق زده شدم چون قرار شد نصف مال من نصف مال ندا باشه!

بعضی از این مردها چقد....! الکی حساسن، که چی؟ حالا تو دوست نداری زنت بره درس بخونه چه معنی داره یه بچه بندازی تو دامنش؟ هان؟ اینجوری هم تو به خواسته ات رسیدی و هم اون زن بیچاره به خاطر بچه داری بی خیال درس میشه! واقعا که!

خاک بر سر این فوتبالیستامون کنن که عرضه ندارن ساده ترین بازی ها رو ببرن! اونوقت این فوتسالیست ها و والیبالیستا و بسکتبالیست ها جزو ده تیم برتر جهانن! و جالبه همیشه بیشترین بودجه فدراسیون مال فوتبالیستای بی عرضه اس! درسته الان باختن (فوتسال) ولی من که بهشون افتخار میکنم شدن تیم پنجم جهان


دیگه کف کردم، بسه تا همینجا!

پی نوشت: این پست رو بدون اسمایلی تحمل کنید، چون به پارسی باکس دسترسی ندارم، یعنی دارما ولی وقتشو ندارم

اضافه نوشت: الان متوجه شدم تولد یکی دیگه از دوستان هم ۲۲ مهر بود، تولد شما هم مبارک باشه


نظرات 14 + ارسال نظر
امیر علی چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 03:13 ق.ظ

(گریه)به من چه بازیه فروتن قوی نبود؟(گریه)
به من چه دستخطه سهراب ادمو یاد بدهکاریاش میندازه؟(گریه)
به من چه تو مود اهنگه (پریوش غلط کرد شوهر کرد همه را در به در کرد.دیگه حالی به ادم میمونه؟نه والا.احوالی به ادم میمونه؟نه والا.)هستم.(گریه ی بلند)
به من چه علی کریمی زد تو برجکه دایی علی؟(ضجه موره)
به من چه سرخی میخک تو مهتاب؟
به من چه رقص نیلوفر روی آب؟
قفس بارون کابوس کبوتر!
به من چه کوچه باغ شعر سهراب؟
به تو چه من با داداشم سر مال دنیا زدیم به تیپ و توپه هم؟(زار زار)
(بغض)من شبا کار میکنم.دزد نیستما.ولی کارم یه جوریه که شب زنده دارم.بهت گفتم که.بدشانس تر از برادران دالتون منم.اگه شانس داشتم مامانم اشپزیش خوب بود یه بار برام شانساین درست میکرد.اشکال نداره.تو هم به ما بگو بی مربوط.من باید این دستو با ابه دریا بشورم از بس که نمک نداره.(بغض) بیکار نیستم.تازه کارم هم تههههههه کلاسه.برای هفته نامه و ماهنامه و روزنامه و شب نامه و ... ترجمه میکنم.
(بغض)ای بابا.این بغضه نمیدونم چرا نمیترکه؟؟؟باید یه چیزیو تو ذهنم تصور کنم که اشکم دربیاد.مثلا اناناس.
(بغض)ای تو روح و جسمه هر چی تیم ملیه فوتساله ایتالیاست.میمردین میزاشتین ایران بره بالا؟ولی خدایی شانس اوردیدیم باختیما.اگه میبردیم این مربیه یه چیزیش میشد.یه گل افتاده بودیم جلو بیچاره از خوشحالی پاش شیکست.میبردیم سهته میکرد دور از جونش.اخه فوتسال هم شد بسکتبال؟ان بی ای(لیگ بسکته امریکای جنایتکار) رو بچسب.
در ضمن ادم به ادمای کلنگی(پیرمرد و پیرزن)توهین نمیکنه.پس فردا خودمون هم پیر میشیما.(حالا به پای هم یا به پای یه دوپایه دیگه) من که میگم این منشیه همون پسر جوونست.دو تا نقش بازی کرده.الان فیلم میسازن یارو همزمان ۵ تا نشق بازی میکنه.به جونه شبنم قلی خانی راست میگم.
راستی دیروز نه پریروز تولدم بود.داشم روزنامه میخوندم مامانم میخواست حساب کنه خالم چند روز دیگه میاد خونمون پرسید امروز چندمه؟بالای صفحه روزنامه رو دیدم گفتم بیست و دوم مهر.یهو یادم افتاد ای دل غافل.یه سال دیگه هم پر(با فتحه).با حال شد یه جورایی.دو سه دقیقه داشتم به این فکر میکردم که بابا بسه دیگه.همه ی رفیقات واسه خودشون یه خری شدن تو همون ادمی که بودی هستی.
(هنوز بغض)میدونم اینجا جاش نیست.ولی دلم میخواد بگم. فکر میکنم یه دیوار بزرکه اجری اندازه ی دیوار چین جلومه.هیج چاره ای هم نیست.باید حتمت رد بشم از وسطش..دوست دارم یکی پیدا میشد از اونوره دیوا یه دونه از اجرارو از تو دیوار دربیاره با دست اشاره کنه بگه نترس بیا(میترسم از شانسه ما یارو از این لانتوریا دربیاد بگه نترس بیا با سر بریم تو دیوار نفله بشیم یارو غش غش بخنده بگه خیال کردی دیوید کاپرفیلدی؟ والا.
(دیگه گریه)نمیدونم چرا هر چی به مامانم میگم عدس پولو دوست ندارم میگه برو بابا.(هق هق)
الان دارم این اهگو میگوشم:هر کی میپرسه حالمو میگم همه چیز عالیه هیشکی نمیدونه چقدر جای تو اینجا خالیه ....
بابا بدونه اسمایل نمیشه کتمنت گذاشت.ادم حرفش نمیاد.این یه دو خط و نیم هم دیگه به قوله معروف تهفه سبریست برگه ی درویش.چه کند بینوا ندارد بیش. (دفعه اخرت باشه به من میگی بیکارا.اون اسمایل قرمزه که اعصاب نداره)

یه سوال خیلی مهم: آدرس اینجا رو چطوری پیدا کردی؟
تو با ساعت ۳:۱۳ قرار داد بستی؟ همیشه این موقع ها کامنت میزاری!
تو مگه خواب نداری؟
من به منشیه توهین نکردم! خیلی دلم میخواست این کارو بکنم ولی نکردم!
واقعا تولدت ۲۲ مهره؟
قضیه این دیوار چین چی بود؟
عدس پلو که خوشمزه اس چرا دوست نداری؟
نمی دونی برای خودم چقدر سخت بود پست بدون اسمایلی بزارم ولی واقعا وقت نکردم چون متن پست رو هم تو فرانت پیج نوشتم

ندا چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:44 ق.ظ

باعث بسی شرمساریست که روز تولدمون یکیه.(منم ۲۲ مهر به دنیا اومدم) از متولدای ماه مهر انتظار بیشتری میره.آبروی هر چی متولد ماه مهرو بردی.
راستی میدونی همون سهرابی که ازش ایراد می گیری متولد ماه مهره؟؟؟؟؟؟؟
در ضمن دفعه آخرت باشه ادبیات ایرانو به سخره می گیریا (سخره:مسخره).بالاخره یه جایی رو می شه که بچه ادبیاتیم دیگه.
دیگه تذکر نمیدم:
۱- از درصد بی کار بودنت بکاه ای پسر.
۲- به زبان و ادبیات پارسی احترام بگذار.
۳-بعدا می گم.................

خب این کامنت مخاطبش من نبودم
امیر علی با تو بودا!!!!

امیرعلی پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:47 ب.ظ

به ندا

سلام

اولا که چی شد فکر کردی میتونی کامنت منو بخونی؟

دوما چی شد که فکر کردی میتونی راجع بهش نظر بدی؟

سوما دفعه ی اخر باشه ۲۲ مهر به دنیا میایا.

چهارما مدرک ادبیاتتو بزار در کوزه بیا با هم بریم موزه.

پنجما من خودم تهه ادب و ادبیات و ریاضیات و چرندیات و ... هستم.تو المپیاد ادبیات هم مقام اوردم.لوحش هم دارم.رییس اموزش پرورش شصخا امضاش کرده و روش نوشته -غلام ادبتم-

شیشما دماغتو عمل کن.

هفتما فردا دیره.همین امروز عمل کن.

هشتما سهراب سپهری رو دوست دارم.هوار تا.

نهما خطش بد بید.یه کلاس پنجمی از اون قشنگتر مینویسه.

دهما حالا که دیگه ۲۲ مهر به دنیا اومدی و نمیشه کاریش کرد.تولدت مبارک.

یازدهما اگه مردی زنگ اخر وایسا دم در.

دوازدهما اگه از ادبیاتم خوشت نمیاد میتونی سرتو بکوبی به دیوار.

سیزدهما به جونه سیبیلات بیکار نیستم.مترجم خبری ام.

چهاردهما خدایی چی شد فکر کردی میتونی کامنت منو بخونی؟

پانزدهما گابریل گارسیا مارکز بخون.

شانزدهما نخواستی نخون.

هیفدهما هفدهما درسته یا هیودهما؟

هیژدهما موقعی که خدا شانس تقسیم میکرد ما تو صف دماغ بودیم.پس اگه از من خوشت نمیاد خودتو سرزنش نکن دنبال دلیل هم نگرد.

نوزدهما وقتی با من حرف میزنی دهنتو ببند.


بیستما ........... . بعدا میگم.


ولش کن همین الان میگم. برو بابااااااااا.

به بهار

براچی الکی عصبانی میشی؟من که حرف بدی نزدم.همش شوخی بود.خود ندا هم فهمید.

راستی ندا اگه تونستی اینو جواب بدی:
۱۳ ابان چه روزیست؟
۱) ۱۷ مرداد
۲) ۲۲ بهمن ۵۷
۳)ابان روز ۱۳ ندارد
۴)روز ۱۳ به در
۵)هر دوتا
۶)هر سه تا
۷)هر ۵ تا
۸)پنج پنج تا
۹)چرا پنج تا؟
۱۰)پس چند تا؟
۱۱)هرکی میگه ۱۳ نیست ۱۷ ۱۸ ۱۹ ۲۰

دارم از خواب میمیرم. عدس پلو خوشمزه هست ولی من شخصا بلدرچین رو ترجیح میدم.تولدم هم ۲۲ مهره دیگه.پس خیال کردی ۳۰ اسفنده؟در ضمن یه تبریک خشک و خالی هم میگفتی خدا بدش نمیومدا. اون تبریکو که به من نبودی.به ندا بودی.

راستی وقتی میگم خدا این دایی علی رو بغل کرده و ماچش هم کرده نگو نه.چه شانسه الاقی داره خدا وکیلی.باید ۴ تا میخوردیما.ای خدااااااااااااااا قربونه حکمتت.

بی خیال شو با ندا در نیوفتی بهتره، هر چی باشه از من و تو بزرگتره!

چشماتو باز کن اون اضافه نوشت رو که بعدا اضافه کردم رو ببین!!! برای عمه ام که ننوشتم، برای جناب عالی نوشتم

اتفاقا منم همین نظرو بعد از برد تیم فوتبال داشتم گفتم الان این علی دایی مرده شور برده، برد تیم رو به خودش میگیره!

نگفتی آدرس اینجا رو چطوری پیدا کردی

ندا شنبه 27 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 03:34 ب.ظ

بهار جون سوال نداره که آدم بیکار آدرسه هر جاییو پیدا می کنه مگه نه امیر علی؟؟؟؟؟؟؟

امیرعلی یکشنبه 28 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:49 ب.ظ

و سرانجام ندا حرف زد.حرف که چه عرض کنم. ....زد. ندا تو همیشه پابرهنه میپری وسط صحبت این و اون؟به خدا اگه حرف نزنی قول میدم کسی نگه تو لالی.اصلا من بیکار.تو کارافرینی؟بنگاه کاریابی داری؟خرجمو میدی؟بدهکارتم؟یا فقط فضول این و اونی؟صد سالته دیگه.خجالت بکش.خاله زنک بازیا چیه اخه؟بجا این حرفا برو دماغتو عمل کن که جلویه دیدت باز بشه بتونی بهتر دنیا رو ببینی.اگه هم با عمل کوچیک نمیشه.دینامیت بزار.منفجرش کن.دیشب از المان زنگ زده بودن میگفتن دماغت مزاحمشون شده.(حالا خدایی دماغت بزرگه ما هی گیر دادیم بهش؟)به هر حال حیف که زیر پرچمه بهاری.وگرنه یه چیزی بهت میگفتم که بزاری تو جیبت بری به طور کلی دیگه کانکت نشی.

ادرس اینجا هم به قول معروف میگن سرچر یابنده است.مخصوصا اگه با گوگل سرچ کنی.عنوان وبلاگو تو گوگول زدم.(عشق همینجاست.تو کدوم جهنمی هستی؟)فرتی پیدا شد.

ندا راستی شوش برف اومده.باور نمیکنی برو ببین.هوا شناسی هم اعلام کرد امشب با رون میاد.فردا با سینه.

ندا دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:35 ق.ظ

به امیر علی:
اولش فکر می کردم فقط یه آدم بیکاری ولی حالا می بینم هیچ بهره ای از ادب نبردی.
در ضمن فقط برای اطلاع جناب عالی می گم : من و بهار یکی هستیم هول نکن منظورم یک روح در دو بدنه پس فضولی کردنو این چرت و پرتایی که گفتی هیچ معنا و مفهومی نداره....

راستی یه خبر مهم:
دانشمندان کشف کردن جنبه چیز خوبیه.

امیر علی دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:51 ق.ظ

حالا چرا گریه میکنی؟

دانشمندان کشف نکردند این جنبه که میگی از کجا میشه تهیه کرد؟ برا خودم نمیخاما.برا یکی از دوستای بهار میخام.غریبه نیست.اشناست.اول اسمش هم ندا است.

احمدی نژاد میره رشت زنهای رشتی که داشتن پرتقای پوست میکندن دستشونو میبرن.

راستی یه خبر مهمتر:
محققان کشف کردند کم اوردید سوت بزنید.

راست میگی شما.من بهره ای از ادب نبردم.اصلا هیشکی هیچ بهره ای از ادب نبرده.همه ی بهره ها رو تو بردی.
افرین.

من و بهار هم دو روحیم در دو بدن.در ضمن اگه نمیدونی بدون که خدا با ماست.

ادب یعنی چی اونوقت؟هر چی دلت خواست به طرف میگی بعدش اگه یارو شوخی و جدی جوابتو داد میشه بی ادب؟ادب که رعایت اصول نگارشی(مثل ویلگول) موقعه نوشتن نیست.یا اینکه کلماتت یه جوری باشه انگار شبا لای کتاب میخوابی.مغز حرف مهمه.باید ببینی حرفات چه احساسی به طرف مقابل میده.حالا یه وقتایی هست مسئله یه جوریه که در برابر کل موضوع شاید مهم نباشه طرف مقابل چه احساسی پیدا بکنه.ناراحت میشه که بشه.مثلا برای احقاق حق.اینو دیگه فکر کنم عمه ی خواجه سعدی شیرازی هم شنیده باشه:هر چیزی که برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند و هر چیزی که برای خودت نمیپسندی برای گرگ بیابون هم نپسند.به قوله معروف یه سوزن فرفره به خدت بزن یه جوالدوز(یه چیزی تو مایه های میل بافتنی)به بقیه.حالا هم اگه ناراحت شدی از دست و پای من(ویلگول)من ازت معذرت میخوام.به قوله معروف پوزش منو بطلب.

(دستتو که تا زانو کردی تو دماغت از تو دماغت در بیار گوش کن ببین چی میگم.استفاده کن.من هر دفعه میام اینجا باید کلاسه رفتار درمانی و چگونه درست حرف بزنیم بزارم؟)

ندا سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:19 ق.ظ

درست حدس زدی شبا لای کتاب می خوابم و به این مساله افتخار می کنم.

مغز حرف؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اینو کسی می گه که خودش ذره ای به اون عمل کنه همیشه یادت باشه بین بی ادب بودن و شوخ بودن یه مرز باریکه و متاسفانه تو اونو درنوردی(این کلمه رو گفتم تا لجتو دربیارم.)

من و بهار تو همین وبلاگ با خیلیا کل کل کردیم ولی.....


امیرعلی چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 04:09 ق.ظ

درنوردی یعنی چی؟درنوردیدی منظورته؟ای جانم.ای جان.این همه مدرک مدرک میکنی یه فعلو بلد نیستی صرف کنی.میخوای من صرف کنم؟صرف شده.نوشه جان.

من اگه بلد بودم مرز دربنوردم که الان اینجا نبودم.مرز سوئد رو در مینوردیمدم(نمیشد با یه فعله دیگه لجمو دربیاری؟این خیلی سخته) از اون ور هم میرفتم سواحل کرواسی حالشو میبردم.

ناگفته پیداست که شبا لای کتاب میخوابی.ولی چه کتابی؟شنگول و منگول؟شنل قرمزی؟بزبز قندی بز زنگوله پا؟
تو انگار کتاب میخونی که پزشو بدی.فکر کنم مدرکتو مهمون که میاد خونتون مینداری گردنت به جای گردنبند.

میدونی راز بقا(دوام اوردن)چیه؟هیچ وقت وارد جنگ نشو. مخصوصا با خودت.(با من که اصلا).ندا خانوم خوشگل تر از این حرفایی که بخوای با من کل کل کنی.

راستی جدی گفتم المپیاد ادبیات مقم دارما.در ضمن اگه نمیدونی بدون که خدا با ماست.

امیر علی بس کن دیگه X:

ندا چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 02:49 ب.ظ

اگر با خوبرویان می نشینی
بساط نیکنامی درنوردی .(سعدی)

المپیاد ادبیاتی نمی خواد به من درس صرف فعل بدی:
درنوردیدم درنوردیدی درنوردید..... گذشته است نه حال .

در ضمن آدم به مدرکش بنازه خیلی بهتره که هی بگه من مترجمم من مترجمم.فهمیدی؟ اگه قرار به نازیدن باشه مسول سایت بودن بیشتر ناز داره.

تازه اگه من شنگول و منگولو می خونم تو که همونم نخوندی بنده خدا. میدونی چرا چون بزبزقندی همون شنگول و منگوله آی کیو.....


[ بدون نام ] پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:15 ب.ظ

به ندا:

حالا من هی میگم المپیک ادبیات مقام اوردم هی تو شوتی(پدر اعتیاد بشوزه منظورم همون شوتیه.ای بابا.اعتیادم شدید شده ها.ولی شعیمو میکنم.شوتی.اه.سوتی.اخیش.بالاخره گفتم شوتی!) بده.اخه شنگول(حالا فردا بیا به من بگو منگول)خانومه به قول خودت لیسانسه!!اون جمله با اون نهاد و گزاره فعله حال میخواد؟یا استادت خوب استادی نبوده یا تو خوب شاگردی نکردی.البته دیگه از دانشگاه ازاد واحد ابرقو بیشتر از این هم توقع نمیره.مادام کوری که تحویل جامعه نمیدن.

حالا خدایی بزبز قندی همون شنگوله؟البته من فکر میکردم اون واسه خودش یه شخصیته مستقله ولی خب چون جنابالو همش صبح تا شب از این کتابا میخونی لابد یه چیزی میدونی دیگه.

مثل اینکه خیلی برات سخته با یه المپیک ادبیاتی مصاحبت کنی.تازه خوبه نمیدونی که المپیاد فیزیک و زبان و ریاضی هم مقام دارم.(خدایی یه زمانی واسه خودم دانشمند بودما.هر چند دیپلم رو با تک ماده ناپلئونی زدیم تو گوشش).فکر کنم تا حالا معدل بالای سینزده و سینزده صدم نداشتی.

راستی ایندفعه نگفتی به خودت افتخار میکنیا.همیشه میگفتی.احتمالا به غیر از خودت فقط مامانت یه همچین حسی داره.الته خوندنه همچین کتابایی افتخار هم داره.مسئوله سایتی؟سایت شنگول و منگول دات کام؟ترکوندیا!!!!

ببخشید که امروز هم مثل هر روز که به عشقه خوندن کامنته من بیدار شدی خبری از کامنت نبودا.کار داشتم.به قوله نه چندان معروف:

بهر سماع از خانه ام رفتم برون رقصان شوم / شوری برانگیزم به پا خندان شوم شادان شوم

می گو به من پیغام خود هم نمره و هم نام خود / فردا تو را پاسخ دهم جان تو را قربان شوم

خب وقتی مترجمم بگم لوله کشم؟تازه هم من نگفتم مترجمم مترجمم.(یه بار بیشتر نگفتم.چشات شهلا میزنه انگار.الان چند تا امیر علی میبینی؟ ااا این چند تاست؟).بهار پرسیده بود چرا همش وقتی پاسی از شب گذشته کامنت میزاری گفتم مترجمم که بدونه چرا اون موقعها بیدارم.تو به همه چیز نگاه استیکماتیزمی(کج بینی) داری.احتمالا همه از نظر جنابلی بیسواد و بیتربیت و بی ادبیاتن مگر اینکه خلافش ثابت بشه (که در مورد من الحمدالله خلافه خلافش برات ثابت شده انگار.باری(در هر حال به هر جهت)مهم نیست.به قول دکتر شریعتی مهم نیست دیگران درباره ی شما چگونه می اندیشند.مهم اینست که شما چگونه می اندیشید. ) یه جوری حرف میزنی که انگار رنج میبری از اینکه مدرک ادبیات گرفتی.به اینکه کسی برا مدرکت شمبلیله هم خورد نمیکنه.میخوای خودتو از زیر یوغ این رنج خلاص کنی و بقیه رو هم شریک کنی با غمت.ولی وقتی راجع به این موضوع با بقیه حرف میزنی رنجت از تراژدی به کمدی تبدیل میشه.چرا؟چون بقیه بهت میگن تو به این میگی رنج؟غصه؟ مردم مشکلات بزرگتری دارن.نهایت کاری که میتون برات بکنن اینه که یه اه بلند بکشن شاید هم یه سری تکون بدن.میدونی مثل چی میمونه؟مثلا رنج یه بچه ای که داره بخاطر اینکه مامانش براش لپ لپ نخریده گریه میکنه و رنج بچه ای که چند روزه هیچی نخورده.خب معلومه که رنج بچه اولی پیشه رنج دومی خنده دار به نظر میاد ولی به هر حال نمیشه منکر رنج بچه اولیه شد.

در هر صورت ببخشید که سرت داره گیج میره.چون بالاخره سطح این حرفا از شنگول و منگول یه نموره بالاتره.ببخشید راحت تر از نتونستم حرفمو بزنم.چون با ادبیاته کودک زیاد اشنایی ندارم.راستی روزنامه نوشته بود جلد چارمه قصه های زری و پری هم وارد بازار شد.برو تهیه کن لذتشو ببر.

به بهار:

باشه.

ندا یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:03 ق.ظ

هر کسی از ظن خود شد یار من..........


تمام.

امیرعلی یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:49 ب.ظ

دارا ریم دام رادام رام دام ریدام دام ........... .

زن جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 10:46 ب.ظ

شبنم خانم خرابی، کسی که با مرد زن دار قرار بگیره معلومه کجا میره، زنیکه ی خراب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد