عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

دو روز متفاوت

کردش زیر خاک!
نمی مرد!
یه سنگ نسبتا بزرگ اون دور و بر پیدا کرد و بلندش کرد و زد تو سرش، مغزش...


به اینجای کتاب که رسیدم بستم گذاشتمش لای کتاب های دیگه، ترسیدم خب
ساعت رو نگاه کردم، اه چه زود گذشته بود، ساعت 9 که بیدار شدم شروع کردم به خوندن و الان یک ربع به یک بود و انگار یه ساعت گذشته بود
اومدم بالا دیدم هیچکس نیست، باز یه طبقه اومدم بالاتر ،خواهری بود! گفتم پس کو مامان؟ گفت رفته خونه خانم ص، گفتم اونجا چه خبره؟ گفت پسرش خودکشی کرده، از خوندن کتاب هنوز داشتم میلرزیدم و با شنیدن خودکشی ح بدتر شدم، وضو گرفتم قرآنم رو خوندم و بعد نماز...
بازم تو دلم یه جوریه
پرسیدم دقیق بگو چی میشه، گفت دیروز سیانور خورده ! خانم ص دوست مامانمه، چند سال پیش پسر بزرگتر از ح به خاطره یه دختره سیانور خورد و خودکشی کرد، حالا بعد از چند سال این پسر کوچیکه هم سیانور خورده و خودکشی کرده!
نامزد داشت، ولی دوسش نداشت، و همیشه میگفت طلاق اینو از من بگیرین من راحت شم ولی به زور نگهش داشتن!
چند وقت پیش اومده بود در خونمون، صدای ضبط ماشینش زیاد بود و یه آهنگ مزخرف گذاشته بود، گفتم این چه جواته! مامان گفت افسرده اس
و حالا...
نمیدونم چی بگم

اصلا ولش کن
بریم دیروز رو تعریف کنم، ظهر بودکه ندا زنگ زد و گفت میخوام مدارکتو( مدارک آموزش ضمن خدمت) و برات بیارم، کلی خوچحال شدم
چند روز یه بار با همشون چت میکنم، مهدیه هم هر یکی دو روز برام آف میزاره
بعد از ظهر ندا و ص اومدن، در وا شد و یه ندا دسته گل به دست اومد تو حیاط، اون موقع بود که فهمیدم چقد دلم براش تنگ شده، ص هم که اولش ناز میکرد و نیومد تو، ولی وقتی خط و نشون کشیدم که اگه نیای عروسیتون نمیام، راضی شد بیاد. یک ساعت بیشتر پیش هم نبودیم، ولی عجب صفایی داشت، مامانم میگفت وای چقد صالح کم حرف و سر بزیره o_O ( این چشمای من بود)
از محیط اونجا هیچ حرفی نزدیم، بیشتر در مورد همکارا حرف زدیم و از اتفاقای جدیدی که افتاده، وقتی هم رفت تا آخر شب حس خوبی داشتم، یه شور و شعف عجیب(حالا این شور و شعف مال شب قبلتر بودا من وصلش کردم به این موضوع (نکته انحرافی بود))
الان دیگه از حال و هوای صبح ظهر اومدم بیرون


پی نوشت: دیگه از اتفاقات امروز ازم نپرس چون میخوام فراموشش کنم
پی نوشت بعد: بعضی وقتا بعضی حرفا هست که تا مغز استخونت نفوذ میکنه، حتما هم نباید عاشقانه باشه تا تاثیر داشته باشه
پی نوشت بعد بعد:گفتن بعضی حرفا سخته، ولی زدنشون واجبه
پی نوشت بعد بعد بعد:گاهی فک میکنم نیستی، ولی یه نشونه ی کوچیک از تو برام کافیه تا بودنت رو حس کنم

پی نوشت بعد بعد بعد بعد: امشب این کتاب طلسم شده رو تمومش میکنم!
پی نوشت بعد بعد بعد بعد بعد: حالا شاید من تا صبح بخوام هی پی نوشت بنویسم، تو هم هی میخوای بخونی؟

نظرات 11 + ارسال نظر
مهدی سه‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 ب.ظ http://www.30o.ir

سلام،
سال نو را به شما تبریک می گم... بلاگ خیلی، خیلی جالبی دارید.
اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.
http://www.30o.ir
این سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارنده‌ای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار می‌دهد.
از اینکه یک بار از این سیستم استفاده می‌کنید، ممنون.
موفق باشی...

حسن سه‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 05:27 ب.ظ http://www.hasanalmasi.ir

یاد فیلم اره افتادم. وای چه وحشتناک. دیدیش؟!

واقعا فک کردی من با این روحیه ی لطیفم از این فیلما میبینم؟

یه پسر دوس داشتنی سه‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:54 ب.ظ http://www.ofogheakhar.blogfa.com

سلام
خوب رشتم مدیریته که بهت گفتم تحقیق برات میل کنم
یه تحقیقایی داشتم که تو دانشگاه آکسفورد پیدا نمیشد...
بهار میگم که (ح )پسر خانم (ص) هستش
احیانا اون پسر اولیه که زودتر خودکشی کرد (ف) نبود
فکر کنم بشناسمشون
چطور که مامان این پسرا (ص) هست و نامزد ندا هم (ص)هست
این ح چه مشکلی با نامزدش داشته؟؟؟
یعنی چرا طلاق نگرفتن؟؟؟

چشمای تو اینطوری بود؟o_O
یه دکتر برو تو رو خدا
ندا و صالح چیزی نگفتن؟

اینقدر حوصلم سر رفته کاش تا صبح هی پی نوشت میذاشتی منم هی میخوندم

جدی؟
میگم تحقیق هایی در مورد آی تی و بازار های داخلی یا سیاست های کاهش واردات یا ۴ ژی در صادرات داری؟
نه اون پسر ف نبود
هر کی سیبیل داره بابا توه؟
والا تا این حد فضولی نکردم
وقتی ندا و صالح رفتن مامان اینو گف

یه پسر دوس داشتنی سه‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:58 ب.ظ


خیلی دوس داشتن از این اسمایلیه استفاده کنم نمیشد ببینم چه جوریه
همینجوری گذاشم

ندا چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:04 ق.ظ

قربونت برم دل منم برات یه ذره شده بود. اونروز که از خواب پاشدم به قول معروف از اون دنده پاشدم تا خود ظهرم همین جوری بودم صالح بیچاره ام کلی غر به جونش زدم ولی ناگهان با تحویل مدارک فکری به ذهنم زد اساسی: هستی بعداز ظهر دارم میام خونتون. آخیش فکر کنم دردم همین بود. تا خود خونتون کلی گفتمو و خندیدم با صالح از بس شارژ بودم اینم قیافه صالح.
کلا تا فردا شارژ بودم.
خیلی دوست دارم.

فدات بشم الهی(جمله ی یکی دیگه رو کپی کردم)
تو هر روز بیا خونمو تا به جون صالح غر نزنی

سعید چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 04:22 ب.ظ http://narkand.pib.ir

سلام. حالا اسم این کتابه چی بود؟ یاد فیلم number 23 افتادم

خدا بخیر بگذرونه، نکنه زبونم لال، آخر کتابه خودت بمیری

سمفونی مردگان بود بابا! انگار هیشکی اینو نخونده تا حالا
نزدیک بود آخر کتاب بمیرما
سعید چشمات شوره ها

sweetheart پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:50 ب.ظ http://bacheshomal.blogfa.com

سلام
خوبی؟
اگه اشتباه نکنم بهار خانوم!!!!!
خوبی بهار جان؟
من یه سری به اکثر نقاط وبلاگت زدم
تو یه جایی نوشته بودی میخوای بری تنگ واشی
برام جالب بود
خواستم بدونم بچه شمالی
یا مسافرت اومده بودی شمال؟

آها راستی یادم رفت یه چیزی بگم
وبت خیلی جالبه
من که ازش خیلی خوشم اومده
امیدوارم بهتر از این عمل کنی و موفق تر باشی
اگه دلت خواست جواب منو بده
با تشکر
منتظرم

بچه شمال نیستم ولی شمالی ها رو دوست دارم D:
مرسی از تعریفات

یه ÷سر دوس داشتنی پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 04:06 ب.ظ

میگم بهار تا حالا تعداد نظراتت به ۸ تا رسیده بود
تو تا چند وقت دیگه با وبلاگ anidalton میتونی رقابت کنی

تو هم وبلاگ آنی دالتون رو میخونی؟ فک کنم پسرا شیفته ی این بشرن

امیرعلی جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 03:48 ب.ظ

منم یکی دو تا از رفیقام یکی دو تا دختر میخواستن که بهشون ندادن ولی خودشونو خودکشی نکردن.به مناسبت این شکست باشکوه عشقی یکیشون سه سال پیراهن مشکی پوشید یکیشونم که خداییش انتهای تیریپ و قیافه بود تارک دنیا شد یعنی بی خیال خودش شد.منم که خودم یه دختررو میخواستم اونم خیلی خیلی خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییی منو میخواست بعد از اینکه به اولین خواستگارش جواب مثبت داد دوتا دستمو قطع کردم که دیگه تا یه دختر خوجگل برام چشو ابرو کشیدو پشت چشم نازک کرد سرگیجه عشقی نگیرم.البته دستام بعد از یه مدت شروع کردن به رشد کردن و دوباره دراومدند.البته احتمالش زیاده که خونده باشیش ولی اگه نخوندی کتاب کوری هم کتاب قشنگیه. کمردرد از درد زایمان هم بدتره.البته تا حالا که الحمدللاه قسمت نشده زایمان کنیم.فقط زیر زندگی و درسامون زاییدیم ولی بالاخره اینم یه مثال بود دیگه.نبود؟همه میگن بود شما هم بگو بود.
ای بابا دایی
چشمی به هم زدیمو دنیا گذشت دنبال هم همروز و فردا گذشت

الهی بمیرم عجب ضد حالی خوردی تو
خودم یه دختر خوب برات پیدا میکنم، البته قبلش میسازمش تا بلکن اینبار دو تا پات رو قط کنی

سعید شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 03:06 ب.ظ http://narkand.pib.ir

سلام. کم پیدایی؟ جواب کامنتها رو هم که ندادی؟
کمرت بهتر شد؟

آپم

الان جواب دادم

یه پسر دوس داشتنی چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:53 ق.ظ

کجایی بهار؟

همین جا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد