عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

مسئله اینست

دیروز با مامان تو مترو بودیم! خانمه که روبروم نشسته بود خیلی بد نگام میکرد. آخرشم یه لبخند تحویلم داد و با اونی که بغل دستش نشسته بود پچ پچ کرد! منم که تو عالم خودم بودم، ییهو دیدم خانمه پا شد و اومد کنار مامان نشست، گفت: سلام خانم برا امر خیر مزاحمتون میشم! مامانم مثل همیشه گفت والا حاج خانم دخترم قصد ازدواج نداره! اون خانمه شروع کرد به حرف زدن، دوتا خواهریم و یه برادر، خواهرم انگلیس زندگی میکنه. برادرمونم میخواد بره انگلیس! منتها گفته میخوام از اینجا زن بگیرم بعد برم! تو شرکت هواپیمایی کار میکنه و... همچین با هیجان تعریف میکرد که نگو! آخرشم شماره تلفن داد و گفت خدا رو چه دیدی شاید نظرش عوض شد، اون موقع حتما به من زنگ بزنید! و تو ایستگاه پیاده شد. تا یه ربع بساط خندمون به راه بود و آخرشم شماره رو پاره کردم! اینقد بدم میاد از اینجور خواستگاریا! نه تو رو میشناسن نه خونوادت و ... من موندم چطوری به یکی که تو خیابون دیدنش اعتماد میکنن؟!!!

گاهی اوقات سوالای مهمی برات پیش میاد، یعنی جواب اون سوالا برات مهمه!

ولی عنوانش نمیکنی! چون میترسی از اینکه جوابش اونی نباشه که تو انتظاش رو داری!

وقتی ندونی جوابش رو اوضاع خیلی خوبه و ممکنه با دونستن جوابی که دلخواه تو نیست خیلی چیزا بهم بخوره و همچنین ممکنه با شنیدن جواب دلخواهت بیش از قبل کیفور شی!

ریسکش پنجاه پنجاهه، پنجاه درصد ممکنه اوضاع از خوب هم خوبتر بشه و پنجاه درصد ممکنه همه چی بریزه بهم!

از یه طرف برات مهمه بدونی و از یه طرف به هیچ عنوان نمیخوای اوضاع فعلی ذره ای عوض شه!

میمونی تو بلاتکلیفی!

پرسیدن یا نپرسیدن، مسئله اینست!




پی نوشت: احتمالا شنبه مادر بزرگم مرخص شن.

شعر نوشت:ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام / با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

نظرات 3 + ارسال نظر
سعید پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:35 ب.ظ http://narkand.pib.ir

یعنی طرف نه گذاشت و نه برداشت، همین‌جوری آمد گفت واسه امر خیر مزاحم می‌شم؟ باز خوبه همون جا حلقه از کیفش در نیاورده دستت کنه! لابد تو مترو هم عقد و عروسی رو برگزار می‌کنند؟

فک کن ترن مترو هم میشد ماشین عروسمون

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:38 ب.ظ

حالا چرا شماررو پاره کردییییی!
یه خرده فکر میکردی شاید نظرت عوض می شد!
می گم اون خانم نگفت دحتر خوب دم بخت داره یا نه؟
شماره یادت نیست؟

میگم شما اسمتو بزاری بد نیستا
نظرم با این چیزا عوض نمیشه
اتفاقا یه دختر کنارش نشسته بود اینقدم تخس بود که نگو اتفاقا به شما خیلی میومد، خونشونم تهرانپارس بود .

[ بدون نام ] جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:08 ب.ظ

اسمم مارشال
شدم عین شهدای گمنام
ایول اونوقت از اون خانم شماره نگرفتین؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد