عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

خوب فکر کن

شما یه دختر دم بختی!  یک خانواده متشخص میان خواستگاری. تو هم از داماد بدت نمیاد، پسر خوبیم هست، قبول میکنی و چند روز بعد میرین آزمایش، چند روز بعدش بهت زنگ میزنن که جواب آزمایشتون اومده بیاین اینجا، آزمایشگاه خلوته و یک پرستار میاد جواب آزمایشتونو بهت میده و میگه یه مشکل کوچیک هست ولی چیز مهمی نیست برید به سلامت. شما هم کیفتون کوک میشه و میرید سراغ بقیه کارها، عقد میکنین و جشن و از این جور کارا! دو روز بعد از اون آزمایشگاه زنگ میزنن میگن سریع بیاین اینجا! شما هم با همسر گرامی میرید آزمایشگاه! دکتر میگه هفته ی پیش سمیناری بوده و همه دکترای این آزمایشگاه رفته بودن یه شهری و کسی نبوده که جواب آزمایشها رو بده  و  ما تو پرونده ها گشتیم دیدم جواب آزمایش شما نیست!  شما برای دکتر تعریف میکنی که پرستارتون زنگ زد ما هم اومدیم جواب رو گرفتیم! دکتر هم نه بر میداره نه میزاره میگه شما هر دوتون تالاسمی مینور هستین و به احتمال ۹۰ درصد بچه هاتون مبتلا به تالاسمی ماژور میشن!!!! کلی هم عکس از بچه های تالاسمی نشونتون میدن! شما تصمیم میگیری جدا شی ولی پسر محترم که دیگه الان همسرته میگه عزیزم من بچه میخوام چه کار خودت برام مهمی من عاشقت شدم و بدون تو نمیتونم. تو هم پیش خودت میگی بچه میخوام چه کار همسر به این خوبی گیرم اومده! بیخیال جدایی می شی و ادامه ی زندگی...

حالا بعد از هفت سال دیگه زندگیت رفته رو به سردی و همسرت که فک میکردی بهترین مرد دنیاس یه روز برمیگرده میگه عزیزم موافقی توافقی طلاق بگیریم!!!!

همینه دیگه وقتی اون روز تو گوش دختر مردم شعر میخونی اون بد بخت فکر الانش بود!

یعنی اصلا نمیشه رو حرفشون حساب باز کردا

حالا خوبه غریبه بودن و آشناییتی با هم نداشتن! خدایی اینجور موقع ها عاشق و معشوقم که باشی باید مردد شی برا ادامه زندگی! بودن افرادی که واقعا همدیگه رو دوست داشتن و بچه هم براشون مهم نبوده و الان بعد از سی چهل سال با هم زندگی میکنن! ولی اون موقع تو اون شرایط چطور باید بفهمی طرف میتونه تا آخرش همراهت باشه یا نه؟؟؟!!!

حالا این زوج مطرح شده از این میسوزن که هر کدوم میتونن بچه دار شن ولی با دیگری...

خب شرایط بدیه!

مقصر کیه؟

خانواده! آزمایشگاه! تو! پسره؟ به نظر من همه ی موارد.

حانواده که گذاشتن یا این شرایط ادامه بدین

آزمایشگاه که مرده شور ببردشون با این پرسنلشون

تو چون عاقل نبودی

پسره که خامت کرد





پی نوشت: فدای سرت که یه درس افتادی. ترم بعد برش میداری چرا غصه؟؟؟ (با خودم نبودما با اون بودم)


نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 04:27 ب.ظ


عین فیلم هندیا بود
بعضی مواقع عشق می تونه سنگ رو آب کنه!
بعضی مواقع هم یه توهم تو خالیه!
به نظر من عشق زمینی یه جور تمرینه واسه رسیدن به عشق ماورایی.
در کل عشق خیلی عشقیه!
حالا چه درسیو افتادی!

میبینی مارشال
همینه دیگه
چه نظر عاقلانه ای داریا

من نیوفتادم! یعنی هنو معلوم نیست من افتاده ام یا نه .این مال یکی دیگه بود

سعید پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:19 ق.ظ http://narkand.pib.ir

سلام. بمیرم واسه‌ت که هرچی اتفاق اینجوری دور بر تو می‌افته
من نمی‌دونم این بچه چیه که همه می‌خوان بچه‌دار بشن؟ همون آقا اگه بچه‌دار می‌شدن، فرداش که نه دهم توجه خانم می‌رفت سمت بچه، فردا که آقا تو دل همسرش می‌شد دوم، هرچی خوبه تو خونه مال بچه می‌شد، سرش رو روزی 100بار می‌کوبید به دیوار که خودم کردم که لعنت بر خودم باد.

میبینی! اونوقت میگن چرا شوهر نمیکنی
ااااااااااااااااا چه خوب خودتونو میشناسی
میگم این نکته ی خوبی بود یادم باشه در آینده ازش استفاده کنم

سعید جمعه 26 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ب.ظ http://narkand.pib.ir

سلام. رفتی نماز جمعه
آپم

از کجا فهمیدی؟؟؟ :D
نه نرفتم ولی برای دومین بار تو عمرم به خطبه های نماز جمعه گوش دادم

{ الحاج } مسیح ریحانی !! یکشنبه 28 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 ب.ظ http://blog.masihreyhani.ir

سلام بهار جان ،
خوبی ؟
ممنون بابت نظرت !!
چند روزی مشکل اینترنت داشتم نتونستم بهت سر بزنم !!!
منتظرتم !!
خدانگهدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد